توضیحات
معرفی کتاب برزخ بی گناهان
کتاب برزخ بی گناهان فقط یک کتاب پلیسی سرگرم کننده نیست؛ بلکه کتابی در زمینه روان شناختی است که گوشه های تاریک روح و روان آدمی را به تصویر می کشد و همچنین نشان می دهد که دوران کودکی چگونه می تواند روی شخصیت انسان تاثیر گذار باشد. در این کتاب چند شخصیت مختلف و چند داستان هم زمان دنبال می شوند و همه اینها در نقطه ای از کتاب به یکدیگر وصل می شوند. نویسنده به شکلی زیبا و جذاب تمام این ماجراها را به یکدیگر مرتبط می کند.
قسمتی از کتاب برزخ بی گناهان
رافائل وارد اتاق کوچکی میشود که بوی مواد ضدعفونی کننده میدهد. شلوار جین خاکستری و بلوز آستینکوتاه سفید دکمه داری به تن دارد که سوختگیهای گردنش را پوشانده است، سوختگیهای اسید که تا آخر عمر همراهیاش میکنند. صورتش را اصلاح و موهایش را کوتاه کرده است. ابتدا نگاهش به چشمان دخترکی میافتد که با قدرشناسی خاصی به وی خیره شده است، سپس مردی را میبیند که همراه اوست و معلوم است از بودن در آن جا معذب است؛ اتاق ملاقات زندانی معروف.
سلام آقای اورژیون. من میشل دوریو هستم، پدرجسیکا.
رافائل دست مرد را، که به سمتش دراز شده است، فشار میدهد و میگوید: بله حدس میزدم.
جسیکا از جایش بلند میشود و به سمت او میرود. رافائل هم دستانش را باز میکند و دخترک را در آغوش میگیرد. نمیتواند جلو خودش را بگیرد و لبخندی روی لبش مینشیند.
خب، حالا بشینیم؟
پشت میزی پلاستیکی مینشینند. رافائل میپرسد: چطوری خانم کوچولو؟
خوبم. شما چی؟
بد نیستم.
هر دوشان دروغ را در نگاه دیگری تشخیص میدهند. جسیکا با لحنی امیدوارانه میگوید: نامههای من به دستتون رسید؟
آره آره، ببخشید جوابت رو ندادم، آخه نوشتن خیلی تو خونم نیست!
اصلا عیب نداره.
میشل دوریو با حالتی عصبی با آستین لباسش بازی میکند…
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.