جستجو کردن
تخفیف!

غرب چگونه غرب شد؟

کتاب «غرب چگونه غرب شد» اثر «صادق زیبا کلام» نویسنده، جامعه شناس و استاد علوم سیاسی دانشگاه تهران است که به همت انتشارات «روزنه» به چاپ رسیده است.
نویسنده در این کتاب می خواهد نشان دهد که غرب امروز نتیجه تغییر و تحولات اتفاق افتاده طی 500 ساله اخیر در اروپا یعنی از پایان قرون وسطی به این طرف است.
این کتاب در نه فصل تدوین گردیده است و به تغیراتی که همگی آنها به پیشرفت غرب کمک کرده پرداخته است.

«غرب چگونه غرب شد» می خواهد به مخاطب بگوید که برخلاف بمباران تبلیغاتی ای که شبانه روز دارد در ایران علیه غرب صورت می گیرد، آنچه غرب را غرب کرد، استعمار، استثمار، غارت، تجاوز، زورگویی و… نبود، بلکه غرب امروز محصول رنسانس، رفرماسیون یا نهضت اصلاح دینی، مرکانتالیزم، کشف قاره آمریکا، خردگرایی و انقلاب علمی، نهضت روشنگری، انقلاب صنعتی…و اندیشمندانی همچون دکارت، مارتین لوتر، گالیله، کپلر، جان لاک، نیوتن، اصحاب دائره المعارف و… بوده است؛ به بیان دیگر، غرب شدن غرب، محصول چند صد سال پیشرفت و ترقی اروپا از قرون وسطی به بعد بوده است.

همراه ما باشید با مطالعه قسمتی از کتاب غرب چگونه غرب شد.

قیمت اصلی 49,500 تومان بود.قیمت فعلی 47,025 تومان است.

توضیحات

معرفی کتاب غرب چگونه غرب شد

پیشگفتار

بگذارید با طرح این موضوع که اساسا چه شد که من به فکر نوشتن کتاب غرب چگونه غرب شد افتادم شروع کنم. یکی از درس های دکترای علوم سیاسی درسی است به نام «مسائل سیاسی روز» که همچون دیگر دروس دکترای علوم سياسی «من درآوردی»، «وقت تلف کن» و بی پایه و اساس است. چند سالی است که تدریس آن بر عهده من افتاده است. من هم فکر کردم که دست کم سعی کنم یک کار مفیدتر در آن یکی دو ساعت انجام دهم. از آنجا که بسیاری از فارغ التحصیلان رشته علوم سیاسی با این تصور که علوم سیاسی «علم» است، فارغ التحصیل می شوند، این پرسش که به راستی «ذات علوم سیاسی چیست؟» را جایگزین «مسائل سیاسی» روز کرده ام. از نظر زمانی اتفاقا این پرسش در مقطع جالبی دارد برای دانشجویان مطرح می شود. در مقطعی که آنها پس از کم و بیش یک دهه که علوم سیاسی خوانده اند و حالا در آستانه آخرین مرحله هستند، دارند به پرسشی می پردازند که شاید ده سال پیش که دانشجوی سال اول لیسانس بودند باید برای شان مطرح می شد. در پرداختن به این پرسش که «علوم سیاسی آیا علم است یا چه هست؟» رسیدیم به موضوع خود علم و اینکه اساسا این بت عیار، و اعتقاد به درستی آن از چه زمانی متولد شد؟ در خلال این بحث ها بود که من به تدریج متوجه شدم از برخی استثناها که بگذریم، سطح یا حجم دانش کلاس پیرامون غرب و مباحثی همچون «رنسانس، نهضت اصلاح دينی، انقلاب تجاری یا مرکانتالیزم، عصر سفرهای دریایی و کشف قاره آمریکا، عصر روشنگری و …» چقدر نازل و نزدیک به صفر است. به تدریج متوجه این موضوع شدم که اگرچه پذیرش اش سخت بود، اما واقعیت تلخ آن بود که حجم دانش فارغ التحصیلان دوره دکترای علوم سیاسی ما از تحولات تاریخی و سرنوشت ساز اروپا – تحولاتی که لاجرم بر سرنوشت ما در ایران نیز تاثیرگذار بوده اند، به طرز هولناکی نازل است. لاجرم وارد گوشه هایی از تحولات تاریخی اروپا و اینکه اروپا با غرب چگونه غرب شده بود، شديم.

این البته همه داستان نبود. بخش دیگر انگیزه نگارش این کتاب فقر و جهل عمومی ای است که در جامعه ایران پیرامون غرب یا اروپا وجود دارد. در فرهنگ عمومی ما غرب با استعمار، غارت، تجاوز، استثمار، مادی گری، فساد اخلاقی، فریب و … عجین شده است. بالطبع وقتی فرهنگ و تمدنی دستاوردی به جز فساد و تباهی نداشته باشد، تکلیف آینده اش هم روشن است. نیمی از نوشته های ما پیرامون غرب در برگیرنده آن هستند که چقدر این تمدن در گذشته به کشورها و ملت های دیگر تجاوز کرده و نیم دیگرش هم پیرامون انواع بحران های عدیده ای است که غرب با آنها روبه روست؛ همچون بحران ها و بن بست های اقتصادی، تا بحران هویت، تا فساد و سقوط اخلاقی، تا پوچی و سرگشتگی و انواع بحران های دیگری که تمدن غرب به زعم ما ایرانیان امروزه به آنها دچار شده است. طبیعی است که تمدنی که در گذشته (و البته امروز) به جز تجاوز، استعمار و استثمار دستاورد دیگری نداشته و امروز هم با انواع بحران های اخلاقی، ارزشی، هویتی و اقتصادی روبه روست آینده آن هم به جز سقوط و تباهی کامل چیز دیگری نمی تواند باشد. در حقیقت نسل هایی که در ایران تربیت می شوند، هیچ دانش و آگاهی حقیقی و راستینی از غرب و گذشته آن، به آنان آموزش داده نمی شود؛ بنابراین و به تعبیری، خیلی هم جای شگفتی ندارد که چرا دانشجویان دوره دکترایمان این قدر در جهل و فقر آگاهی نسبت به غرب و تاریخ آن به سر می برند. این کتاب در اصل تلاشی اندک در برابر سیل آموزش های ایدئولوژیک و شست و شوی مغزی ای است که در همه بخش های جامعه از جمله مراکز آموزشی مان علیه غرب داده می شود. «غرب چگونه غرب شد» می خواهد به مخاطب بگوید که برخلاف بمباران تبلیغاتی ای که شبانه روز دارد در ایران علیه غرب صورت می گیرد، آنچه غرب را غرب کرد، استعمار، استثمار، غارت، تجاوز، زورگویی و… نبود، بلکه غرب امروز محصول رنسانس، رفرماسیون یا نهضت اصلاح دینی، مرکانتالیزم، کشف قاره آمریکا، خردگرایی و انقلاب علمی، نهضت روشنگری، انقلاب صنعتی…و اندیشمندانی همچون دکارت، مارتین لوتر، گالیله، کپلر، جان لاک، نیوتن، اصحاب دائره المعارف، و… بوده است؛ به بیان دیگر، غرب شدن غرب، محصول چند صد سال پیشرفت و ترقی اروپا از قرون وسطی به بعد بوده است.

قسمتی از کتاب غرب چگونه غرب شد

مقدمه

این کتاب همان گونه که از نام آن پیداست، قصد آن دارد تا به مخاطب بگوید که «غرب چگونه غرب شد». شاید نخستین پرسشی که به ذهن خواننده برسد آن باشد که مگر ما بر این امر آگاه نیستیم؟ این همه تاریخ که از دبستان تا دانشگاه به ما آموزش داده می شوند على الاصول یکی از ابتدایی ترین اهداف آنها یافتن پاسخ همین پرسش است؛ ولی واقعیت آن است که حجم دانش ما از غرب به شکل حزن انگیزی سطحی و ناچیز است. فصل نخست این کتاب به بررسی دلایل تاریخی این بی علم و اطلاعي عميق ما از غرب اختصاص یافته است که در این مقدمه بسیار کوتاه به آن اشاره کرده ایم. قبل از آن اما، گزاره «غرب چگونه غرب شد» ممکن است مخاطب را با این پرسش روبه رو کند که مراد از «غرب» در این گزاره کدام غرب است؟ آیا مراد ما از غرب محدوده جغرافیایی مشخصی است، یا مراد ما از غرب کلی تر بوده و در برگیرنده «غرب» به معنای «تمدن غرب» است؟ بگذارید با این پرسش که آیا مراد ما از «غرب» یک «محدوده جغرافیایی» است یا یک «محدوده تمدنی» شروع کنیم: مراد ما از «غرب» در این کتاب به معنای یک محدوده جغرافیایی است که عمدتا شامل جنوب، غرب و شمال اروپای امروزی می شود. صد البته تحولات تاریخی ای که در این بخش از اروپا در فاصله قرن های چهاردهم تا هجدهم (که در حقیقت محدوده تاریخی این کتاب است) اتفاق می افتند، نه تنها چهره اروپا را تغییر می دهند. بلکه زمینه ساز ظهور «تمدنی» می شوند که مابقی جهان را هم تکان می دهد. اما در خصوص پرسش نخست: حجم اندک دانش ما پیرامون غرب.

بگذارید از اینجا شروع کنیم که مشکل فقط در «کم دانشی» یا حتی «بی دانشی» باور نکردنی ما پیرامون غرب نیست، مشکل اساسی تر و بنیادی تر آن است که دانش ما پیرامون غرب به نحو باور نکردنی ای تحریف شده، مجعول، غیرواقعی و در یک کلام ساخته و پرداخته ذهنیت های خودمان از غرب است؛ ذهنیت هایی که برگرفته از آرا و عقاید سیاسی و ایدئولوژیک مان است، بدون کمترین ارتباطی با واقعیت ها، اینکه چرا

اینگونه شده است، داستان مفصلی دارد که در برگیرنده یک تاریخ پر تلاطم دویست ساله از ابتدای قرن نوزدهم تا به امروز است و به اختصار در بخش بعدی به آن پرداخته شده است. در بخش عمده ای از این دو قرن غرب قدرت مسلط در کشور ما بوده و بالطبع در پی تحقق منافع خودش بوده است تا دغدغه آنچه به خیر و صلاح ما بوده باشد و در عین حال در کشور ما نیز با قدرت و اقتدار عمل می کرده است. شاید یک دلیل نفرت از غرب در میان ما ایرانیان، این احساس تحقیر شدن از سوی غربی های مقتدر در خانه مان بوده است. دلیل دیگر نفرت از غرب می تواند مشاهده پیشرفت و ترقی غرب در مقابل عقب ماندگی ما بوده باشد. به هرحال آنچه مسلم است در بخش های متأخرتر این دویست سال، بغض و کینه غریبی نسبت به غرب در میان بسیاری از ایرانیان وجود داشته است. البته ما همواره مداخلات، توطئه ها و مناسبات ظالمانه اقتصادی غربی ها را مقصر در بیزاری مان از آنها اعلام کرده ایم؛ اما نگاهی به کیفر خواست بلند بالايمان عليه غرب حکایت از آن دارد که در بسیاری از موارد «توطئه ها»، «مداخلات» و «کارکردهایی» را که به غربی ها نسبت داده ایم و نیز اعمال مناسبات یک سویه و «ظالمانه» ی غربی ها نسبت به خودمان، بیش از آنکه در عالم واقعیت اتفاق افتاده باشد معلول تصویر و تصورات کینه توزانه مان علیه غربی ها بوده است. سخنی به اغراق نرفته اگر گفته شود که در بسیاری از موارد ما عملکرد غربی ها را چه در داخل کشور خودمان و چه در کشورهای دیگر به گونه ای برای خودمان می سازیم و درست تر گفته باشیم «تحريف» می کنیم که با پارادایم و اهریمنی که از غرب برای خودمان ساخته ایم مطابقت پیدا کند. به عبارت دیگر، مهم نیست که واقعیت چیست و چه بوده است، ما آن را به گونه ای برای خودمان «تزیین» کرده و به «تحریف» درآورده ایم که با چهارچوب های ذهنی منفی ای که از غرب داریم، همخوانی پیدا کند. به واسطه این وضعیت و قبل از پرداختن به اصل موضوع «غرب چگونه غرب شد»، در نخستین فصل کتاب ارزیابی تاریخی فشرده و مختصری از دو قرن آشنایی و مراوده ما با غرب صورت گرفته است. هدف این فصل بررسی پستی و بلندی ها، قبض و بسط ها و تغییر و تحولاتی است که در نگاه نسل های مختلف ایرانیان نسبت به غرب طی این دو قرن اتفاق افتاده است. کار مهم دیگری که در این فصل صورت گرفته است ریشه یابی پیدایش «غرب ستیزی» در ایران است و اینکه چرا و چگونه است که «غرب ستیزی» با پدیده دیگری به نام «آمریکا ستیزی» بعد از انقلاب همزاد پنداری پیدا کرده است و ظرف ۳۶ سال گذشته عملا جهت گیری کلان سیاست های خارجی و داخلی نظام را شکل داده است. بازگردیم به پرسش محوری کتاب: «غرب چگونه غرب شد؟»

اروپای ما قبل رنسانس یعنی اروپای قبل از قرن چهاردهم را با هر معیار و ملاکی که در نظر بگیریم از شرق (تمدن های چین، ایران و اسلام) بسیار عقب مانده تر بود؛ چه از نظر علمی، نظامی، اقتصادی، فرهنگی، اجتماعی، تجارت، شهرسازی و شهرنشینی و چه از هر حيث دیگری. دست کم تا قبل از پیدایش رنسانس در قرن چهاردهم، تمدن، توسعه، تجارت، صنعت، علوم مختلف، شهرنشینی، پزشکی و در یک کلام «مدنیت» در شرق بود.

شهرهای بزرگ اروپا در مقایسه با بغداد، ری، خوارزم، نیشابور، فرغانه، دمشق (و البته چین) روستاهای عقب افتاده ای بیش نبودند. بغداد جدای از مرکز تجارت جهانی و ثروت، مرکز پزشکی دنیا هم بود و از اطراف و اکناف منطقه برای مداوای بیماری های صعب العلاج و تهیه دارو به پایتخت امپراتوری اسلام می آمدند. جایگاه دمشق و حلب در تجارت بین المللی میان شرق و غرب معادل نیویورک و لندن امروزی بود.

پیشرفته ترین تسلیحات آن روزگاران را صنعتگران شام تولید می کردند. اگر فرض بگیریم که در آن مقطع هم همچون امروز جایزه نوبل اهدا می شد، علما و دانشمندان شرق و عمدتا هم علمای حوزه تمدن اسلامی در طب، داروسازی، ریاضیات، هیئت، نجوم، جغرافيا، فلسفه، کیمیا و… تمامی جوایز نوبل را درو می کردند، درحالی که بسیاری از فرمانروایان اروپا حتی اسم شان را هم نمی توانستند بنویسند. البته تمدن اسلامی هم از قرن یازدهم شروع به افول کرده بود. نکته ای که به بحث ما بیشتر مربوط می شود این است که چه قبل از قرن یازدهم که تمدن اسلامی در اوج بالندگی اش بود و چه از این مقطع به بعد که تمدن اسلامی شروع به افول کرد، اروپا همچنان به تعبیر امروزه در عقب ماندگی کامل تمدنی (در مقایسه با شرق) به سر می برد، اما دو سه قرن پس از آن، این گونه نیست با همان سرعتی که آن تمدن باشکوه در شرق رو به افول می رود، غرب آغاز به برخاستن می کند. البته دقیق تر خواسته باشیم بگوییم، افول تمدن شرق کم و بیش از قرن یازدهم شروع می شود و بیداری یا بالندگی غرب از قرن چهاردهم. اما صرف نظر از اختلاف زمانی میان افول یا آغاز به افول یکی و زمان دقیق شروع برخاستن دیگری، یک چیز مسلم است اگر مشاهده گری در قرن چهاردهم تصویری جامع از غرب می گرفت و چند قرن بعد یعنی در پایان قرن هجدهم مجددا تصویر دیگری با مشاهدات جدیدی از همان غرب ارائه می شد، باور نمی کرد که این همان غرب سیصد سال پیش است. هیچ جنبه ای از زندگی غرب نبود که در آن سه قرن زیر و رو نشده باشد. از نگاه انسان غربی به خودش، به طبیعت، به هستی، به آفرینش، به تاریخ، به مذهب و کلیسا گرفته تا نگاهش به حکومت، قدرت، قانون، حقوق، تا به ثروت و ثروتمندی، تا به اخلاق، مناسبات اجتماعی و فردی، ازدواج، تا ادبیات، هنر، معماری و شهرسازی، تا..این فقط نگاه انسان غربی به هستی و جهان پیرامونش نبود که زیر و رو شده بود. بلکه مناسبات اقتصادی، سیاسی و اجتماعی هم طی آن سه قرن دگرگون شده بودند. نظام کهن فئودالیته قرون وسطی با بیش از یک هزار سال قدمت تاریخی اش ترک های عمیق برداشته و منظما در حال ریزش بود. هدف ما در این کتاب نه پرداختن به مباحث کلامی، معرفتی، متا معرفتی، آنتولوژیکال یا هستی شناسانه، فلسفی و نظری این تغییرات است و نه پرداختن به الهیات، اخلاق، شریعت یا انسان شناسی، و نه کتاب سودای آن دارد که بگوید چه درست است و کدامین غلط. از این بابت خوشبختانه با کمبود زیادی مواجه نیستیم. در ایران بعد از انقلاب کسر قابل توجهی از آثاری تألیف شده اند که به زعم خودشان در مقام بررسی و تحلیل و تبیین این پرسش ها برآمده اند. در کنار آثار تألیف شده در خصوص غرب و غرب شناسی، حجم قابل توجهی سخنرانی، سمینار، فصلنامه، مقاله های «علمی» و پژوهش در خصوص غرب و غرب شناسی در مقام تبیین پرسش های بالا برآمده اند. شاه بیت تمامی شان کم و بیش یکسان است؛ جملگی بر آن اند تا به زعم خودشان از یکسو ضعف ها، مفاسد، تباهی ها، مظالم، گمراهی ها، انحرافات و کاستی های غرب را بر ملا سازند و از سویی دیگر هم نشان دهند که چگونه غرب و تمدن فاسد آن در آستانه سقوط و زوال قرار دارد؛ بنابراین کوچکترین علم و آگاهی واقعی پیرامون غرب به مخاطب نمی دهند. «غرب چگونه غرب شد»

«برخلاف بسیاری از این آثار، نه در مقام محاکمه غرب برآمده است، نه سودای آن را دارد که فساد و تباهی غرب و تمدنش را برای مخاطب تشریح کند و سقوط محتوم آن را به اثبات برساند، و نه برعکس می خواهد مخاطب را مجاب کند که غرب را باید بر روی تاج سرمان بگذاریم و آن را «حلوا حلوا» کنیم».

صرف نظر از آنکه غرب چه هست و چه نیست و چه باید باشد و چه نباشد، این کتاب صرفا تلاش کرده است تا نشان دهد که «غرب چگونه غرب شد.» «هدف کتاب آن است که نشان دهد آن تحول تاریخی که منجر به بیداری و پیشرفت غرب شد چگونه اتفاق افتاد.»

چگونه غرب توسعه نیافته ای که جهان بینی آن را کلیسا رقم می زد، نظام فئودالیته با قدمتی یک هزار ساله ساختار آن را تشکیل می داد و غایت اقتصاد به نقل و انتقال محصولات کشاورزی با گاری از یک نقطه آن به نقطه دیگرش محدود می شد، اروپایی که وقتی جهانگردانش در قرن های سیزدهم و چهاردهم شرق را می دیدند آن چنان مات و مبهوت و شگفت زده می شدند که از آن به عنوان رویا و سرزمین هزار و یک شب یاد می کردند، اروپایی که فرمانروایان آن دست کم تا قرن پانزدهم نام خود را هم نمی توانستند بنویسند، چگونه بدل به اروپای بالنده در صنعت و اقتصاد، پیشرو در علم و تفکر و جلو دار در معرفت و آگاهی شد. چگونه اقتصاد کشاورزی محدود و بخور و نمیر اروپای قرون وسطی که غایت آن ارسال کالا از یک شهر و منطقه به شهر دیگر و منطقه دیگر بود، بدل به اقتصاد توانمند صنعتی شد که عملا دنیا را به دنبال خود کشید. چگونه غربی که قرن ها عقب تر از شرق بود توانست به پای آن برسد و شرق را با فاصله حیرت انگیزی پشت سر بگذارد. واقع مطلب آن است که با بحث های شکسته بسته، کج و معوج، مغشوش، سراپا تحریف و بدتر از همه ایدئولوژیک زده نمی توان به این پرسش تاریخی پاسخ داد. همچنان که آن همه سیاه مشق های ایدئولوژیک زده و آن همه فلسفه بافی های سیاست زده پیرامون غرب طی این ۳۶ سال کمترین پاسخی نتوانسته اند به این پرسش تاریخی بدهند که به راستی «غرب چگونه غرب شد؟» . . .

توضیحات تکمیلی

وزن491 کیلوگرم

نقد و بررسی‌ها

هنوز بررسی‌ای ثبت نشده است.

.فقط مشتریانی که این محصول را خریداری کرده اند و وارد سیستم شده اند میتوانند برای این محصول دیدگاه(نظر) ارسال کنند.