توضیحات
معرفی کتاب طریق بسمل شدن
کتاب طریق بسمل شدن روایت جنگی هشت ساله در خط مقدم جبهه است. جایی که سربازان در محاصره دشمن قرار گرفته اند و سعی می کنند که خود را به تانکر آب برسانند. این کتاب شرح ازخودگذشتگی، ایثار و فداکاری، اتحاد و همدلی رزمندگان است. کسانی که برای دفاع از میهن خود از همه چیز گذشته اند و شهادت برایشان اوج سعادت و خوشبختیست.
محمود دولت آبادی با قلم شگفت انگیز خود با استعاره و ایجاز صحنه ها و رویدادهای جنگ را به تحریر در آورده است.
قسمتی از کتاب طریق بسمل شدن
از جایی، نقطهای بر این کره خاکی گلولهای از دهانه یک سلاح شلیک میشود:
نه! از جایی، نقطهای در این کره زمین گلولهای سربی، سنگین و مخرب از دهانه فراخ لوله بلند یک سلاح سنگین شلیک میشود. دقیقتر از این نمیشود گفت، مگر اینکه بدانیم درون آن حجم نسبتا مخروطی چه میزان مواد انفجاری طراحی شده است. این را ما نمیدانیم، شاید مغزی که فرمان فشردن دکمهای را میدهد هم نداند…
عطش… العطش، یا مولا! اما من… من… چه تنهایی غریبی! و سکوت… این سکوت… این سکوت! همیشه فاجعه بعد از سکوت رخ میدهد. دشمن چنبره زده است در مدار یکصد و هشتاد درجه. اگر پیشروی کند دیگرانِ ما زیر شنیهای تانکهایش خرد و نابود میشوند؛ اگر عقبنشینی کند، از روی نعش ما باید بگذرد و میگذرد. پس باید فکر کنم به اینکه متلاشی شود، دشمن متلاشی میشود. از آسمان فقط میتوانم آرزوی نابودی داشته باشم. نباید به قلبم اجازه بدهم به جای مغزم فکر بکند. من باید مثل یک جنگجو فکر کنم. اینجا من یک جنگجو هستم. یک رزمجو. باید به کشتن فکر کنم و به کشته نشدن. وقتی به خودم تلقین میکنم که یک جنگجو هستم، یک رزمنده، پس باید به کشتن فکر کنم و به کشته نشدن. وقتی به خودم تلقین میکنم که یک جنگجو هستم، یعنی برائت اعلام میکنم از دیگر جنبههای وجود خودم. پس به خواندههایم و ادراکم هیچ نمیاندیشم مگر در آنچه به تاریخ مربوط میشود. فقط تاریخ؛ چون فرق نمیکند، همان… تاریخ… خونریزگاه؛ پس نباید اجازه بدهم قلبم جای مغزم را بگیرد. کشته میشوند، کشته میشویم؛ همین! اما… نمیتوانم این جوان هنوز نوخط را خلاص کنم از عطش مرگباری که دچارش مانده است.
همینها، اینها، نمیبینیشان؟ تو نمیبینی؟ همه هستند، همه هستند، نمیبینیشان؟ کفن و قمقمه. نگاه کن، نگاه کن! «تشنهای، تو تشنهای برادرم. بنوش آب!» نگاه کن، نگاه کن! چه رستاخیز روشنی! منم، تویی و دیگران. تویی، منم و دیگران. چه رستخیز روشنی. کلاهخود و چکمه و یراق. یکی به آفتاب میدهد سلام، یکی به آب. یکی به آسمان نیاز میبرد، یکی به خاک. یکان یکان بروز میکنند، از پناه خاک، از شکَفتهای دره هلاک، از حوالی و حدود تپههای تاک، تپهها و تنگههای کهنه و عمیق، پوده و عتیق، از درون خاک، از مغاکها، مثل رویش و شکفتنِ عجیب سنگها و خارها…
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.