گلدان صراحی مس و خاتم کاری تولید صنایع دستی آقاجانی یکی از زیبانرین و پرفروش ترین صنایع دستی اصفهان است. این گلدان در ابعاد و کیفیت های متفاوتی طراحی و ساخته شده است. گلدان خاتم کاری کد K013 با 16 سانتی متر ارتفاع، مقاوم در برابر ضربه، نور آفتاب و رطوبت هوا و دارای گواهینامه کیفیت جهانی ISO9001:2015 می باشد.
کتاب مامان و معنی زندگی اثر ممتاز روانشناس معروف دکتر اروین یالوم نویسنده کتاب پرفروش و کم نظیر وقتی نیچه گریست می باشد. نویسنده در این کتاب مخاطب را آرام آرام با معنا و حقایق جانفرسای زندگی با داستان هایی خواندنی روبرو می کند. این کتاب توسط سعید نیک منش ترجمه و به کوشش انتشارات مصدق چاپ و منتشر شده است.
با ما در سایت خرید کتاب با تخفیف بوکالا با معرفی و خلاصه ای از کتاب مامان و معنی زندگی همراه باشید.
معرفی کتاب مامان و معنی زندگی
مقدمه ای بر «کتاب مامان و معنی زندگی» اثر اروین یالوم:
این روزها آموزش و درمان روانپزشکی در ایران مانند سایر رشته های پزشکی بد دورانی را می گذراند. مشتاقان روانپزشکی با رویکرد مراجع محور، انسان گرا، متعالی و در شأن روانپزشکان و بیماران هوشمند ایرانی دوران گذار سختی را طی می کنند و خود را با برنامه ها و تغییراتی کوچک، سطحی و نامؤثر سرگرم کرده اند. در نظام آموزش روانپزشکی امروز ایران متون آموزشی موجود، کتاب مقدس شده اند و استادان و مدرسان، خشکه مقدسان و متعهدان به آیه های پاتوبيونوروفیزیوشیمیایی؛ دستیاران روانپزشکی ترسایان و طلبه هایی هستند بی چون و چرا و معصوم کلاس های دوره ها و بخش های آموزشی، فضاهایی ماشینی و یخ زده اند برای تشریح بیماران روان پریشی که از بی کس و کاری بیمار شده و به ابزار آموزش استادان با درآمد زایی بیمارستان های خودکفا بدل شده اند و هر روز داروی معجزه گر جدیدی از نوع خارجی و اصیل آن توصیه می شود آن هم نه براساس نتیجه ی پژوهش بر بیماران ایرانی، بلکه براساس توصیه ی کمپانی های قارچ گونه ی خارجی، نوشتن نسخه از روی دست استادان برجسته و تأکید داروخانه ها. و در این میان سرگردانی و بیکاری بیماران در بخش های انتظار برای ترخیص و بازگشت نزد خانواده، عود بیماری در خانه و برگشت به فهرست انتظار دردآور بیمارستان های روانی، خود داستان غمبار دیگری ست.
*** خريد کتاب مامان و معنی زندگی اروین یالوم ***
این سناریوی کوتاه ایرانی، که تصویری از پاتولوژی آموزش روانپزشکی در ایران است، تقلیدی است از یک سناریوی غمبار بزرگ تر که می توان آن را «جنبش جهانی بیولوژیک» در روانپزشکی لقب داد که اروين يالوم در آغاز بخش داستان تسکین از نوع جنوبی از همین کتاب به زیبایی به آن پرداخته است، يالوم در کتاب مامان و معنی زندگی و سایر آثارش از جمله هنر درمان و وقتی نیچه گریست که به فارسی هم ترجمه شده اند، از سد جمود، ماشينيسم، ازخودبیگانگی، رفتارهای ناپخته و وابسته به «مامان های خود شیفته ی دست اندرکار طب و دیگر مقابله ها و دفاع های پاتولوژیک عبور کرده و با دادن درس روانشناسی خود، روانکاوی دفاع های خود، انتقال و انتقال متقابل، روانشناسی وجودی روانشناسی معنویت، انسان گرایی، ارتباط، همدلی، هوش هیجانی و خلاصه درس هنر درمان که عجیب با رواج بازار بی هنران در کلاس های درس دستیاران روانپزشکی و در درسنامه های امروزین روانپزشکی ایران غریب مانده است، دست درمانگران، استادان، دستیاران و بیماران را با صمیمیت می فشارد، آن هم با زبانی شیوا و هنرمندانه که جای آن در میان روانپزشکان هنرمند ایرانی خالی است.
چه خوب است مصداق کلی گویی بالا از متن کتاب و با قلم خود یالوم آورده شود:
گرچه وانمود میکنم راه حل هر فرد را بدون قضاوت می پذیرم، در نهان راه حل ها را در سه گروه برنزی، نقره ای و طلایی طبقه بندی می کنم. بعضی افراد سراسر زندگی را جنگی کین خواهانه می بینند که باید در آن پیروز شد، گروهی غرق در نومیدی تنها رؤیای صلح، رهایی و آزادی از رنج را در سر می پرورانند، برخی زندگی شان را فدای موفقیت، ثروت، قدرت یا حقیقت می کنند، برخی دیگر در پی تعالی خویشتند و در علتی یا موجودی دیگر معشوق يا ذات الهی - غوطه ور می شوند، دیگرانی هم هستند که معنای زندگی را در خدمت به دیگران، در شکوفایی یا در آفرینش می بینند.
یالوم در جایی دیگر (صفحه ی ۳۳) درباره ی فراگیری پزشکی در دوران دانشجویی خودش و اینکه استادان یادگیری از بیماران را تدریس نمی کرده اند - چنانچه ما هم تدریس نمی کنیم - می گوید: یادگیری درباره ی بیماران، بله کار ما در دانشکده ی پزشکی همین بود. اما یادگیری از بیماران این جنبه از تحصیلات عالی ام خیلی دیر شروع شد. شاید استادم «جان وایت هورن» شروعش کرد که اغلب می گفت: به بیمارانتان گوش کنید، بگذارید درستان بدهند. برای خردمندتر شدن باید دانشجو بمانید. و منظورش تنها این واقعیت پیش پا افتاده نبود که شنونده ی خوب بیشتر درباره ی بیمار می آموزد. منظورش دقیقا این بود که باید اجازه بدهیم بیماران تعلیم مان دهند.
او درباره ی یکی از مراجعینش به نام پائولا که با سرطان پیشرفته سينه نزد او آمده بود، با شناختی هستی گرایانه و احساسی انسانی و معنوی از فضای ماشینی و غیرانسانی پزشکی می گوید: «بعد درباره ی روزهای هولناک عود سرطان برایم گفت. آن را دوره ی تصلیب خود می خواند و مکان تصليب هم همان بود که همه ی بیماران دچار عود سرطان تجربه می کنند. اتاق های پرتو درمانی با گویچه های فلزی آویزان از سقف که روز قیامت را به یاد می آورد، تکنیسین های بی عاطفه و به ستوه آورنده، دوستانی که نمی توانستند تسلی بدهند، دکترهایی سرد و بی اعتنا و از همه بدتر، سکوت کرکننده ی مخفی کاری که بر همه جا حاکم بود. با گریه برایم تعریف کرد که وقتی به جراحش که با او دوستی بیست ساله داشت، تلفن کرده، فقط توانسته با پرستار صحبت کند و جواب بشنود که نیاز به وقت دیگری نیست، چون دکتر دیگر کاری از دستش برنمی آید. و میپرسيد: دکترها چه شان است؟ چرا نمی فهمند حضور بی ریا و صمیمانه شان برای بیمار چقدر مهم است؟ چرا متوجه نیستند همان لحظه ای که دیگر کاری از دستشان ساخته نیست، بیش از هر زمانی به وجودشان احتیاج است؟» خلاصه اینکه جای جای داستان همنشینی با پائولا، درس ارتباط پزشک - بیمار است.
هنگام مطالعه ی کتاب مامان و معنی زندگی باید این نکته را در نظر داشت که دو داستان آخر (رویارویی دوجانبه و طلسم گربه ی مجار)، برخلاف سایر داستان های کتاب، تخیلی اند و همان طور که یالوم در ابتدا و نیز «پی نوشت » کتاب اشاره کرده، اصول مورد نظر نویسنده در لفافه ی داستان گنجانده شده است.
کتاب مامان و معنی زندگی، کتاب درسنامه ی روانپزشکی، روان درمانی، اخلاق، آموزش و شناخت همه ی ابعاد وجودی - یعنی چهار بعد بیولوژیک، روانی، اجتماعی و معنوی انسان است که شالوده ی رویکرد نوین روانپزشکی است. و انستیتو روانپزشکی تهران خوشحال است که با به همکاری خواندن سرکار خانم دکتر سپیده حبیب و انتشارات کاروان در ترجمه و چاپ این کتاب گام های ابتدایی پرداختن به این رویکرد را در ایران برمی دارد. امید که مقبول استادان، دستیاران روانپزشکی، بیماران و خانواده های رنج کشیده ی آنان قرار گیرد و به جنبشی نوین در آموزش روانپزشکی انسان گرا، جامعه نگر و معنامحور بینجامد.
قسمتی از کتاب مامان و معنی زندگی نوشته اروین یالوم
تاریک روشن است. انگار دارم می میرم. اشیای منحوسی دور تختم را گرفته اند:
مانیتورهای قلبی، کپسول های اکسیژن، شیشه های سرم داخل وریدی و چند رشته لوله ی پلاستیکی که به رگ و روده ی مرگ شبیه هستند. پلک ها را می بندم و به درون تاریکی می لغزم.
*** خريد کتاب مامان و معنی زندگی ***
ولی بعد جستی میزنم و از تخت پایین می آیم، از اتاق بیمارستان بیرون می زنم و به طرف نور، به پارک سرگرمی های گلن اکو که روشن و آفتابی است می روم، جایی که دهه ها پیش، یکشنبه های تابستان را در آن می گذراندم.
موسیقی پرسروصدایی می شنوم، عطر نمناک و شیرین ذرت بو داده و سیب قندی ها را به درون می دهم. و مستقیم به جلو میروم، نه جلو شیرینی پفکی های پلار بیر معطل می کنم، نه جلو کشتی غلتان و نه جلو چرخ وفلک؛ می روم تا در صف بليت «خانه ی وحشت» بایستم. پول بلیتم را می پردازم و صبر می کنم تا ارابه ی بعدی دور بزند و با صدای چکاچکی روبه رویم بایستد.
وارد ارابه می شوم، میله ی محافظ را پایین می آورم و بعد از مطمئن شدن از جایم، نگاه دیگری به دوروبرم می اندازم... و می بینمش که در میان گروه کوچک تماشاچیان ایستاده است.
هر دو دستم را تکان می دهم و طوری فریاد می زنم که همه بشنوند: «مامان، مامان!» درست همان وقت ارابه به جلو حرکت می کند و به دری می خورد که باز می شود و دهانه ی تاریک دالانی را آشکار می کند. تا جایی که می توانم به عقب خم می شوم و قبل از آنکه در تاریکی فرو بروم، دوباره فریاد می زنم: «مامان! به نظرت چطور بودم، مامان؟ به نظرت چطور بودم؟»
حتی بعد از اینکه سرم را از روی بالش برداشتم و سعی کردم رؤیا را از ذهنم برانم، کلمات در گلویم بودند: «به نظرت چطور بودم، مامان؟ مامان، به نظرت چطور بودم؟»
ولی مامان دو متر زیر زمین است. ده سالی می شود که مثل سنگ سرد شده و در تابوت ساده ای از چوب کاج در گورستان آنا کاستیا در حومه ی واشنگتن دی. سی. خوابیده است، چی از او باقی مانده؟ فکر کنم فقط استخوان هایش.
بدون شک باکتری ها ذرهای گوشت باقی نگذاشته اند. شاید چند رشته موی سفید هم مانده باشد، شاید هم چند لايه غضروف براق چسبیده به انتهای استخوان های بلند مثل استخوان ران و درشت نی. آه، بله، و حلقه اش.
حلقه ی ملیله ی نازکی که پدرم کمی بعد از رسیدن به نیویورک، آن هم با بلیت درجه سه ی یک کشتی روسی که از آن سر دنیا آمده بود، از خیابان هستر برایش خریده بود، باید جایی میان استخوان ها جا خوش کرده باشد.
بله، خیلی گذشته است. ده سال. همه چیز فاسد شده و از میان رفته است. چیزی جز مو، غضروف، استخوان ها و یک حلقه ی نقره ای ازدواج باقی نمانده است. و با این حال تصویرش همچنان به خاطره و رؤیاهای من رخنه می کند.
چرا در رویا برای مامان دست تکان می دهم؟
سال هاست که این کار را ترک کرده ام. چند سال می شود؟ شاید چند دهه. شاید از همان بعدازظهر پنجاه و چند سال پیش که هشت ساله بودم و او مرا به سینما سیلوان، که در همسایگی مغازه ی پدرم بود، برد. با اینکه صندلی های خالی زیادی آنجا بود، خودش را روی صندلی کناری یکی از پسرهای کله شق محله مان، که از من بزرگتر بود، انداخت. پسر غرید که: «خانم، این صندلی جای کسی است.» مادرم همان طور که خود را در صندلی جا می داد، با لحن تحقیرآمیزی جواب داد: «آره، آره! جای کسی است!» بعد با صدای بلند و طوری که دوروبری ها بشنوند ادامه داد: کارش این است که جا نگه دارد، عجب کار مهمی !»
سعی کردم در پشتی مخملی صندلی جوری فرو بروم که دیده نشوم. بعد از تاریک شدن سالن، جرئت پیدا کردم و آهسته سرم را چرخاندم.
پسرک چند ردیف عقب تر رفته بود و کنار دوستش نشسته بود، اشتباه نمی کردم. به من زل زده بودند و به هم نشانم می دادند.
یکی شان مشتش را تکان داد و زیر لب گفت:
«بعداً !» مامان سینما سیلوان را به من حرام کرد. آنجا دیگر قلمرو دشمن بود. منطقهی ممنوعه، دست کم در روشنایی روز. اگر می خواستم برنامه ی شنبه ها باک راجرز، بتمن، زنبور سبز و روح را پشت سر هم ببينم، باید بعد از شروع برنامه میرسیدم، در تاریکی،صندلی ام را ته سالن و تا جایی که ممکن بود نزدیک به در خروج اضطراری انتخاب می کردم و می نشستم. و قبل از روشن شدن دوباره ی چراغ ها هم آنجا را ترک می کردم. در محله ي ما، هیچ چیز مهمتر از اجتناب از بلای بزرگی نبود که به آن کتک خورده شدن می گفتند. تصور مشت خوردن سخت نیست یک ضربه به چانه و تمام. اینکه هُلِت بدهند، پرتت کنند، لگد بزنند، زخمی ات کنند هم همین طور، ولی اینکه کتک خورده بشوی، آه خدای من! دیگر تمامی نداشت. چیزی ازت باقی نمی ماند. لقب کتک خورده با تو می ماند و برای همیشه به بازی راهت نمی دادند. و دست تکان دادن برای مادر؟ چرا حالا که سال های سال در خصومتی مداوم با او زندگی کرده ام، باید برایش دست تکان بدهم؟ او خودبین، منع کننده، مداخله جو، بدگمان، كينه ای، به شدت یکدنده و فوق العاده کم اطلاع بود (ولي باهوش حتى من هم می توانستم این را بفهمم). یک لحظه را هم به یاد نمیاورم که با او احساس صمیمیت کرده باشم. حتی یک بار هم نشد که به او افتخار کنم یا فکر کنم از اینکه مادرم است، خوشحالم. با زبان گزنده اش درباره ی هرکس جز پدر و خواهرم، حرف بدخواهانه ای در چنته داشت.
من عمه هنا را خیلی دوست داشتم: ملاحتش، محبت بی پایانش، هات داگ های بریان و تارت های میوه ای بی نظیرش را دوست داشتم (دستور پختشان را برای همیشه از دست داده ام، چون پسرش آن را برایم نمی فرستد که این خود ماجرای دیگری دارد). هنا را یکشنبه ها بیشتر از همیشه دوست داشتم. چون رستورانش را که نزدیک محوطه ی نیروی دریایی واشنگتن دی سی. بود تعطیل می کرد و بازی های مجانی در دستگاه ساچمه پران می گذاشت و اجازه می داد ساعت ها بازی کنم.
هرگز مرا به خاطر گذاشتن کاغذ جلو پایه های دستگاه که پایین آمدن ساچمه پران را کند می کرد و باعث می شد امتیاز بیشتری بگیرم، دعوا نمی کرد. عشق و احترام من به هنا، حملات جنون آمیز و بدخواهانه ی مامان به خواهرشوهرش را در پی داشت. . .
*** خريد کتاب مامان و معنی زندگی ***
مشخصات
- نویسنده
- اروین دی یالوم
- مترجم
- سعید نیک منش
- ناشر
- مصدق
- تعداد صفحات
- 320
- وزن
- 356 گرم
- شابک
- 9786007436738
افزودن نظر جدید