توضیحات
قسمتی از کتاب حمله دوم به نانوایی
توی یخچالمان چیزی پیدا نمیشد که بشود غذا نامید. یک شیشه سس فرانسوی، شش قوطی آبجو، دو تکه پیاز پلاسیده، یک تکه کره و یک بسته بوگیر یخچال. فقط دو هفته از زندگی مشترکمان میگذشت و هنوز از عادتهای غذایی یکدیگر شناخت دقیقی نداشتیم. البته بماند که دربارهٔ موضوعات دیگر هم وضع به همین منوال بود.
آن زمان، من در یک شرکت حقوقی کار میکردم و همسرم منشی یک آموزشگاه طراحی بود. من بیستوهشت یا بیستونه ساله بودم.
– چرا یادم نمیآید که دقیقاً چه سالی ازدواج کردیم؟
– و او دو سال و هشت ماه از من کوچکتر بود. خرید مواد غذایی هیچوقت جزء اولویتهایمان نبود.
هر دو آنقدر گرسنه بودیم که دوباره خوابمان نمیبرد و همانجا دراز کشیده بودیم. از شدت گرسنگی، کاری از دستمان بر نمیآمد. از تخت پایین آمدیم و به آشپزخانه رفتیم و پشت میز، روبهروی هم نشستیم. دلیل این گرسنگی شدید چه بود؟
بهنوبت و با امیدواری در یخچال را باز کردیم، اما اگر صد بار هم این کار را میکردیم، باز فایدهای نداشت. مواد توی یخچال عوض نمیشدند. آبجو، پیاز، کره، سس و بوگیر یخچال. میشد پیاز را توی کره سرخ کرد و خورد، اما این دو تا پیاز پلاسیده بههیچوجه نمیتوانست شکمهای خالی ما را پر کند. پیاز را باید با چیز دیگری خورد؛ پیاز خالی اصلاً اشتهابرانگیز نیست.
مادام، سس فرانسوی سرخشده توی بوگیر یخچال میل میکنید؟
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.