گلدان صراحی مس و خاتم کاری تولید صنایع دستی آقاجانی یکی از زیبانرین و پرفروش ترین صنایع دستی اصفهان است. این گلدان در ابعاد و کیفیت های متفاوتی طراحی و ساخته شده است. گلدان خاتم کاری کد K013 با 16 سانتی متر ارتفاع، مقاوم در برابر ضربه، نور آفتاب و رطوبت هوا و دارای گواهینامه کیفیت جهانی ISO9001:2015 می باشد.
کتاب ملت عشق اثر الیف شافاک نویسنده ترک، پرفروش ترین رمان ترکیه می باشد. این کتاب در واقع دو رمان است که در یک کتاب گنجانده شده و درباره احوالات و ارتباط شمس تبریزی و مولانا است. این کتاب به همت ارسلان فصیحی ترجمه و انتشارات ققنوس چاپ و نشر آن را بر عهده داشته است.
در کتاب ملت عشق می خوانیم:
به هیچ متمم و صفتی نیاز ندارد عشق.
خود به تنهایی دنیایی است عشق.
یا درست در میانش هستی، در آتشش
یا بیرونش هستی، در حسرتش...
شما را به مطالعه معرفی و قسمتی از کتاب ملت عشق در سایت خرید کتاب با تخفیف بوکالا دعوت می کنیم.
معرفی کتاب ملت عشق
کتاب ملت عشق نوشته ی الیف شافاک ترجمه ای است از کتابی با عنوان اصلی ASK که در سال 2010 به صورت همزمان به دو زبان ترکی و انگلیسی چاپ شده است. رمان ملت عشق تاکنون بیش از 500 بار در ترکیه تجدید چاپ شده و به عنوان پرفروش ترین کتاب تاریخ کشور ترکیه شناخته می شود. به دلیل استقبال کم نظیر از کتاب ملت عشق در ایران، این کتاب بارها توسط ناشرین مختلف و با عناوینی همچون چهل قانون ترجمه و منتشر شده است ولی در این بین ترجمه ارسلان فصیحی در انتشارات ققنوس به دلیل ترجمه ی سلیس و چاپ با کیفیت کتاب ملت عشق در بین علاقمندان به کتاب با اقبال مواجه شده است.
کتاب ملت عشق درباره ی زنی خانه دار به نام اِللا است که در آمریکا زندگی می کند. وی در گذر زمان و با توجه به اتفاقات پیرامون متوجه می شود که رابطه خوبی با خانواده و همسر ثروتمندش ندارد و در این احوالات کار ویراستاری یک کتاب را به عهده می گیرد. او باید گزارشی درباره این کتاب تهیه کند و همین کتاب باعث می شود که زندگیش به کلی تغییر کند. این کتاب در واقع همان ملت عشق است. موضوع کتاب در واقع از یک سو روایت زندگی اللا و عشق او به زاهارا و از سوی دیگر درباره کتابی است که به او معرفی می شود.
اللا که از زندگی یکنواخت و روزمرگی خسته شده، یک روز تصمیم می گیرد خود را از بند این زندگی آزاد کند و سفری بی بازگشت را آغاز می کند. عشق تنها دلیلی است که باعث می شود آن زندگی آرام را رها کند و در مسیری پرتلاطم قرار گیرد.
قسمتی از کتاب ملت عشق
سنگی را اگر به رودخانه ای بیندازی، چندان تأثیری ندارد. سطح آب اندکی می شکافد و کمی موج برمی دارد. صدای نامحسوس «تاپ» می آید، اما همین صدا هم در هیاهوی آب و موج هایش گم می شود. همین و بس.
اما اگر همان سنگ را به برکه ای بیندازی... تأثیرش بسیار ماندگارتر و عمیق تر است. همان سنگ، همان سنگ کوچک، آبهای راکد را به تلاطم در می آورد. در جایی که سنگ به سطح آب خورده ابتدا حلقه ای پدیدار می شود؛ حلقه جوانه می دهد، جوانه شکوفه می دهد، باز می شود و باز می شود، لایه به لایه. سنگی کوچک در چشم به هم زدنی چه ها که نمی کند. در تمام سطح آب پخش می شود و در لحظه ای می بینی که همه جا را فرا گرفته. دایره ها دایره ها را می زایند تا زمانی که آخرین دایره به ساحل بخورد و محو شود.
رودخانه به بی نظمی و جوش و خروش آب عادت دارد. دنبال بهانه ای برای خروشیدن می گردد، سریع زندگی می کند، زود به خروش می آید. سنگی را که انداخته ای به درونش می کشد؛ از آن خودش می کند، هضمش می کند و بعد هم به آسانی فراموشش می کند. هر چه باشد بی نظمی جزء طبیعتش است؛ حالا یک سنگ بیشتر یا یکی کم تر.
اما برکه برای موج برداشتنی چنین ناگهانی آماده نیست. یک سنگ کافی است برای زیر و رو کردنش، از عمق تکان دادنش. برکه پس از برخورد با سنگ دیگر مثل سابق نمی ماند، نمی تواند بماند.
زندگی اللا روبینشتاین هم از وقتی خودش را شناخته بود مثل برکه ای راکد بود. داشت به چهل سالگی پا می گذاشت. سالها بود عادت ها، نیازها و سلیقه هایش تغییر نکرده بود. روزها روی خطی مستقیم پیش می رفتند؛ یکنواخت و منظم و عادی. بخصوص در بیست سال اخیر همه زندگی اش را جزء به جزء با توجه به زندگی زناشویی اش تنظیم کرده بود. همه آرزوهایش، همه دوستان جدیدش، حتی کوچکترین تصمیم هایش هم به این وابسته بود. یگانه قطب نمایی که سمت و سوی زندگی اش را تعیین می کرد خانه و خانواده اش بود.
شوهرش دیوید دندانپزشک مشهوری بود؛ مردی فوق العاده موفق در کارش، با درآمد بالا. پیوندشان چندان عمیق نبود. اللا متوجه این مسئله بود، اما اعتقاد داشت در زندگی مشترک (بخصوص در زندگی های مشترکی که مثل زندگی آنها این قدر طولانی شده) اولویت ها چیزهای دیگری هستند. در زندگی مشترک چیزهایی مهم تر از عشق و علاقه هم هست: مثل مدارا با یکدیگر، مهربانی، تفاهم، احترام و ... و صد البته از همه مهم تر، چیزی که لازمه همه زندگی های زناشویی است: بخشندگی! اگر ازتان بر می آید، که باید بربیاید، وقتی شوهرتان اشتباهی کرد، که ممکن است بکند، باید هر جور شده ببخشیدش!
عشق و علاقه اگر هم نباشد چه اهمیتی دارد؟ عشق خیلی وقت بود در فهرست اولویت های اللا جایی آن پایینها مانده بود. عشق فقط مال فیلم ها بود، یا مال رمان های تخیلی. فقط آنجاها بود که دختر و پسر داستان می توانستند، با عشق افسانه ای برگرفته از قصه ها، همدیگر را تا حد مرگ دوست داشته باشند. اما زندگی، زندگی واقعی، نه فیلم بود نه رمان!
در فهرست اولویت های اللا بچه هایش بالای بالا قرار داشتند. دختر خوشگلشان ژانت در دانشگاه درس می خواند. دو قلوهایشان (که یکیشان دختر بود، او رلی، و دیگری پسر، ایوی) درست در مرحله بلوغ بودند. یک سگ دوازده ساله رتریور هم داشتند: «سایه». وقتی به این خانه آمد هنوز توله ای کوچک بود. از همان روز رفیق و همراه همیشگی اللا در پیاده روی هایش شد. هرچند سایه که دیگر پیر شده، چاق شده، چشم هایش کم سو و گوشش سنگین شده بود، داشت به آخر خط نزدیک می شد، اما دل اللا مگر می گذاشت در این فکر باشد که روزی سگش می میرد. آخر، اللا از آن آدم هایی بود که هیچ وقت نمی توانند پایان چیزی را قبول کنند، فرقی نمی کند آن چیز یک دوره باشد، عادتی قدیمی باشد، یا رابطه ای که خیلی وقت پیش تمام شده. اللا نمی توانست مرگ آن چیز یا پدیده را بپذیرد. هیچ جوری نمی توانست با تمام شدن ها رودررو شود، حتی اگر آن پایان، که وانمود می کرد نمی بیندش، می آمد و جلو دماغش سبز می شد.
خانواده روبینشتاین در آمریکا، در نورتمپتن، در خانه ای بزرگ و کرم رنگ به سبک ساختمان های دوره ویکتوریا زندگی می کرد. ساختمان با آنکه به تعمیر احتیاج داشت و بایست دستی به سر و رویش می کشیدند، هنوز هم باعظمت بود: پنج اتاق خواب داشت، گاراژی با ظرفیت سه ماشین، کفپوش پارکت چوب گردو و درهایی به سبک فرانسوی؛ به علاوه، توی باغچه اش هم یک جکوزی فوق العاده بود. كل اعضای خانواده از فرق سر تا نوک پا بیمه بودند؛ بیمه عمر، بیمه اتومبیل، بیمه سرقت، بیمه آتش سوزی و بیمه درمانی؛ علاوه بر اینها، حساب های بازنشستگی داشتند، اندوخته ای برای تحصیل بچه ها در دانشگاه و حساب های مشترک بانکی... علاوه بر خانه ای که در آن می نشستند دو آپارتمان لوکس هم داشتند: یکی در بوستون و دیگری در رود آیلند. اللا و دیوید برای به دست آوردن اینها خیلی زحمت کشیده بودند، عرق جبین ریخته بودند. تصور خانه ای بزرگ که در هر طبقه اش بچه ها شادمانه بدوند و بازی کنند و از فر اجاق گازش عطر شیرینی زنجفیلی و دارچینی پخش بشود، ممکن است به نظر بعضی ها نوعی کلیشه بیاید، اما در نظر آنها ایده آل ترین زندگی بود. زندگی زناشوییشان را بر پایه این هدف مشترک بنا کرده بودند و با گذشت زمان، اگر نه به همه، به بیش تر خیالاتشان جامه عمل پوشانده بودند.
شوهر اللا پارسال در روز والنتاین به او یک گردنبند الماس به شکل قلب هدیه داده بود. کنارش هم کارتی گذاشته بود با عکس بادکنک و خرس کوچولو:
اللای عزیز
زن آرام و خاموش و با گذشت و صبورم...
چون مرا همان طور که هستم پذیرفتی و همسرم شدی، مدیونت هستم.
شوهرت که تا ابد دوستت خواهد داشت،
دیوید
اللا به هیچ کس - بخصوص به شوهرش - نتوانسته بود حرف دلش را بزند و بگوید موقع خواندن این سطرها حالی بهش دست داده بوده انگار دارد اعلامیه ترحیم خودش را می خواند. با خودش گفته بود: «لابد وقتی مردم همین حرف ها را پشت سر جنازه ام می زنند» و اگر صاف و صادق باشند، باید این حرف ها را هم اضافه کنند:
تمام زندگی اللای بیچاره خلاصه شده بود در راحتی شوهر و بچه هایش. نه علمش را داشت و نه تجربه اش را تا به تنهایی سرنوشتش را تغییر دهد. هیچگاه نمی توانست خطر کند. همیشه محتاط بود. حتی برای عوض کردن مارک قهوه ای که می خورد بایست مدت های طولانی فکر می کرد. از بس خجالتی و سربزیر و ترسو بود؛ شاید بشود گفت آخر بی عرضگی بود.
درست به همین دلایل آشکار بود که هیچ کس، حتی خودش هم نفهمید که چطور شد اللا روبینشتاین بعد از بیست سال آزگار زندگی زناشویی یک روز صبح از دادگاه تقاضای طلاق کرد و خودش را از «شر» تأهل آزاد کرد و تک و تنها به سفری رفت با پایانی نامعلوم...
اما حتما دلیلی داشت: عشق!
اللا به شکلی غیر منتظره عاشق شد، عاشق مردی که اصلا فکرش را هم نمی کرد و به هیچ وجه انتظارش را نداشت.
آن دو نه در یک شهر زندگی می کردند و نه حتی در یک قاره. حتی اگر هزاران کیلومتر فاصله میانشان را در نظر نگیریم، شخصیت هایشان هم خیلی با هم فرق می کرد؛ انگار یکی شب بود، دیگری روز. طرز زندگیشان هم زمین تا آسمان فرق داشت. بینشان پرتگاهی عمیق بود. این که دو نفر که در وضعیت عادی به سختی می توانستند یکدیگر را تحمل کنند، این طور در آتش عشق بسوزند پدیده ای غیر منتظره بود. اما پیش آمد و چنان سریع پیش آمد که اللا حتى نفهمید چه بر سرش می آید تا بتواند از خودش محافظت کند. البته اگر ادم بتواند از خودش در برابر عشق محافظت کند!
عشق یکباره از غیب مثل تکه سنگی در برکه راکد زندگی اللا افتاد. و او را لرزاند، تکان داد و زندگی اش را زیر و زبر کرد.
بخشی از چهل قانون کتاب ملت عشق
قاعده ی اول کتاب ملت عشق: کلماتی که برای توصیف پروردگار به کار می بریم، همچون آینه ای است که خود را در آن می بینیم. هنگامی که نام خدا را می شنوی ابتدا اگر موجودی ترسناک و شرم آور به ذهنت بیاید، به این معناست که تو نیز بیش تر مواقع در ترس و شرم به سر می بری. اما اگر هنگامی که نام خدا را می شنوی ابتدا عشق و لطف و مهربانی به یادت بیاید، به این معناست که این صفات در وجود تو نیز فراوان است.
قاعده دوم ملت عشق: پیمودن راه حـق کار دل است، نه کار عـقل. راهنمایت همیشه دلـت باشد، نه سری که بالای شانه هایت است. از کسانی باش که به نـفـس خـود آگاهـند، نه از کسـانی که نــفــس خـــود را نـادیــده مـی گیـرند.
قاعده چهارم ملت عشق: صفات خدا را می توانی در هر ذره کائنات بیابی چون او نه در مسجد و کلیسا و دیر و صومعه، بلکه هر آن همه جا هست همانطور که کسی نیست که او را دیده و زنده مانده باشد کسی هم نیست که او را دیده و مرده باشد هرکه او را بیابد تا ابد نزدش می ماند.
تقدیر به آن معنا نیست که مسیر زندگیمان از پیش تعیین شده، به همین سبب اینکه انسان گردن خم کند و بگوید چه کنم “تقدیرم این بوده” نشانه ی جهالت است، تقدیر همه ی راه نیست، فقط تا سر دوراهی هاست، گذرگاه مشخص است، اما انتخاب گردش ها و راه های فرعی دست مسافر است، پس نه بر زندگی ات حاکمی و نه محکوم آنی.
قاعده هشتم کتاب ملت عشق: هیچ گاه نومید مشو. اگر همه درها هم به رویت بسته شوند، سرانجام او کوره راهی مخفی را که از چشم همه پنهان مانده، به رویت باز می کند. حتی اگر هم اکنون قادر به دیدنش نباشی، بدان که در پس گذرگاه های دشوار باغ های بهشتی قرار دارد. شکر کن! پس از رسیدن به خواسته ات شکر کردن آسان است. صوفی آن است که حتی وقتی خواسته اش محقق نشده، شکر گوید.
عمری که بی عشق بگذرد، بیهوده گذشته. نپرس که آیا باید در پی عشق الهی باشم یا عشق مجازی، عشق زمینی یا عشق آسمانی یا عشق جسمانی؟ از تفاوت ها تفاوت می زاید. حال آنکه به هیچ متمم و صفتی نیاز ندارد عشق. خود به تنهایی دنیایی است عشق. یا درست در میانش هستی در آتشش، یا بیرونش هستی در حسرتش.
*** خرید کتاب ملت عشق با تخفیف ***
مشخصات
- عنوان کتاب
- ملت عشق
- نویسنده
- الیف شافاک
- مترجم
- ارسلان فصیحی
- ناشر
- ققنوس
- تعداد صفحات
- 512
- وزن
- 564 گرم
- زبان کتاب
- فارسی
- سال چاپ
- 1398
- نوبت چاپ
- 107
- قطع
- رقعی
- شابک
- 9782000654551
افزودن نظر جدید