گلدان شلغمی مس و خاتم کاری اصفهان تولید صنایع دستی آقاجانی یکی از زیباترین محصولات برند آقاجانی است. در ساخت این گلدان خاتم کاری از بهترین مواد اولیه استفاده شده و توسط بهترین اساتید اصفهانی ساخته و پرداخته شده است. از ویژگی های ممتاز این محصول استاندارد ملی ایران و گواهینامه کیفیت جهانی ISO9001:2015 می باشد.
دیشب با پدرت حرف زدم. درباره تو به او گفتم؛ البته تلفنی، چون او ازما خیلی دور است. چیزی که از او شنیدم؛ اصلا جالب نبود. اول سکوتی طولانی برقرار شد. بعد با صدایی گرفته گفت:
«چقدر؟»
درست منظورش را نفهمیدم؛ اما جواب دادم: «نه ماه. شاید هم الان کمتر از هشت ماه.»
گفت: «من درباره پول حرف می زنم.» گفتم: «پول چی؟»
گفت: «پولی که باید بپردازیم تا از شرش خلاص شویم.»
طوری گفت از شرش خلاص شویم گویی تو ...
معرفی کتاب نامه به کودکی که هرگز زاده نشد
کتاب نامه به کودکی که هرگز زاده نشد رمانی از نویسنده و روزنامه نگار ایتالیایی اوریانا فالاچی است. این کتاب به عنوان نامه ای از طرف یک زن جوان (احتمالا خود فالاچی) به جنینی که در رحم مادرش حمل می شود نوشته شده است در بخشی از کتاب میخوانیم:
دیشب متوجه شدم که وجود داری قطره ای از زندگی که از نیستی گریخته است. دراز کشیده بودم، چشمانم در تاریکی باز بود و ناگهان مطمئن شدم که تو آنجایی. تو وجود داری. گویی تیری بر جسمم نشسته بود. قلبم از حرکت باز ایستاد و وقتی دوباره به تپش در آمد، حس کردم در چاه عمیقی از تردید و وحشت فرو افتاده ام. اکنون مغلوب ترسی شده ام که در افکار و جسم و جانم رسوخ کرده است. در آن گم شده ام. این ترس، ترس از دیگران نیست. دیگران برایم مهم نیستند. ترس از خدا نیست؛ ترس از درد نیست؛ زیرا هراسی از درد ندارم. ترس از توست، از سرنوشتی که تو را به من پیوند داد. هرگز مشتاق خوشامدگویی به تو نبودم؛ هرچند می دانستم ممکن است روزی به وجود آیی. مدت هاست منتظر آمدنت هستم. با این وجود، همیشه این سؤال وحشتناک را از خود پرسیده ام. اگر دوست نداشته باشی به دنیا بیایی، چه؟ اگر روزی بر سرم فریاد بکشی و بگویی: «چه کسی از تو خواسته بود که مرا به این دنیا بیاوری؟ چرا مرا به دنیا آوردی؟ چرا؟» زندگی یعنی تلاش بی پایان، فرزند. زندگی جنگی است که هر روز از نو آغاز می شود و لحظات شادش آن قدر اندک اند که ناچاری بهایی گزاف بابتش بپردازی. از کجا معلوم که به دنیا آوردنت بهتر باشد؟ از کجا بدانم که نمی خواهی به سکوت باز گردی؟ تو که قادر به حرف زدن نیستی؛ تو تنها از چند سلول تشکیل شده ای که تازه پا به عرصه وجود نهاده اند. شاید حتی نتوان گفت که دارای «زندگی» هستی، صرفا احتمالی از زندگی. کاش با نشانه ای کوچک به من می فهماندی که دوست داری به این دنیا بیایی یا نه. مادرم مدعی است من نشانه ای به او نمایاندم و به همین دلیل مرا به دنیا آورد.
می بینی، مادرم مرا نمی خواست. آغاز هستی من مصادف بود با لحظه بی توجهی دیگران. مادرم که امید داشت من به دنیا نیایم، هرشب دارویی در یک لیوان آب حل می کرد و می خورد. تا اینکه شبی در شکم او حرکت کردم و لگدی زدم تا به مادرم بفهمانم که نمی خواهم مرا از بین ببرد. او ليوان را تا لب هایش بالا آورده بود و می خواست آب پر از دارو را بنوشد که من علامت دادم. بنابراین مادرم محتویات لیوان را بیرون ریخت. چند ماه بعد، من پیروزمندانه زیر نور آفتاب لم داده بودم.
نمی دانم که این اتفاق خوب بود یا بد: وقتی خوشحالم، فکر می کنم خوب بوده است و وقتی ناراحتم، فکر می کنم اتفاق بدی بوده است. اما در زمان ناراحتی و بدبختی هم افسوس به دنیا نیامدن را نمی خورم؛ زیرا هیچ چیز بدتر از نیستی نیست. بگذار دوباره بگویم: من از درد نمی ترسم. ما با درد به دنیا می آییم. درد با ما رشد می کند، به آن عادت می کنیم، همانطور که به داشتن دست و پاهایمان عادت کرده ایم. راستش حتی از مردن هم نمی ترسم، مردن به این معنی است که دست کم زمانی به دنیا آمده و از نیستی گریخته ای. آنچه واقعا مرا به وحشت می اندازد، نیستی است، نه هستی. هرگز وجود نداشتن است، حتی به طور اتفاقی، به اشتباه یا در اثر بی مبالاتی دیگران. خیلی از زنان از خود می پرسند چرا باید بچه ای به دنیا بیاورند تا سرما و گرسنگی بکشد، تحقیر شود یا در اثر جنگ یا بیماری کشته شود. آن ها امید ندارند که فرزندشان اسیر شود، گرم شود، به او احترام بگذارند یا تلاش کند به جنگ و بیماری خاتمه دهد. شاید حق با آن ها باشد؛ اما آیا نیستی بر رنج بردن ارجحیت دارد؟ حتی زمانی که به واسطه ناکامی ها و رنج هایم گریه می کنم، اطمینان دارم رنج کشیدن بهتر از نیستی است. زمانی که این فکر را به زندگی تعمیم می دهم، به مسئله به دنیا آمدن یا به دنیا نیامدن، ذره ذره وجودم فریاد می زند که به دنیا آمدن بهتر از به دنیا نیامدن است. اما آیا می توانم چنین استدلالی را درباره تو هم به کار ببرم؟ آیا این به آن معنی نیست که تو را به خاطر خودم به دنیا می آورم، نه کس دیگر؟ من هیچ علاقه ای ندارم تو را برای خودم به دنیا بیاورم؛ چون ابدا نیازی به تو ندارم.
هیچ جوابی برای من نفرستاده ای. دریغ از یک علامت. چگونه می توانستی این کار را بکنی؟ زمان اندکی سپری شده است. اگر از دکتر بخواهم وجود تو را تأیید کند، به من خواهد خندید. اما من برای تو تصمیم گرفته ام: تو به دنیا خواهی آمد. بعد از اینکه تصویر تو را دیدم، این تصمیم را گرفتم، تصویری از یک جنین سه هفته ای که در یک مجله کنار مقاله ای درباره رشد و پیشرفت در زندگی، چاپ شده بود. وقتی به آن تصویر نگاه کردم، ترسم به همان سرعتی که آمده بود، از بین رفت. مثل یک گل اسرارآمیز بودی، یک ارکیده شفاف. در بالا، چیزی شبیه سر با دو برآمدگی که به مغز تبدیل می شوند. کمی پایین تر حفره ای که دهان را شکل می دهد. در سه هفتگی تقریبا ناچیز به حساب می آیی. آنطور که در توضیح تصویر آمده بود، اندازه تو فقط سه میلی متر است. با این همه چشم، چیزی شبیه ستون فقرات، سیستم عصبی، شکم، کبد، روده و شش داری. قلبت از همین حالا وجود دارد و اندازه اش بزرگ است. نسبت به اندام های دیگر، قلبت نه برابر قلب من است. خون را پمپاژ می کند و از هجده روزگی به طور منظم ضربان دارد. چطور می توانم تو را از بین ببرم؟ چه اهمیتی دارد که تو به طور تصادفی یا در اثر یک اشتباه به وجود آمده باشی؟ مگر جهان هم همینطور خلق نشده؟ بعضی می گویند در آغاز هیچ چیز نبوده، جز آرامشی بزرگ و سکوتی ساکن. بعد جرقه ای زده شده و آنچه نبوده، پدید آمده است و این کثرت بی معنی همینطور ادامه پیدا کرده و آن سلول اولیه به میلیون ها و میلیاردها سلول تبدیل شده تا اینکه درختان، ماهی ها و انسان ها متولد شده اند. فکر می کنی کسی به قبل از آن جرقه اهمیتی می دهد؟ کسی اهمیت می دهد که آن سلول دوست داشته به وجود آید یا نه؟ آیا کسی به گرسنگی، سرما و ناراحتی آن فکر می کرده است؟ شک دارم. حتی اگر کسی وجود داشته شاید خدایی ماورای زمان ومكان، پیش از آغاز اهمیتی به خیر و شر نمی داده است. این پیش آمده؛ چون وقوعش امکان داشته است. باید چنین اتفاقی می افتاده است. درباره ی تو هم همینطور است.
من مسئولیت این انتخاب را برعهده می گیرم.
مشخصات
- نویسنده
- اوريانا فالاچي
- مترجم
- يغما گلرويي
- ناشر
- دارينوش
- تعداد صفحات
- 120
- وزن
- 138 گرم
- شابک
- 9789645250971
افزودن نظر جدید