شبهای روشن

«کتاب شبهای روشن» نوشته «فئودور داستایوفسکی» نویسنده معروف روسیه است. این کتاب در مورد یک شخصیت تنها و خیال باف است که در ذهن خود زندگی می کند و از شرایط زندگیش دل خوشی ندارد؛ اما ناگهان معجزه ای برایش اتفاق می افتد و با دختری جوان آشنا می شود که این ملاقات همه چیز او را دگرگون می کند. این کتاب با همت سروش حبیبی ترجمه و توسط انتشارات ماهی منتشر شده است. 

با ما در بوکالا با معرفی و قسمتی از کتاب شبهای روشن نوشته فئودور داستایوفسکی همراه باشید.

ادامه مطلبShow less
موجود شد خبرم کن!
مرجع:
24261
نام برند:
صنایع دستی آقاجانی

گلدان صراحی مس و خاتم کاری تولید صنایع دستی آقاجانی یکی از زیبانرین و پرفروش ترین صنایع دستی اصفهان است. این گلدان در ابعاد و کیفیت های متفاوتی طراحی و ساخته شده است. گلدان خاتم کاری کد K013 با 16 سانتی متر ارتفاع، مقاوم در برابر ضربه، نور آفتاب و رطوبت هوا و دارای گواهینامه کیفیت جهانی ISO9001:2015 می باشد.

صنایع دستی آقاجانی

دخل فیروزه کوب بزرگ کد FT021 کاری از شاغلین در صنایع دستی اصفهان تولید صنایع دستی آقاجانی است که با گارانتی 10 ساله تضمین کیفیت و با بهترین قیمت و البته به صورت رایگان تقدیم خریداران می گردد. در ساخت دخل فیروزه کوب آقاجانی از بهترین فیروزه نیشابور استفاده شده است و دارای گارانتی کیفیت ISO 9001 و گواهی استاندارد ملی ایران است.

صنایع دستی آقاجانی

آجیل خوری فیروزه کوبی ترنج کد FT066 بزرگترین آجیل خوری مسی تولید صنایع دستی آقاجانی یکی از معروفترین تولیدکنندگان صنایع دستی اصفهان از بهترین مواد اولیه تولید شده است. در تولید این آجیل خوری فیروزه کوبی شده از بهترین و ناب ترین فیروزه نیشابور استفاده شده است. از نکات قابل توجه این محصول گارانتی 10 ساله و استاندارد ملی ایران است. ارتفاع این «آجیل خوری مسی» 42 سانتی متر و قطری در حدود 32 سانتی متر دارد.

توضیحات

معرفی کتاب شبهای روشن

شب های روشن

شب عاشقان بی دل چه شبی دراز باشد

تو بیا کز اول شب در صبح باز باشد

شب های روشن، عنوان این گوهر شب چراغی که، داستايوفسکی در دست ما نهاده، در دنیای صورت پدیده ای است فیزیکی، که تابستان در نواحی شمالی کره ی خاک پیش می آید و علت آن زیادی عرض جغرافیایی این مرزهاست و باعث می شود که شب تا صبح ھوا مثل آغاز غروب روشن بماند. این پدیده را در بعضی زبان های اروپایی «شب سفید» می خوانند و منظور از آن، به تعبیری دیگر، البته در این زبان ها شب بی خوابی هم هست و این هر دو تعبير در این داستان مصداق دارد. شاید به همین دلیل باشد که بعضی این داستان را «شب های سفید» ترجمه کرده اند. اما از این که بگذریم، شب های روشن دو فریاد اشتیاق است که طی چند شب در هم بافته شده است. پژواک ناله ی دو جان مهرجوست که در کنار هم روی نیمکتی به ناله درآمده اند و راهی به سوی هم می جویند و در گشوده ی بهشت خدا را به خود نزدیک تر می یابند.

داستان شرح اشتياق جوانی رؤیاپرور است که تنهاست و تشنه ی همنفسی با دمسازی بی نوا چنان سرگشته است و با حرمان دست به گریبان، که در دیوارها و در و پنجره ی خانه های شهر دوست می جوید و با آن ها راز دل می گوید. او در پترزبورگ به دنبال گمشده ای که با او هم زبانی کند به هر سو می پوید تا عاقبت در کنار آبراه با دختری گریان، که او نیز عاشقی شیدا و تنهاست، آشنا می شود و خیال می کند که: روز هجران و شب فرقت یار آخر شد.

اما عاقبت می بیند دریغ، ستاره ی بختش به قول حافظ خوش درخشیده ولی دولت مستعجل بوده است. شب های روشن خون دل شاعر است که به یاقوتی درخشان مبدل شده است. دانه ی غباری است که در جگر صدفی خلیده و آن را آزرده است، به طوری که صدف از خون جگر خود لعابی دور آن می تند و آن را به مرواریدی آبدار مبدل می کند؛ افسوس مرواریدی سیاه! داستایوفسکی با عرضه ی این مروارید به ما، چه بسا با ما درد دل گفته است.

این اثر کوچک نیز مانند بسیاری از کارهای بزرگ داستایوفسکی از زندگی راستین او مایه می گیرد و سوز جان و جلوه ای از دردهای اوست. سروش حبیبی

*** خريد کتاب شبهای روشن ***

قسمتی از کتاب شبهای روشن

شب کم نظیری بود، خواننده ی عزیز! از آن شب ها که فقط در شور شباب ممکن است. آسمان به قدری پرستاره و روشن بود که وقتی به آن نگاه می کردی بی اختیار می پرسیدی آیا ممکن است چنین آسمانی این همه آدم های بدخلق و بوالهوس زیر چادر خود داشته باشد؟ بله، خواننده ی عزیز، این هم پرسشی است که فقط در دل یک جوان ممکن است پدید آید. در دل های خیلی جوان. اما ای کاش خدا این پرسش را هرچه بیشتر در دل شما بیندازد! حرف آدم های بدخلق و بوالهوس را زدم و ناچار یادم آمد که آن روز از صبح رفتار خودم همه صفا و پاکدلی بود. اما از همان صبح بار غم عجیبی بر دلم افتاده بود، که آزارم می داد. ناگهان احساس کرده بودم که بسیار تنهایم. می دیدم که همه مرا وا می گذارند و از من دوری می جویند. البته هر کس حق دارد از من بپرسد که منظورم از «همه» کیست؟ چون هشت سال است که در پترزبورگم و نتوانسته ام یک دوست یا حتی آشنا برای خودم پیدا کنم. ولی خب، دوست و آشنا می خواهم چه کنم؟ بی دوست و آشنا هم تمام شهر را می شناسم. برای همین بود که وقتی می دیدم که مردم همه شهر را می گذارند و می روند ييلاق، به نظرم می رسید که همه از من دوری می کنند. این تنها ماندگی برایم سخت ناگوار بود و سه روز تمام در شهر پرسه زدم. بولوار و پارک و کنار رود را از زیر پا می گذراندم و یک نفر از اشخاصی را که عادت کرده بودم یک سال آزگار در ساعت معین در جای معینی ببینم نمی دیدم. گیرم آن ها البته مرا نمی شناسند ولی من همه شان را می شناسم. خوب هم می شناسم. می شود گفت که در چهره ی یک یکشان باریک شده ام. وقتی خوشحالند حظ می کنم و وقتی افسرده اند دلم می گیرد. اما با پیرمردی که هر روز در ساعت معینی در کنار فانتانگا می بینم می شود گفت دوست شده ام. حالت چهره اش خیلی موقر است و همیشه انگاری در فکر است. مدام زیر لب چیزی می گوید و دست چپش را حرکت می دهد، انگاری با این حرکات بر آنچه در سرش می گذرد تأکید می کند. عصای دراز پرقوز و گره ای در دست راست دارد، با دسته ای طلایی. او هم متوجه من شده و انگاری به احوال من علاقه پیدا کرده است. يقين دارم که اگر در ساعت مقرر مرا در کنار فانتانکا نبیند دلتنگ می شود. این است که گاهی، مخصوصا وقتی سردماغ باشیم، سرکی به هم تکان می دهیم، چند روز پیش که دو روز بود یکدیگر را ندیده بودیم چیزی نمانده بود که از راه احترام کلاه از سر برداریم. اما خوشبختانه تا زیاد دیر نشده بود به خود آمدیم و دست هامان فروافتاد و دوستانه از کنار هم گذشتیم. من با عمارت های شهر هم آشنا شده ام. وقتی از خیابان رد می شوم هر یک مثل این است که به دیدن من می خواهند به استقبالم بیایند و با همه ی پنجره های خود به من نگاه می کنند و با زبان بی زبانی با من حرف می زنند. یکی می گوید: «سلام، حالتان چطور است؟ حال من هم شکرِ خدا بد نیست. همین ماه مه می خواهند یک طبقه رویم بسازند.» یا یکی دیگر می گوید: «حالتان چطور است؟ فردا بناها می آیند برای تعمیر من!» یا سومی می گوید: «چیزی نمانده بود آتش سوزی بشود، وای نمی دانید چه هولی کردم!» و از این جور حرف ها، بعضی از آن ها را خیلی دوست دارم. بعضی شان دوستان مهربانی هستند. یکی از آن ها خیال دارد امسال تابستان یک معمار بیاورد برای معالجه اش، من تصمیم دارم هر روز سری به او بزنم که مبادا خدانخواسته در معالجه اش اهمالی بشود، اما ماجرای آن خانه ی نقلی گلی رنگ را فراموش نمی کنم. نمی دانید چه عمارت آجری ملوس دلچسبی بود. وقتی با آن پنجره های قشنگش به آدم نگاه می کرد دل آدم روشن می شد، به عمارت های زمخت و بدترکیب مجاورش با چنان افاده ای نگاه می کرد که هر وقت از کنارش رد می شدم راستی راستی کیف می کردم. اما هفته ی پیش که بار دیگر از آن کوچه می گذشتم به رفيقم نگاه کردم، فریاد شکایتی از دلش به گوشم رسید. می گفت: می خواهند زردم کنند!» جانیان بدکردار وحشی های نفهم! از هیچ چیز نگذشتند، نه ستون ها را معاف کردند نه گیلویی زیبایش را، رقيق من سراپا زرد شد، انگاری یک قناری! از غيظ زردآبم به جوش آمد، طوری که چیزی نمانده بود یرقان بگیرم. تا امروز نتوانسته ام دلم را راضی کنم و به دیدن رفیق بینوای بلازده ام که رنگ امپراتوری آسمان پناهمان را گرفته است بروم.

به این ترتیب شما، ای خواننده ی عزیز، می بینید که من با چه شور و صفایی با شهر خودم، پترزبورگ، آشنايم!

*** خريد کتاب شبهای روشن داستایوفسکی ***

پیش از این گفتم که سه روز رنج بردم تا عاقبت دستگیرم شد که علت ناراحتی ام چیست، در خیابان حالم سر جا نبود، غصه می خوردم که چرا از فلان کس اثری نیست؟ چندی است بهمان را ندیده ام! این یکی دیگر کجا رفته بود؟ در خانه هم خُلقم تنگ بود. دو شب تمام خودم را می کشتم تا سر درآورم که در این کنج خلوتم چه مرگم است؟ چرا در این اتاق همه اش این جور ناراحتم؟ هاج و واج به اطراف، به دیوارهای کپک زده و سبز شده و دوده گرفته، به سقف اتاق که تارعنکبوت، از برکت کفایت و کدبانویی ماتریوتا، ریسه ریسه از همه جایش آویخته است، نگاه می کردم، همه ی مبل هایم را، یک یک صندلی هایم را، وارسی کردم و در پی علت نگرانی ام می گشتم، چون اگر حتی یک صندلی درست سر جایش نباشد آرامشم را از دست می دهم، سروقت پنجره رفتم، اما هیچ فایده نداشت، حتی کار را به جایی رساندم که ماتريوتا را صدا کردم و في المجلس، البته پدرانه، بابت تارعنکبوت و به طور کلی بابت شلختگی اش ملامتش کردم، اما او با تعجب برو بر نگاهم کرد، انگاری نمی فهمید چه می گویم و بی آن که جوابی بدهد گذاشت و رفت، به طوری که تارعنکبوت ها هنوز با خیال راحت سر جای خودشان از سقف آویخته اند، عاقبت امروز صبح بود که علت این ناراحتی را حدس زدم. بله، علت این بود که مردم شهر همه مثل این است که از من می رمند و به ييلاق می روند این کلمه ی عوامانه را بر من ببخشید. ولی خب، من حالا حال و حوصله ی سلیس گوبی ندارم، آخر هر کسی که سرش به تنش بیرزد و سر و پز آبرومندانه ای داشته باشد و مثلا درشکه سوار شود، فورا در نظر من به آدم محترم خانواده داری مبدل می شود که همین که کار روزانه اش در اداره تمام شد بی آن که حتی چمدانی بردارد روانه ی بیلاق می شود و در امن و صفای خانواده ی خود جا خوش می کند. آخر عابران هر یک حالت خاصی داشتند که از دور داد می زد: «می دانید، من در شهر بمان نیستم! دو ساعت دیگر در ییلاقم.» اگر انگشتان ظریف و مثل شکر سفیدی بر پشت پنجره ای، اول ضربه می گرفت و بعد آن را باز می کرد و سر زیبای دختری از آن بیرون می آمد و گل فروش دوره گردی را صدا می کرد، من فورا فکر می کردم که این گل ها نه به این منظور خریده می شوند که در آن اتاق دم کرده، با طراوت بهاری شان اندکی نشاط در دلى القا کنند، زیرا | این دخترخانم گل دوست در شهر بمان نیست و به زودی به بیلاق می رود و گلدان را هم با خود می برد، تازه کار به این تمام نمی شد. من در حدس کشفیاتی که خاص خودم بود به قدری پیشرفت کرده بودم که می توانستم بی اشتباه بگویم که چه جور اشخاصی به کدام بيلاق می روند مثلا ساكنان جزیره ی سنگی با جزیره ی داروسازان با مستأجران خانه های راسته ی پترزکف (ه) رفتاری سنجيده و بسیار پسنديده داشتند، لباسهای تابستانی شیک می پوشیدند و با کالسکه به شهر می آمدند. هیئت ساکنان پارگولوا و دورتر از آن با سلامت نفس و متانت خود به نگاه اول اعتماد القا می کرد. حال آن که اشخاصی که تابستانشان را در جزیره ی کریستفسکی می گذراندند با نشاط آرامشان شاخص بودند. اگر به یک قطار طولانی کاری برمی خوردم که گاريچيانش به آهستگی هن هن كنان، دهنه ی یابوهاشان در دست، در کنار گاری هاشان پیش می رفتند و کوهی از همه جور مبل، از میز و صندلی و کاناپه های ترکی و غیر ترکی و اثاث و خرت و پرت خانگی، بارشان بود و بر تارک آن آشپز نحیف پیری نشسته، از اموال اربابش مثل تخم چشمش مواظبت می کرد، یا اگر قایقی می دیدم که زیر تل عظیمی اسباب خانه و خرد و ریز تا لبه اش در آب فرو رفته و به نرمی در نیوا یا فانتانکا تا سياه رود یا تا جزیره ها در حرکت بود، آن گاری ها و قایق ها در چشم من با ابهتی ده یا صد برابر جلوه می کردند. به نظرم می رسید که همه ی خلق خدا بلند شده و راه ییلاق پیش گرفته اند و کاروان کاروان از شهر فرار و به ییلاق مهاجرت می کنند - به نظرم می آمد که چیزی نمانده است که پترزبورگ به خلوتیِ صحرا شود، به طوری که عاقبت دلم غرق غصه می شد، آزرده می شدم و خجالت می کشیدم. من جایی نداشتم بروم و کاری هم نداشتم که برای آن پترزبورگ را ترک کنم، حاضر بودم که همراه هر یک از این گاری ها بروم، با هر یک از این آقایان محترم و خوش سر و پز سوار کالسکه بشوم و شهر را ترک کنم اما هیچ کس، مطلقا هیچ کس، دعوتم نمی کرد؛ انگاری همه فراموشم کرده بودند، مثل این بود که همه شان مرا حقیقتا بیگانه می شمردند. مدت زیادی راه رفتم، در شهر پرسه می زدم تا طبق معمول فراموش کردم کجایم و ناگهان دیدم جلوی راه بند شهر سر درآورده ام، نشاط شدیدی در دلم افتاد و از راه بند گذشتم و شروع کردم در کشتزارها و میان سبزه ها قدم زدن و ابدا خسته نمی شدم و احساس می کردم که بار سنگینی از روحم فرو افتاده است، رهگذران همه چنان با خوش رویی به من نگاه می کردند که گفتی چیزی نمانده بود که سلام و تعارف کنند. همه معلوم نبود از چه چیز خوشحالند، همه شان سیگار برگ دود می کردند و من به قدری خوشحال بودم که هرگز نبوده بودم. صحرا به قدری برای من شهرزده ی نیمه بیمار که در تنگنای شهر داشتم خفه می شدم و می پوسیدم دلچسب بود که گفتی بر اسب باد ناگهان به ایتالیا رفته ام!

پترزبورگ ما کیفیت عجیب و وصف ناپذیر و بسیار دل انگیزی دارد که با رسیدن بهار ناگهان تمامی توان خود و نیروهای شکوهمند خدادادش را نمایان می کند، خود را می پیراید و می آراید و رنگین می کند و تمام شکوه آسمان دادش را به نمایش می گذارد. این حال مرا به یاد دختر نحيف مسلولی می اندازد که گاهی با ترحم نگاهش می کنی و گاهی با عشقی دلسوزانه و گاهی اصلا متوجهش نمی شوی و نگاهش نمی کنی، اما ناگهان، گویی به چشم برهم زدنی، خودبه خود، چنان که به وصف نمی آید، انگاری به معجزه ای زیبا می شود و به وجد می آیی و مبهوت می مانی که این برق در این چشم های غم زده و اندیشناک از کجاست؟ چه چیز باعث شد که این گونه های گودافتاده ی بی رنگ گلگون شود؟ این شور و شرار در این سیمای نحیف از چیست؟ کدام آتش احساس این سینه ی خشکیده را به تپش آورده؟ چه چیز چهره ی این دختر بینوا را ناگهان جان داده و زیبا کرده و این لبخند دلپذیر را بر آن درخشانده و این لب ها را به این روشنی و دل افروزی خندان ساخته است؟ به اطراف نگاه می کنی و کسی را می جویی، می کوشی حدس بزنی . . . اما این لحظه می گذرد و ای بسا که همان روز بعد چهره ی دختر را باز مثل گذشته می یابی: همان نگاه اندیشناک و مبهوت، همان چهره ی بی رنگ، همان سرافکندگی و کم رویی در حرکات و چه بسا پشیمانی، و حتى آثار اندوهی مرگبار و خشم از شوقی زودگذر و نابجا . . . افسوس میخوری که این زیبایی گذرا چنین به سرعت سپری شد و بی بازگشت، و چنین فریبنده و بی حاصل پیش چشمت درخشید و افسوس از آن که حتی مجال نداد که به او دل ببازی...

و با این حال شبم بهتر از روزم بود و اما علت آن . . .

*** خريد کتاب شبهای روشن فئودور داستایوفسکی ***

ادامه مطلبShow less
جزئیات محصول
24261

مشخصات

عنوان کتاب
شبهای روشن
نویسنده
فئودور داستایوفسکی
مترجم
سروش حبیبی
ناشر
ماهی
تعداد صفحات
112
وزن
77 گرم
زبان کتاب
فارسی
شابک
9789642090839
دیدگاه کاربران
بدون نظر

افزودن نظر جدید

  • بسته بندی و ارسال:
  • محتوای کتاب:
  • کیفیت ترجمه:
  • کیفیت چاپ:
این کالا را با استفاده از کلمات کوتاه و ساده توضیح دهید.
برچسب های محصول
You may also like
قطره

کتاب وقتی نیچه گریست اثر اروین یالوم ترجمه سپیده حبیب به کوشش نشر قطره چاپ و منتشر شده است.

کتاب وقتی نیچه گریست آمیزه ای است از واقعیت و خیال، جلوه ای از عشق، تقدیر و اراده در وینِ خردگرایِ سده یِ نوزدهم و در آستانه ی زایش دانش روانکاوی.

فریدریش نیچه، بزرگترین فیلسوف اروپا. یوزف بویر، از پایه گذاران روانکاری... دانشجوی پزشکی جوانی به نام زیگموند فروید همه اجزایی هستند که در ساختار رمان «وقتی نیچه گریست» در هم تنیده می شوند تا حماسه ی فراموش نشدنی رابطه ی خیالی میان بیماری خارق العاده و درمانگری استثنایی را بیافرینند. ابتدای رمان، لو سالومه، این زن دست نیافتنی، از برویر می خواهد تا با استفاده از روش آزمایشی درمان با سخن گفتن، به بیری نیچه ی ناامید و در خطر خودکشی بشتابد. در این رمان جذاب دو مرد برجسته و اسرار آمیز تاریخ تا ژرفای وسواس های خویش پیش می روند و در این راه به نیروی رهایی بخش دوستی دست می یابند.

دکتر اروین یالوم استاد روانپزشکی دانشگاه استنفورد، گروه درمانگر روان درمانگر اگزیستانسیال، در خلال این رمان آموزشی، به توصیف درمان های رایج برای وسواس فکری که هر دو شخصیت داستان به نوعی گرفتار آن اند، می پردازد؛ ولی درنهایت روش روان درمانی اگزيستانسيال و رابطه ی پزشک- بیمار است که کتاب بیش از هر چیز در پی معرفی آن است.

دکتر سپیده حبیب، مترجم این کتاب، روانپزشک است و با یادداشت های متعدد خود درباره ی مفاهیم تخصصی روانشناسی، روانپزشکی و پزشکی درک این اثر برجسته را برای خوانندگان غیرمتخصص در این زمینه بسیار آسان کرده است.

نیستان

رمان چشمان تاریکی نوشته ی دین کونتز توسط خانم ناهید هاشمیان ترجمه و به کوشش نشر نیستان چاپ و منتشر شده است.

در بخشی از رمان چشمان تاریکی دین کونتز می خوانیم:

باید به ۲۰ ماه قبل برگردیم. موقعی که یک دانشمند چینی به نام لی چن در حالی که یک دیسکت حاوی اطلاعات سلاح های بیولوژیکی و خطرناک چین در دهه اخیر را داشت، در آمریکا مبتلا شد. آنها آن را ووهان ۴۰۰ نامیدند چون از آزمایشگاه RDNA شهر ووهان خارج شده بود و چهارصدمین میکروارگانیسم دست ساز در مرکز تحقيقات آنجا بود. ووهان ۴۰۰ یک سلاح بی نقص بود. فقط انسان را تحت تاثیر قرار می داد و توسط حیوانات منتقل نمی شد. مانند سیفلیس در خارج از بدن بیشتر از یک دقیقه زنده نمی ماند. یعنی نمی توانست به طور دائم اشیا یا مکانی را مانند سیاه زخم یا سایر میکروارگانیسم های کشنده، آلوده کند. با مرگ میزبان، نابود می شد و نمی توانست در دمای کمتر از ۳۰ درجه سانتی گراد زنده بماند. این همه مزیت در یک سلاح خیلی جالب بود...

سخن

رمان یکی نبود (2 جلدی) نوشته ی عاطفه منجزی به کوشش انتشارات سخن چاپ و منتشر شده است.

همه وجودش بی دریغ کسی را می طلبید تا برای همه ی عمر زنجیدگی های جان خسته اش را در کنار او به فراموشی بسپارد. کسی که به وقتش بتواند برای او نقش مادر، همسر، دوست، مردم و هزار نقش رنگارنگ دیگر را بازی کند. کسی که جسم و روحش را به شما آرامشی بکشاند که خدا برای هر جفتی نوید داده بود... کسی که با او مدارا کند. با اویی که درد تنهایی کشیده بود... درد یتیمی درد غریبی در بین قربا... دلش مداوایی عاشقانه می خواست ... مداوایی صمیمانه و پر از عطوفت... و شیرزاد آن کسی بود که می توانست همه ی این ها را مثل گنج گران بهایی به او هدیه دهد... پتانسیلش را داشت.

سخن

رمان شب چراغ (2جلدی) اثری است با همکاری عاطفه منجزی و م بهارلویی و به کوشش انتشارات سخن چاپ و منتشر شده است.

خودش هم نمی دانست قصد کرده انتقام چه چیز را از سوگل بگیرد...انتقام تقاضایی که برای طرزنامیدنش توسط او داشت و تاکیدی که بر خانم زاهد کرده بود یا انتقام دست های استادی که روی شانه های ظریف او نشسته بود؟! دلیلش هر چه بود، این انتقام برای خودش هم گران تمام شده بود؛ این چند روز بدترین روزهای عمرش را گذرانده بود، اما راه دیگری جز همین راهی که می رفت بلد نبود! بالاخره سرو کله ی سوگل از پشت شیشه ی اتاق تشریح پیدا شد. وقتی نگاهش به سوگل افتاد و خیالش راحت شد که آمده، توانست با خیال راحت نفسی تازه کند و با حضورذهن بیشتری به ادامه ی تدریسش برسد. گاهی لجاجت، بزرگترین انگیزه ها را به او می داد.

یوپا

رمان گناهکار (2جلدی) نوشته ی فرشته تات شهدوست به کوشش انتشارات یوپا چاپ و منتشر شده است.

غرور، تعصب و گناه داستانی می سازند که فضای سیاه و سفیدش در برگیرنده ی لحظاتی تکان دهنده است که هم تن را به لرزه می اندازد و هم تا پایان ماجرا، خواننده را با خود می کشاند.

ذهن آویز

رمان مجنون تر از فرهاد (2جلدی) نوشته ی م بهارلویی به کوشش انتشارات ذهن آویز چاپ و منتشر شده است.

بالاخره اشکم سرازیر شد. سرم را بلند کردم و گفتم: تو اگه بری، من بعد تو یه مرده می شم. مرده ای که تنها تفاوتش با بقیه مرده ها اینه که نفس می کشه. یادته میگفتی بغض نشکنم رو می شکنی؟ از حالا به بعد دیگه خیلی راحت این بغض شکسته می شه! تو بگو محراب، من بعد تو چه کار کنم؟ کاش می فهمیدی این پری که مقابلت ایستاده مثل بچه ای که از دست مامانش کتک خورده، مشتاقانه منتظره به آغوش همونی پناه ببره که از دستش کتک خورده!

یوپا

کتاب این یک فرشته است (براساس سرگذشت واقعی ملیکا کانطوری) نوشته ی محدثه رجبی توسط انتشارات یوپا چاپ و منتشر شده است.

کتاب این یک فرشته است داستان دخترانگی های بی پایانی است که با تلخ ترین حالت ممکن پایان یافته است. این یک فرشته است داستان عشق است... داستان لبخندهای زیبایی که صورت پرنشاط دختری به نام ملیکا را مزین می کند و عشق را در رگ های او به جریان در می آورد.

این یک فرشته است روایت پاکی و مهربانی دختری است که آفریده شده ای است برای صداق و فرشته بودن!

گاهی اوقات چیزهایی به چشم می بینم که ممکن روزی حتی در خواب و پشت پلک های بسته هم تصوری از آنها نداشته باشیم. همان آرامش قبل از طوفان که در اوج خوشبختی، شادی و آرامشِ مطلق به سراغمان می آید و دردی می شود بی درمان... مثل دیدن عزیزی روی تخت بیمارستان...! دردی خانمان سوز که حاضری جانت را فدا کنی تنها برای این که بلا از سر عزیزترین فرد زندگیت بگذرد تا نفس راحت بکشی و خدا را شکر کنی!

ملیکا فرشته ای است که همواره نگاه گرم پدر مهربان  دلسوزش و لبخند توام با نگرانی و عشق مادر عاشقش را بخود به همراه دارد و اما ... سایه نحس بیماری بی رحمانه پرده ای از غم را بر روی چشمان عسلی و همیشه امیدوارش می اندازد.

فرشته ی قصه ی ما اسطوره ای است از صبر و مقاومت که در سخت ترین لحظات زندگی اش با لبخند پر از آرامشش، غم را از قلب های عزیزانش دور می کند و نقطه شروع از زمانی است که ملیکای فرشته قصد دارد با سختی های زندگی مبارزه کند...

نگاه

کتاب پول و زندگی نوشته ی امیل زولا توسط علی اکبر معصوم بیگی ترجمه و به کوشش نشر نگاه چاپ و منتشر شده است.

پول، هجدهمین رمان از سلسله داستان های مشهور روگند ماکار، به توصیف محافل سفته بازان، سوداگران و بورس بازان پاریس می پردازد. آریستید ساکاره قهرمان کتاب و برادر روگن، وزیر قدرتمند، سوداگر بی وجدان و ورشکسته ای است که برای بار دوم به تجارت روی می آورد. بانک انیورسال را تاسیس می کند تا از سراسر خاورمیانه بهره کشی کند و برای توفیق در نقشه های بلند پروازانه اش از قربانی کردن نزدیک ترین کسان خود نیز پروا ندارد. او بنده و کارگزار پول است برای او زندگی و عشق و تمدن بشری فقط در پول خلاصه می شود.

رمان قدرتمند پول و زندگی، که شرارت ها و پلیدی هایی را برملا می سازد که پرستش بت پول در جهان مدرن می تواند در پی داشته باشد، به طرزی درخشان زندگی پر جلال و جبروت پاریس را در اواخر سده ی نوزدهم وصف می کند و شخصیت هایی را به صحنه می آورد که در رنگارنگی و غنا کم نظیراند.

قطره

کتاب درمان شوپنهاور نوشته اروین یالوم توسط خانم سپیده حبیب ترجمه و به کوشش نشر قطره چاپ و منتشر شده است.

اروین یالوم در کتاب درمان شوپنهاور تصور می کند فیلسوف معاصری به نام فیلیپ که فردی منزوی و به نوعی رونوشت شوپنهاور است، به یکی از گروه های درمانی روان درمانگر مشهوری به نام جولیوس وارد می شود که خود به دلیل رویارویی ناگهانی با سرطان و مرگ خویش، به مرور دوباره ی زندگی و کارش نشسته است. فیلیپ آرزو دارد با به کارگیری اندیشه های شوپنهاور، به یک مشاور فلسفی بدل شود و برای این منظور نیازمند سرپرستی جولیوس است. ولی جولیوس می خواهد به کمک اعضای گروه به فیلیپ/ شوپنهاور بقبولاند که این ارتباط انسانی است که به زندگی معنا می بخشد؛ کاری که هیچ کس برای شوپنهاور تاریخی نکرد.

اروین یالوم - استاد بازنشسته ی روانپزشکی دانشگاه استنفورد، روان درمانگر اگزیستانسیال و گروه درمانگر در کتاب درمان شوپنهاور نیز همچون رمان وقتی نیچه گریست با زبان سحرانگیز داستان، به معرفی اندیشه های پیچیده ی فلسفی و توصیف فنون روان درمانی و گروه درمانی می پردازد.

شادان

رمان نسل عاشقان از ر اعتمادی یکی از بهترین نویسندگان رمان های ایرانی به کوشش انتشارات شادان چاپ و منتشر شده است.

امروز که به تمامی آن سالها نگاه می کنم می بینم زندگی نسل ما، تاریخ این دیار است و به راستی هرکدام عمری تجربه بوده اند... از کودکی چون بزرگسالان زندگی کردیم و چون به بزرگسالی رسیدیم مسئولیتی فراتر از توان بردوش کشیدیم . اما امیدوارم که فرزندان امروز از شنیدن قصه ی نسل ما... تجربه ای نو بیاموزند و ما را باور کنند: نسلی که نسل عشق بود و مهر...

فهرست

یک حساب کاربری رایگان برای ذخیره آیتم‌های محبوب ایجاد کنید.

ورود به سیستم

یک حساب کاربری رایگان برای استفاده از لیست علاقه مندی ها ایجاد کنید.

ورود به سیستم