رمان استایل

رمان استایل اثر هما پور اصفهانی و دنیا منصوری است این رمان توسط انتشارات سخن به چاپ رسیده است.

یک جایی از زندگی کم آوردم. بریدم و رفتم تا شاید جایی بتوانم کمبودهایم را جبران کنم دنیایم را با طرح هایم، پارچه ها و نخ و سوزن ها وصله پینه کردم تا آرامش را به خودم بدوزم هربار دوختم، به جایی گرفت و نخ کش شد.آرامش نخ کش شده می شود عذاب الیم ناگهان دستی به سمتم دراز شد. تمامی وصله پینه ها را از هم جدا کرد. آرامش را از نو طراحی کرده اتو زد، صاف کرد و دوباره در قسمت مخصوص دقیق و مرتب دوخت. وجود پر از وصله پینه ام یکدست شد و آرامش از دست رفته ام به وجودم برگشت آن دست را محکم گرفتم و به این باور رسیدم که عشق از آرامش زاییده می شود.

داستان رمان استایل داستان زندگی دختری است به نام روژین که با وجود سختی های زیاد در صنعت طراحی لباس به جایگاه خوبی دست پیدا می کند اما ناگهان تصمیم می گیرد تا با رفتن به پیش مادر خود که در ترکیه زندگی می کند کمی استراحت کند، در راه سفر به ترکیه برای او اتفاقاتی عجیب رخ می دهد...

شما را به مطالعه ی قسمتی از رمان استایل در سایت خرید کتاب با تخفیف بوکالا دعوت می کنیم.

ادامه مطلبShow less
موجود شد خبرم کن!
مرجع:
60350
نام برند:
صنایع دستی آقاجانی

خاتم کاری یکی از پرفروش ترین و زیباترین صنایع دستی اصفهان با قدمتی بسیار طولانی است. در ساخت قندان سیبی مس و خاتم تولید صنایع دستی آقاجانی از بهترین مواد اولیه استفاده شده و توسط معروفترین اساتید شاغل در خاتم کاری اصفهان ساخته و پرداخته شده است.

قندان سیبی خاتم کاری شده دارای استاندارد ملی ایران و گواهینامه کیفیت جهانی ISO9001:2015 می باشد و به بسیاری از کشورهای جهان صادر می گردد.

صنایع دستی آقاجانی

آجیل خوری مس و خاتم کاری کد K063 تولید صنایع دستی آقاجانی از برندهای مشهور تولید صنایع دستی اصفهان با 14 سانتی متر ارتفاع یکی از زیباترین ظروف برای پذیرایی از میهمانان شماست. در ساخت این آجیل خوری مس و خاتم از بهترین مواد اولیه ی جهت دوام و ماندگاری بیشتر این محصول استفاده شده است. این محصول دارای استاندارد ملی ایران و گواهینامه کیفیت جهانی ISO9001:2015 می باشد.

صنایع دستی آقاجانی

شکلات خوری فیروزه کوبی کد FT078 بزرگترین شکلات خوری در بین ظروف فیروزه کوبی تولید صنایع دستی آقاجانی است. در ساخت این محصول از مس و بهترین فیروزه نیشابور استفاده شده است. فیروزه استفاده شده در تولید ظروف فیروزه کوبی آقاجانی شناسنامه دار بوده و تمامی محصولات دارای گارانتی 10 ساله ی کیفیت، استاندارد ملی ایران و گواهینامه ISO9001:2015 LD می باشند.

در صورت نیاز به مشاوره جهت خرید اینترنتی صنایع دستی اصفهان با همکاران ما در تماس باشید.

صنایع دستی آقاجانی

بشقاب مس و خاتم کاری کد K072 یکی از زیباترین و پرکاربردین صنایع دستی اصفهان تولید برند معتبر آقاجانی است که می تواند به میهمانی های شما رنگ و بوی ویژه هدیه کند. در ساخت این بشقاب مس و خاتم از بهترین مواد اولیه استفاده شده و توسط هنرمندان چیره دست اصفهانی ساخته و پرداخته شده است. از مزایای ویژه ی این محصول می توان به استاندارد ملی ایران و گواهینامه کیفیت جهانی ISO9001:2015 اشاره کرد.

توضیحات

قسمتی از رمان استایل هما پور اصفهانی

یک جایی از زندگی کم آوردم. بریدم و رفتم تا شاید جایی بتوانم کمبودهایم را جبران کنم.

دنیایم را با طرح هایم، پارچه ها و نخ و سوزن ها وصله پینه کردم تا آرامش را به خودم بدوزم.

هربار دوختم، به جایی گرفت و نخ کش شد. آرامش نخ کش شده می شود عذاب الیم!

ناگهان دستی به سمتم دراز شد. تمامی وصله پینه ها را از هم جدا کرد. آرامش را از نو طراحی کرد، اتو زد، صاف کرد و دوباره در قسمت مخصوص دقیق و مرتب دوخت.

وجود پراز وصله پینه ام یک دست شد و آرامش از دست رفته ام به وجودم برگشت.

آن دست را محکم گرفتم و به این باور رسیدم که عشق از آرامش زاییده می شود.

بخوانید، لذت ببرید و به دیگران معرفی کنید . . .

در بخشی از کتاب رمان استایل نوشته هما پوراصفهانی می خوانیم:

با شنیدن صدای بوق از روی مبل چرمی آبی فیروزه ای رنگ برخاستم. دو چمدان در دو سایز مختلف جلوی پاهایم آماده به يراق صف کشیده بودند.

*** خريد رمان استایل هما پور اصفهانی ***

جلو رفتم و با دست راست دسته بیرون کشیده چمدان بزرگ تر را گرفتم و با دست چپ دسته چمدان کوچک تر را گرفتم و اهرمش را رها کردم و بیرون کشیدمش. دسته هر دو چمدان را محکم بین انگشتانم فشار دادم و به سختی راه افتادم سمت در. نمی دانستم کاری که میکنم درست است یا خیر؟ از این اخلاق خودم بی زار بودم که هیچ وقت نمی توانستم در مورد انجام کاری یک دل باشم و صد در صد بروم جلو! همیشه شک داشتم و همین شک گند می زد به همه چیز. همیشه دو دل بودم. ویبره ای که از داخل کیفم به دسته ی کیف و روی شانه ام منتقل شده بود نشان میداد که گوشی ام در حال زنگ خوردن است. جز یک نفر نمی توانست کس دیگری باشد! جلوی در رسیده بودم. دسته چمدان ها را رها کردم و گوشی را از جیب خارجی کیف دستی ام که روی شانه ام تلو تلو می خورد و هیچ تعادلی هم نداشت بیرون کشیدم. خودش بود. عادت نداشتم گوشی ام را جواب ندهم. حتی اگر بی حوصله بودم، حتی اگر نمی خواستم صدای طرف را بشنوم، حتی اگر مثل الان می دانستم قرار است چه بشنوم. تحت هر شرایطی جواب می دادم. اما با این وجود لحن حرف زدنم طوری بود که طرف خودش می فهمید علاقه ای به حرف زدن ندارم و زود می رفت پی کارش. گوشی را توی دستم گرفتم، اشکالی نداشت اگر کمی منتظر می ماند. می دانستم با یکی دو بوق از رو نمی رود. با زحمت چمدان ها را از در ورودی رد کردم و به سمت آسانسور کشیدم. جلوی در نقره ای رنگ آسانسور ایستادم و دکمه اش را زدم. آپارتمانl طبقه دوم بود. هر طبقه یک واحد بیشتر نداشت و کل آپارتمان چهار طبقه بود طبقه بالایی متعلق به یک زوج جوان بود که بیشتر وقتشان را مسافرت بودند پدر پسره از آن هایی بود که پولش از پارو بالا می رفت و خرج زندگی پسرش را تمام و کمال می داد. همین هم باعث شده بود پسرش روز به روز تن پرورتر شود و جز خوش گذرانی به هیچ چیز فکر هم نکند. وقتی نبودند ساختمان در آرامش بود، ولی امان از وقتی که بر می گشتند! با مهمانی هایشان آسایش همه را مختل می کردند. همیشه به آنها و خوشی هایشان غبطه میخوردم. خوش به حالشان که حتی دغدغه اجاره خانه هم نداشتند. طبقه چهارم متعلق به یک مادر و دختر بود. زن جوان چند سالی بود که از همسرش جدا شده و اجاره این خانه را با مهریه ای که هر ماه می گرفت می داد. دخترش دبستانی و مدرسه اش همین کوچه بالایی بود. طبقه اول هم متعلق به یک پیرمرد بود که تنها زندگی می کرد و هر وقت هر کدام که می توانستیم به او سر می زدیم. اطلاعات ساکنین خانه را هم از صدقه سر او داشتم وگرنه خودم نه حال و نه حوصله اش را داشتم که در زندگی مردم سرک بکشم! بابا صادق بنده خدا دلش به همین همسایه ها خوش بود. یک روز که از سر و صدای مهمانی فرشاد و مینو کلافه از خانه بیرون زدم تا به کاtه قهوک سر کوچه پناه ببرم و خودم را به یک قهوه مهمان کنم بابا صادق را دیدم که در خانه اش را باز کرده و توی چارچوب در ایستاده و سرش را چسبیده حالتش را که دیدم بی اختیار لبخند روی لبهایم شکفت. او هم مثل من کلافه بود. با دیدن من سری به افسوس تکان داد و اشاره ای به طبقه بالا کرد. من هم مثل خودش سری تکان دادم و گفتم از کلافگی قصد دارم به کافه پناه ببرم. از خدا خواسته در خانه اش را به هم زد و گفت همراهم می آید. همان شد سر آغاز دوستی من و بابا صادق! همه بچه هایش از ایران رفته بودند و کاری به کار پدر پیرشان نداشتند. برایم پدر شده بود و من هم هر وقت که کم می آوردم به گوشه خانه اش پناه می بردم و ساعتی خودم را به جرعه ای آرامش از جنس چایی های بابا صادق دعوت می کردم. آسانسور که ایستاد از فکر خارج شدم. هم زمان که در آسانسور را باز می کردم، دکمه سبز گوشی را که دیگر هر آن امکان داشت قطع شود لمس کردم و نگه داشتنش را به شانه ام سپردم و مشغول کشیدن چمدان ها به داخل آسانسور شدم.

- می شنوم امیر ...

صدای نفس کلافه اش بلند شد. می توانستم خیلی خوب تصورش کنم که پوست سفیدش از شدت عصبانیت قرمز شده و دلش می خواهد یکی از آن کریستال های زیبای فرانسوی روی میزش را بردارد و محکم به دیوار پوشیده شده از تایل های مالتی کالرش بکوبد.

- تو گوش شنوا هم داری مگه؟

دکمه هم کف را فشار دادم و سعی کردم لحنم مثل همیشه باشد. بدون هیچ حسی نه کمی این طرف تر و نه کمی آن طرف تر.
- حرف منطقی رو خیلی هم خوب می شنوم.

از صدای خش خشی که بلند شد فهمیدم ایستاده است. طبق معمول با پای راستش به صندلی اش کوبیده و هولش داده عقب. از پشت میز خارج شده و همین الان در حال باز کردن تک دکمه کت اسپرتش است که راحت تر بتواند نفس بکشد.

- مهم این نیست که بشنوی خانم منطق دانا مهم اینه که گوش هم بکنی!

آسانسور ایستاد. پشتم را به در کردم و همین طور که عقب عقب خارج می شدم و چمدان ها را به دنبال خودم می کشیدم گفتم:

- امیر حرف حسابت چیه؟ من و تو دیشب با هم حرف زدیم.

صدای دادش باعث شد کمی از جا بپرم. هنوز هم از صدای داد می ترسیدم ... هنوز هم ...

- دیشب توی لعنتی به من نگفتی برای امروز بلیط گرفتی!

وارد لابی ساختمان شدم. لابی شیکمان را با آن سنگ های کف گرانیت سفید و مشکی و جایگاه شیشه ای نگهبانش دوست داشتم. نگاهم روی مبل های چرم سفید و مشکی چرخ زد و روی میز بیلیاردی که با کمی فاصله از مبلمان قرار داده شد توقف کرد. چمدان ها را به سمت در خروجی کشیدم و گفتم:

- امیر، من نیاز به ریکاوری دارم، اقلا تو منو بفهم!

نفس کلافه اش قبل از صدایش در گوشم پیچید:

- نه نه! تو منو بفهم! بهت اجازه نمی دم به خاطر هیچ و پوچ ول کنی بری. لعنتی فقط یه خواستگاری بود!

باز با یادآوری صدای امیر در آن لحظه که آن پیشنهاد از دید من منحوس را به زبان می آورد تنم یخ کرد. سق خشک شده ام را با آب دهان تر کردم و گفتم:

- اون جریان برام مهم نیست. من مدت هاست دنبال بهونه ام که برم به جایی بتونم به دور از هر حاشیه ای کمی نفس بکشم. خسته شدم از این زندگی رباتی!

صدای نفس های امیر باز تند شد. حتم داشتم اگر کنارش بودم می توانستم از بالا پایین شدن قفسه سینه اش حتی تپش های قلبش را هم بشمارم. امیر طفلک من! این بار صدایش آرام تر شده بود. مشخص بود طبق معمول می خواهد از ترفند ملایمت استفاده کند:

- نکن روژین! نکن این کار رو با من، تو بری دیگه نمی آی.

خندیدم. زهر خند نام برازنده تری برای منحنی لبهایم بود تا خنده. این حرف از امیر بعید بود. من کجا را داشتم که بخواهم تا ابد بمانم؟ جز همین چهار دیواری نقلی و شیک خودم را؟ امیر که همه این ها را می دانست از چه چیزی نگران بود؟ زمزمه وار گفتم:

- این قدر بخیل نباش لطفا! دو ساله که مامانمو ندیدم.

هیجان زده گفت:

- د اگه دردت فقط همینه که گفتم بهش بگو اون بیاد. خرج سفرش هم با من.

امیر کوتاه بیا نبود. می شناختمش. باید مطمئنش میکردم که تصمیمم را گرفته ام، پس محکم گفتم:

- من دارم میرم فرودگاه، واسه این حرفا خیلی دیره این بار لحنش پر بود از تلخی و تلخی اش به کام من هم سرازیر شد:

- تو که چشم نداشتی هیچ کدومشون رو ببینی! چی شده حالا دلتنگ شدی؟ اخم کردم. من به هیچ بنی بشری اجازه نمی دادم با این لحن با من حرف بزند. حتى امبر! نباید ناراحتی اش را اینطور تخلیه می کرد. نباید به خودش اجازه می داد از هر ترفندی برای مجاب کردنم استفاده کند. با کمی چاشنی خشونت گفتم:

- بس کن امیر حسین! من دارم میرم. تا چند ماه آینده هم نیستم. اصلا شابد حق با تو باشه و دیگه نخوام بیام. می خوام نفس بکشم! میخوام راحت باشم این حق رو هم دارم. به هیچکس هم اجازه دخالت توی زندگیم رو نمی دم. من کارایی که به عهده ام بوده رو سپردم به شراره. تا چند ماهی لنگ نمی مونین، اما اگه برنگشتم . . .

در بخشی دیگر از رمان استایل می خوانیم:

وسط نطق غرایم داد کشید:

- د تمومش کن دیگه! تو بی جا می کنی بر نگردی. هم آدرس مامانت رو دارم هم خاله ت رو، می آم خر کشت میکنم برت میگردونم.

همیشه از بحث فراری بودم. فرار از این که بحث کنم و طرف مقابل بر سرم فریاد بکشد. ترجیح می دادم علاج پیش از واقعه کنم. سریع وسط حرفش پریدم و گفتم:

- بیش تر از این نمی خوام حرف بزنم. تمومش کن دیگه امیر حسین!

خودش خیلی خوب می دانست حال و روزم را برای همین هم نفس عمیقی کشید و با صدایی که نسبت به لحظات قبل به میزان قابل توجهی ملایم شده بود گفت:

- حداقل بذار بیام فرودگاه.

تاکسی زرد رنگ را جلوی در میدیدم. خیلی وقت بود منتظر نگهش داشته بودم. داشت دیرم می شد. کلافه و عجول توی گوشی گفتم:

- نیازی نمی بینم، فقط ... مواظب خودت باش. خداحافظ.

وسط الو الو گفتن هایش قطع کردم و بعد هم خاموش. می دانستم امیر حسین می آید. او بیدی نبود که با باد اخم و تخم من بلرزد. نگاهی به گوشی خاموش انداختم و باز داخل کیف قرارش دادم. دیگر کسی را نداشتم که نگرانم بشود و بخواهد تماس بگیرد. خسته بودم. چند سال بود که خسته بودم و قرار هم نبود از این احساسات آزاردهنده خلاص بشوم. نفسم را فوت کردم. دستی توی موهای صافم کشیدم و شالم را روی سرم مرتب کردم. وقت رفتن بود. چمدان ها را کشیدم و از در چوبی ساختمان بیرون رفتم. نسبت به چند دقیقه پیش انگار چمدان ها سنگین تر شده بودند. هوای همیشه آلوده تهران همراه با سرمای استخوان سوزش به ريه ام دهن کجی می کرد. تاکسی زرد رنگ هم چنان جلوی در منتظر و راننده مجله ای روی فرمان قرار داده بود و گویا مشغول حل جدول بود. جلو رفتم و ضربه ای آهسته با بند دوم انگشت سبابه ام به شیشه زدم و همین که سرش را بالا آورد با دست به چمدان ها اشاره کردم. سریع پیاده شد و بدون هیچ حرفی دسته چمدان بزرگتر را گرفت و برد سمت صندوق عقب. من هم در عقب را باز کردم و چمدان کوچک ترم را خواباندم روی صندلی و خودم هم کنارش نشستم. داخل ماشین گرم بود و برای من سرمایی لذت بخش، راننده سوار شد و گفت:

- کجا برم خانوم؟

سرم را به پشتی صندلی تکیه دادم و گفتم:

- فرودگاه . . .

رمان استایل را بخوانید، لذت ببرید و به دیگران معرفی کنید.

*** خريد رمان استایل با تخفیف ***

ادامه مطلبShow less
جزئیات محصول
60350

مشخصات

عنوان کتاب
استایل
نویسنده
هما پور اصفهانی - دنیا منصوری
ناشر
سخن
تعداد صفحات
716
وزن
758 گرم
زبان کتاب
فارسی
سال چاپ
1399
نوبت چاپ
7
قطع
رقعی
جلد
شمیز
شابک
9782000555353
مشخصات تکمیلی
(داستان های فارسی،قرن 14)
دیدگاه کاربران(1)
رتبه‌بندی کلی
5
1 نظرات
کیفیت چاپ
(5)
واقعیتش من از رمان های ایرانی زیاد خوشم نمیاد چون خیلی کلیشه ای به موضوعات می پردازند یکی از دوستان این کتاب خونده بود توصیه کرد بخونم واقعا بعد خوندش لذت بردم ازش اصلا قابل پیش بینی نبود.

افزودن نظر جدید

  • بسته بندی و ارسال:
  • محتوای کتاب:
  • کیفیت ترجمه:
  • کیفیت چاپ:
این کالا را با استفاده از کلمات کوتاه و ساده توضیح دهید.
برچسب های محصول
You may also like
قطره

کتاب وقتی نیچه گریست اثر اروین یالوم ترجمه سپیده حبیب به کوشش نشر قطره چاپ و منتشر شده است.

کتاب وقتی نیچه گریست آمیزه ای است از واقعیت و خیال، جلوه ای از عشق، تقدیر و اراده در وینِ خردگرایِ سده یِ نوزدهم و در آستانه ی زایش دانش روانکاوی.

فریدریش نیچه، بزرگترین فیلسوف اروپا. یوزف بویر، از پایه گذاران روانکاری... دانشجوی پزشکی جوانی به نام زیگموند فروید همه اجزایی هستند که در ساختار رمان «وقتی نیچه گریست» در هم تنیده می شوند تا حماسه ی فراموش نشدنی رابطه ی خیالی میان بیماری خارق العاده و درمانگری استثنایی را بیافرینند. ابتدای رمان، لو سالومه، این زن دست نیافتنی، از برویر می خواهد تا با استفاده از روش آزمایشی درمان با سخن گفتن، به بیری نیچه ی ناامید و در خطر خودکشی بشتابد. در این رمان جذاب دو مرد برجسته و اسرار آمیز تاریخ تا ژرفای وسواس های خویش پیش می روند و در این راه به نیروی رهایی بخش دوستی دست می یابند.

دکتر اروین یالوم استاد روانپزشکی دانشگاه استنفورد، گروه درمانگر روان درمانگر اگزیستانسیال، در خلال این رمان آموزشی، به توصیف درمان های رایج برای وسواس فکری که هر دو شخصیت داستان به نوعی گرفتار آن اند، می پردازد؛ ولی درنهایت روش روان درمانی اگزيستانسيال و رابطه ی پزشک- بیمار است که کتاب بیش از هر چیز در پی معرفی آن است.

دکتر سپیده حبیب، مترجم این کتاب، روانپزشک است و با یادداشت های متعدد خود درباره ی مفاهیم تخصصی روانشناسی، روانپزشکی و پزشکی درک این اثر برجسته را برای خوانندگان غیرمتخصص در این زمینه بسیار آسان کرده است.

نیستان

رمان چشمان تاریکی نوشته ی دین کونتز توسط خانم ناهید هاشمیان ترجمه و به کوشش نشر نیستان چاپ و منتشر شده است.

در بخشی از رمان چشمان تاریکی دین کونتز می خوانیم:

باید به ۲۰ ماه قبل برگردیم. موقعی که یک دانشمند چینی به نام لی چن در حالی که یک دیسکت حاوی اطلاعات سلاح های بیولوژیکی و خطرناک چین در دهه اخیر را داشت، در آمریکا مبتلا شد. آنها آن را ووهان ۴۰۰ نامیدند چون از آزمایشگاه RDNA شهر ووهان خارج شده بود و چهارصدمین میکروارگانیسم دست ساز در مرکز تحقيقات آنجا بود. ووهان ۴۰۰ یک سلاح بی نقص بود. فقط انسان را تحت تاثیر قرار می داد و توسط حیوانات منتقل نمی شد. مانند سیفلیس در خارج از بدن بیشتر از یک دقیقه زنده نمی ماند. یعنی نمی توانست به طور دائم اشیا یا مکانی را مانند سیاه زخم یا سایر میکروارگانیسم های کشنده، آلوده کند. با مرگ میزبان، نابود می شد و نمی توانست در دمای کمتر از ۳۰ درجه سانتی گراد زنده بماند. این همه مزیت در یک سلاح خیلی جالب بود...

سخن

رمان یکی نبود (2 جلدی) نوشته ی عاطفه منجزی به کوشش انتشارات سخن چاپ و منتشر شده است.

همه وجودش بی دریغ کسی را می طلبید تا برای همه ی عمر زنجیدگی های جان خسته اش را در کنار او به فراموشی بسپارد. کسی که به وقتش بتواند برای او نقش مادر، همسر، دوست، مردم و هزار نقش رنگارنگ دیگر را بازی کند. کسی که جسم و روحش را به شما آرامشی بکشاند که خدا برای هر جفتی نوید داده بود... کسی که با او مدارا کند. با اویی که درد تنهایی کشیده بود... درد یتیمی درد غریبی در بین قربا... دلش مداوایی عاشقانه می خواست ... مداوایی صمیمانه و پر از عطوفت... و شیرزاد آن کسی بود که می توانست همه ی این ها را مثل گنج گران بهایی به او هدیه دهد... پتانسیلش را داشت.

سخن

رمان شب چراغ (2جلدی) اثری است با همکاری عاطفه منجزی و م بهارلویی و به کوشش انتشارات سخن چاپ و منتشر شده است.

خودش هم نمی دانست قصد کرده انتقام چه چیز را از سوگل بگیرد...انتقام تقاضایی که برای طرزنامیدنش توسط او داشت و تاکیدی که بر خانم زاهد کرده بود یا انتقام دست های استادی که روی شانه های ظریف او نشسته بود؟! دلیلش هر چه بود، این انتقام برای خودش هم گران تمام شده بود؛ این چند روز بدترین روزهای عمرش را گذرانده بود، اما راه دیگری جز همین راهی که می رفت بلد نبود! بالاخره سرو کله ی سوگل از پشت شیشه ی اتاق تشریح پیدا شد. وقتی نگاهش به سوگل افتاد و خیالش راحت شد که آمده، توانست با خیال راحت نفسی تازه کند و با حضورذهن بیشتری به ادامه ی تدریسش برسد. گاهی لجاجت، بزرگترین انگیزه ها را به او می داد.

یوپا

رمان گناهکار (2جلدی) نوشته ی فرشته تات شهدوست به کوشش انتشارات یوپا چاپ و منتشر شده است.

غرور، تعصب و گناه داستانی می سازند که فضای سیاه و سفیدش در برگیرنده ی لحظاتی تکان دهنده است که هم تن را به لرزه می اندازد و هم تا پایان ماجرا، خواننده را با خود می کشاند.

ذهن آویز

رمان مجنون تر از فرهاد (2جلدی) نوشته ی م بهارلویی به کوشش انتشارات ذهن آویز چاپ و منتشر شده است.

بالاخره اشکم سرازیر شد. سرم را بلند کردم و گفتم: تو اگه بری، من بعد تو یه مرده می شم. مرده ای که تنها تفاوتش با بقیه مرده ها اینه که نفس می کشه. یادته میگفتی بغض نشکنم رو می شکنی؟ از حالا به بعد دیگه خیلی راحت این بغض شکسته می شه! تو بگو محراب، من بعد تو چه کار کنم؟ کاش می فهمیدی این پری که مقابلت ایستاده مثل بچه ای که از دست مامانش کتک خورده، مشتاقانه منتظره به آغوش همونی پناه ببره که از دستش کتک خورده!

یوپا

کتاب این یک فرشته است (براساس سرگذشت واقعی ملیکا کانطوری) نوشته ی محدثه رجبی توسط انتشارات یوپا چاپ و منتشر شده است.

کتاب این یک فرشته است داستان دخترانگی های بی پایانی است که با تلخ ترین حالت ممکن پایان یافته است. این یک فرشته است داستان عشق است... داستان لبخندهای زیبایی که صورت پرنشاط دختری به نام ملیکا را مزین می کند و عشق را در رگ های او به جریان در می آورد.

این یک فرشته است روایت پاکی و مهربانی دختری است که آفریده شده ای است برای صداق و فرشته بودن!

گاهی اوقات چیزهایی به چشم می بینم که ممکن روزی حتی در خواب و پشت پلک های بسته هم تصوری از آنها نداشته باشیم. همان آرامش قبل از طوفان که در اوج خوشبختی، شادی و آرامشِ مطلق به سراغمان می آید و دردی می شود بی درمان... مثل دیدن عزیزی روی تخت بیمارستان...! دردی خانمان سوز که حاضری جانت را فدا کنی تنها برای این که بلا از سر عزیزترین فرد زندگیت بگذرد تا نفس راحت بکشی و خدا را شکر کنی!

ملیکا فرشته ای است که همواره نگاه گرم پدر مهربان  دلسوزش و لبخند توام با نگرانی و عشق مادر عاشقش را بخود به همراه دارد و اما ... سایه نحس بیماری بی رحمانه پرده ای از غم را بر روی چشمان عسلی و همیشه امیدوارش می اندازد.

فرشته ی قصه ی ما اسطوره ای است از صبر و مقاومت که در سخت ترین لحظات زندگی اش با لبخند پر از آرامشش، غم را از قلب های عزیزانش دور می کند و نقطه شروع از زمانی است که ملیکای فرشته قصد دارد با سختی های زندگی مبارزه کند...

نگاه

کتاب پول و زندگی نوشته ی امیل زولا توسط علی اکبر معصوم بیگی ترجمه و به کوشش نشر نگاه چاپ و منتشر شده است.

پول، هجدهمین رمان از سلسله داستان های مشهور روگند ماکار، به توصیف محافل سفته بازان، سوداگران و بورس بازان پاریس می پردازد. آریستید ساکاره قهرمان کتاب و برادر روگن، وزیر قدرتمند، سوداگر بی وجدان و ورشکسته ای است که برای بار دوم به تجارت روی می آورد. بانک انیورسال را تاسیس می کند تا از سراسر خاورمیانه بهره کشی کند و برای توفیق در نقشه های بلند پروازانه اش از قربانی کردن نزدیک ترین کسان خود نیز پروا ندارد. او بنده و کارگزار پول است برای او زندگی و عشق و تمدن بشری فقط در پول خلاصه می شود.

رمان قدرتمند پول و زندگی، که شرارت ها و پلیدی هایی را برملا می سازد که پرستش بت پول در جهان مدرن می تواند در پی داشته باشد، به طرزی درخشان زندگی پر جلال و جبروت پاریس را در اواخر سده ی نوزدهم وصف می کند و شخصیت هایی را به صحنه می آورد که در رنگارنگی و غنا کم نظیراند.

قطره

کتاب درمان شوپنهاور نوشته اروین یالوم توسط خانم سپیده حبیب ترجمه و به کوشش نشر قطره چاپ و منتشر شده است.

اروین یالوم در کتاب درمان شوپنهاور تصور می کند فیلسوف معاصری به نام فیلیپ که فردی منزوی و به نوعی رونوشت شوپنهاور است، به یکی از گروه های درمانی روان درمانگر مشهوری به نام جولیوس وارد می شود که خود به دلیل رویارویی ناگهانی با سرطان و مرگ خویش، به مرور دوباره ی زندگی و کارش نشسته است. فیلیپ آرزو دارد با به کارگیری اندیشه های شوپنهاور، به یک مشاور فلسفی بدل شود و برای این منظور نیازمند سرپرستی جولیوس است. ولی جولیوس می خواهد به کمک اعضای گروه به فیلیپ/ شوپنهاور بقبولاند که این ارتباط انسانی است که به زندگی معنا می بخشد؛ کاری که هیچ کس برای شوپنهاور تاریخی نکرد.

اروین یالوم - استاد بازنشسته ی روانپزشکی دانشگاه استنفورد، روان درمانگر اگزیستانسیال و گروه درمانگر در کتاب درمان شوپنهاور نیز همچون رمان وقتی نیچه گریست با زبان سحرانگیز داستان، به معرفی اندیشه های پیچیده ی فلسفی و توصیف فنون روان درمانی و گروه درمانی می پردازد.

شادان

رمان نسل عاشقان از ر اعتمادی یکی از بهترین نویسندگان رمان های ایرانی به کوشش انتشارات شادان چاپ و منتشر شده است.

امروز که به تمامی آن سالها نگاه می کنم می بینم زندگی نسل ما، تاریخ این دیار است و به راستی هرکدام عمری تجربه بوده اند... از کودکی چون بزرگسالان زندگی کردیم و چون به بزرگسالی رسیدیم مسئولیتی فراتر از توان بردوش کشیدیم . اما امیدوارم که فرزندان امروز از شنیدن قصه ی نسل ما... تجربه ای نو بیاموزند و ما را باور کنند: نسلی که نسل عشق بود و مهر...

فهرست

یک حساب کاربری رایگان برای ذخیره آیتم‌های محبوب ایجاد کنید.

ورود به سیستم

یک حساب کاربری رایگان برای استفاده از لیست علاقه مندی ها ایجاد کنید.

ورود به سیستم