گلدان صراحی مس و خاتم کاری تولید صنایع دستی آقاجانی یکی از زیبانرین و پرفروش ترین صنایع دستی اصفهان است. این گلدان در ابعاد و کیفیت های متفاوتی طراحی و ساخته شده است. گلدان خاتم کاری کد K013 با 16 سانتی متر ارتفاع، مقاوم در برابر ضربه، نور آفتاب و رطوبت هوا و دارای گواهینامه کیفیت جهانی ISO9001:2015 می باشد.
رمان قرار نبود اثر هما پور اصفهانی درباره دختری به نام ترساست که دو سال است پشت کنکور مانده و می خواهد برای ادامه تحصیل به کانادا برود ولی پدر او با توجه به تجربه تلخی که با فرستادن فرزند بزرگترش به خارج از کشور دارد این اجازه را به ترسا نمی دهد و او نیز با همکاری دوستانش نقشه ای برای پدرش طراحی می کند که در زمان عملی کردن آن اتفاقاتی برای او می افتد. رمان قرار نبود به همت انتشارات سخن چاپ و منتشر شده است.
شما را به مطالعه ی قسمتی از کتاب رمان قرار نبود نوشته هما پوراصفهانی در سایت خرید کتاب با تخفیف بوکالا دعوت می کنیم.
قسمتی از کتاب قرار نبود
صدای آهنگ آنشرلی بلند شد. سرم داشت منفجر می شد. دستم رو از زیر پتو بیرون آوردم و روی عسلی کنار تخت کشیدم. صدا لحظه به لحظه داشت بلند تر می شد و من لحظه به لحظه عصبی تر می شدم. بالاخره دستم خورد به گوشیم. چنگش زدم وکشیدمش زیر پتو. یکی از چشمامو به زور باز کردم و دکمه قطع صدا رو زدم. صدا خفه شد. نمی دونم چرا آهنگی رو که اینقدر دوست داشتم گذاشته بودم برای آلارم گوشیم. دیگه داشتم از این آهنگ متنفر می شدم. ساعت چند بود؟ هفت صبح. لعنتی! خوابم می یومد دیشب تا صبح داشتم چت می کردم و تازه دو سه ساعت بود که خوابیده بودم. این چه قرار کوفتی بود که من با دوستام گذاشته بودم؟ انگار مرض داشتم! با غر غر از جا بلند شدم و کش و قوسی به بدنم دادم. نگاهم به در و دیوار بنفش اتاق افتاد. همه دیوارها با کاغذ دیواری بنفش پوشیده شده بود و بهم آرامش می داد. در حالی که لی لی می کردم تا خورده چیپس هایی که از دیشب کف اتاق پخش شده بود و حالا چسبیده بود به پایم جدا شود کنار پنجره رفتم و با ضرب گشودمش. باد سرد توی صورتم خورد و لرزم گرفت. با خشم خم شدم و چیپس ها را از پایم جدا کردم و غر غر کردم:
*** خريد رمان قرار نبود ***
- لعنتی!
صدای زنگ گوشیم بلند شد. اینبار آهنگ ملایمی از کریس دی برگ بود. لب تخت نشستم و گوشی رو که زیر بالش چپونده بودم در آوردم. صورت دلقکی بنفشه روی صفحه چشمک می زد گوشی را در گوشم گذاشتم و گفتم:
- بنال ...
- اه باز تو صبح زود پاشدی اعصابت مثل چلغوز شد؟
- هر چی باشم بهتر از توام که ...
- من که چی هان؟
خندیدم و گفتم:
- قیافه ات شبیه چلغوزه؟
صدای جیغ جیغویش بلند شد:
- بیشعووووووووووور ! تو هنوز اون عکس روی گوشی نکبتتو عوض نکردی؟ خیلی خرییییییی من می دونستم این عکس اتو می شه تو دستای توی خر چسونه.
خوابیدم روی تخت و گفتم:
- بنفشه جون سگ بابات حال ندارم از خونه بیام بیرون. تازه حالا از اتاق که برم بیرون اعصابمم چیز مرغی می شه چون با بدبختی باید ماشین دودر کنم.
- ترسا خیلی خری! هیجانش به روزنامه اشه!
- آخه کثافت ...
صدای بوق پشت خطی مانع از ادامه حرفم شد. بنفشه گفت:
- صدات قطع شد.
- خف بابا پشت خطی دارم.
بنفشه رو گذاشتم تو لیست انتظارو و جواب شبنمو دادم:
- هان؟
- هان و درد تو گور خواهر جوون مرگت؟
- وا خاک تو سرت کنم الهی با خواهر من چی کار داری؟
- بسکه تو بی شعوری! اول صبحی گوشیو بر می داری بگو جوووووونم ... تا منم یه حال اساسی بکنم با اون صدای ناناز تو ...
- خیلی عوضی شدی شبنماااا ... برو با صدای بابات ... استغفر الله!
غش غش خندید و گفت:
- چی کاره ای؟
- والا اگه شما دو تا نکبت اجازه بدین من بلند شم يه آب تو این صورت جیشی ام بزنم. بعدم یه چیزی کوفت کنم و بیام.
- اووه اون وقت دیگه لاشه روزنامه هم بهسون نمی رسه.
- نرسه به درک! انگار دارن تو عهد میرزا کوچک خانوم سيبيلو زندگی می کنن. لا گور كنم شما رو الهی. خفه مرگ بگیر برو کار اتو بکن بذار منم به کارام برسم.
- خیلی خب بدو که دل تو دلم نیست.
زیر لب گفتم:
- تو که غمی نداری ...
- چی؟
- هیچی ... بای.
- بای.
دوباره صدای بنفشه بلند شد:
- اووووووووووووى چه خرى بود؟
- همزادت بود.
- درد!
- ولم كن تو رو خدا صبح اول صبحی فحشی نبود که تو بار من نکنی.
خندیدم و گفتم:
- ببخشید عشخ من ... مودونی که من صبا اخلاخ ندالم ...
- کی بود؟
- در دو کی بود؟ ببین فقط باید فحش بدم لیاقت نداری باهات عين آدم حرف بزنم! فضولی تو؟ به تو چه ربطی داره که کی بود؟
- اینقدر فک زدی خو یه کلمه می گفتی چه خری بود؟
- شبنم بود ...
- چی می گفت؟
- عين تو نشسته منتظر سرویس
- خب پس عزیزم زود باش اینقدر مردومو معطل نذار زشته.
جیغ کشیدم:
- بنفشههههههههههههه ....
- کی می تونه با تو طرف شه؟
- خندیدم و گفتم:
- گمشو کار اتو بکن الان می يام.
- منتظرم عشق من بای.
- بای.
گوشیو قطع کردم و از جا بلند شدم. شلوارک کوتاه آدیداسم رفته بود لای پام. ئق نقی کردم و با دست کشیدمش بیرون. جلوی آینه میز آرایشم ایستادم و خودمو دید زدم. شده بودم عین میت! بعضی وقتا از قیافه خودم می ترسیدم. گوستم زیاد از حد سفید و بی رنگ بود. چشمامم یه رنگ خاصی بود. سبز خیلی خیلی روشن که به سفیدی می زد. برای همینم بنفشه و شبنم چشم سفید صدام می کردن. موهام بی رنگ و بی حال ريخته بودن کنار صورتم. عین خون آشام شده بودم. کاش مومو برداشتم و موهای بلندمو که تا وسط وسط کمرم بود با کش بستم. دمپایی ابری هامو پام کردم و با غر غر رفتم بیرون. اتاق من توی طبقه دوم ساختمون بود و خوبیش این بود که دستشویی و حمام مجزا داشت. رفتم تو دستشویی و درو بستم. بدجور ذهنم مشغول بود. اگه قبول نمی شدم چی؟ اگه ... ای خدا می دونی که تنها امیدم به همینه که قبول شده باشم. ولی خودمم می دونستم که امیدم الکی بود با رتبه 3000 مگه می شد پزشکی قبول شده باشم؟
مسواک زدم و آبی هم تو صورتم پاشیدم و رفتم بیرون. بالای پله ها که رسیدم نشستم روی نرده و لیز خوردم تا پایین:
. هورااااااااااا . . .
عزیز جون پایین پله ها بود و داشت با چشمای گشاد نگام می کرد. با دیدن نگاهش خنده ام گرفت و در حالی که لبای باد کرده و پر چینش رو می بوسیدم گفتم:
- صبح عزیز جونم بخير!
- نه نه حالت خوبه؟
- آره نه نه جونم از این بهتر نمی شم؟
نشست لب پله و در حالی که خودشو به چپ و راست تکان می داد گفت:
- من از دست تو چی کار کنم؟ ای مادر نمی گی می افتى من خاک به سرم می شه؟ فکر کردی عین این یارو عنکبوتیه ایه؟ نخیرم هیچم عنکبوت نیستی. می افتی ضربه مغزی می شی و خودت خلاص می شی ما رو در به در می کنی ! ای خدا منو بکش از دست این راحت شم. این دختره تو آفریدی؟ من مطمئنم تو قرار بوده پسر بشی خدا وسط راه پشیمون شده.
از حرف عزيز غش غش خندیدم و گفتم:
- عزیز جونم چرا اینقدر جوش می زنی الهی من پیش مرگت بشم؟ من کلاس این کار او رفتم. هیچیم نمی شه. بلدم چی کار کنم.
- آره دیگه اینا کلکه وله مادر! دلت خوشه که بلدی وقتی می افتی یه کاری کنی ضربه مغزی نشی. آخه مگه ممکنه نه نه؟ می افتی و تا می بای به خودت بیای زرتی زبونم لال می میری. آدمی ... نعوذبالله فرشته نیستی بال در بیاری که ... بچه های مردمو با این چیزا گول می زنن جفنگ بازی یادتون می دن بعد می گین برين شما شدین عنکبوتی.
با عشق بغلش کردم و گفتم:
- الهی دور عزیز شیرین زبون خودم برم. چشم دیگه سر نمی خورم شما اینقدر حرص نخور برات خوب نیست.
- وا مگه چیه؟ ماشالله هزار ماشالله بزنم به تخته از هزار تا جوونای حالا هم سرحال ترم. می خوای از همین نرده سر بخورم بیام پایین؟
از خنده دل درد گرفته بودم. دست عزیزو که داشت می رفت سمت نرده ها گرفتم و در حالی که چلپ چلپ ماچش می کردم گفتم:
- نه عزیزم می دونم شما هزار بار بهتر از منی هر چی باشه دود از کنده بلند می شه . . .
- خوبه می دونی.
از جا بلند شدم و در حالی که سمت آشپزخونه می رفتم گفتم . . .
مشخصات
- عنوان کتاب
- قرار نبود
- نویسنده
- هما پور اصفهانی
- ناشر
- سخن
- تعداد صفحات
- 800
- وزن
- 678 گرم
- زبان کتاب
- فارسی
- سال چاپ
- 1398
- نوبت چاپ
- 12
- قطع
- رقعی
- جلد
- شمیز
- شابک
- 9789643728366
افزودن نظر جدید