گلدان صراحی مس و خاتم کاری تولید صنایع دستی آقاجانی یکی از زیبانرین و پرفروش ترین صنایع دستی اصفهان است. این گلدان در ابعاد و کیفیت های متفاوتی طراحی و ساخته شده است. گلدان خاتم کاری کد K013 با 16 سانتی متر ارتفاع، مقاوم در برابر ضربه، نور آفتاب و رطوبت هوا و دارای گواهینامه کیفیت جهانی ISO9001:2015 می باشد.
کتاب هنر خوب زندگی کردن مجموعه ای از روش های عملی و کاربردی است که به تأكید نویسنده رولف دوبلی حاصل سالها تحقیق و گردآوری مطالب گوناگون در حوزه ی روانشناسی، فلسفه، علوم اقتصاد، ریاضی و تجارت است. چکیده ی مطالعات دوبلی در این گستره، کتابی است که پیش روی شماست.
همان گونه که در کتاب پیشین رولف دوبلی کتاب هنر شفاف انديشيدن با خطاهای ذهنی آشنا شدید، در کتاب هنر خوب زندگی کردن، با جعبه ای شگفت انگیز از ابزارهای ذهنی آشنا می شوید. با بهره گیری از این ابزارهای هوشمند، بسیاری از انگاره های ذهنی شما دگرگون می شود. اگرچه آشنایی با این جعبه ابزار به تنهایی تجربه ی یک زندگی خوب را تضمین نمی دهد، دست کم کمک می کند تا در زندگی عملکرد بهتری داشته باشیم.
کتاب هنر خوب زندگی کردن به همت عادل فردوسی پور و همکاران ترجمه و توسط نشر چشمه چاپ و منتشر شده است. شما را به مطالعه ی معرفی و قسمتی از کتاب هنر خوب زندگی کردن در سایت خرید کتاب با تخفیف بوکالا دعوت می کنیم.
معرفی کتاب هنر خوب زندگی کردن
از دوران باستان یا به عبارت بهتر، دست کم ۲۵۰۰ سال پیش و شاید قبل تر از آن، همیشه برای مردم سؤال بوده که یک زندگی خوب یعنی چه. چه طور باید زندگی کرد؟ یک زندگی خوب چه مؤلفه هایی دارد؟ نقش سرنوشت در آن چیست؟ پول چه نقشی در آن دارد؟ آیا در پیش گرفتن یک زندگی خوب به ذهنیت انسان بستگی دارد؟ به داشتن یک رویکرد بخصوص وابسته است؟ یا این دست یابی به اهداف مشخص است که نقش پررنگ تری دارد؟ بهتر است که مدام به دنبال رسیدن به شادی باشیم یا دوری از ناخوشی ها؟
*** خريد کتاب هنر خوب زندگی کردن ***
هر نسل این سؤال ها را دوباره از نو مطرح می کند و در نهایت هم هربار با پاسخ هایی مواجه می شود که اساسا دلسرد کننده هستند. چرا؟ چون ما همواره به دنبال یک اصل، یک قاعده یا یک دستورالعمل واحد هستیم، اما هیچ جام مقدسی به اسم زندگی خوب وجود ندارد.
در طول چند دهه ی گذشته، انقلاب بی سروصدایی در حوزه های مختلف فکری رخ داده است. در علوم، سیاست، اقتصاد، پزشکی و بسیاری حوزه های دیگر، اندیشمندان متوجه شده اند که دنیا آنقدر پیچیده است که نمی توان آن را در قالب یک ایده ی کلی به اضافه ی چند اصل تبیین و تشریح کرد. ما به یک جعبه ابزار ذهنی با انواع ابزارها احتیاج داریم تا بتوانیم دنیا را بشناسیم، درعین حال در عمل و برای زندگی کردن هم به یک جعبه ابزار نیاز داریم.
در طول دویست سال اخير، ما دنیایی را به وجود آورده ایم که شناخت آن دیگر به صورت غریزی برای مان امکان پذیر نیست. این امر بدان معناست که کارآفرینان، سرمایه گذاران، مدیران، پزشکان، خبرنگاران، هنرمندان، دانشمندان، سیاستمداران و افرادی مانند شما و من هم در طول مسیر زندگی لاجرم دچار لغزش خواهیم شد، مگر این که جعبه ی کارآمدی از ابزارهای ذهنی و الگوهای قابل اتکا در اختیار داشته باشیم.
می توانید اسم این مجموعه رویکردها و راهبردها را بگذارید «سیستم عامل برای زندگی»، اما من همان استعاره ی سنتی تر جعبه ی ابزار را ترجیح می دهم. در هر صورت، حرف من این است که این ابزارها اهمیت بیشتری از دانش نظری دارند؛ همچنین مهم تر از پول، مهم تر از روابط و مهم تر از هوش ما هستند.
چند سال پیش شروع کردم به گردآوری مجموعه ی خودم از ابزارهای ذهنی ای که به درد ساختن یک زندگی خوب می خورند. برای این کار به مجموعه ای از ابزارهای کمابیش فراموش شده از دوران باستان و همچنین تحقیقات به روز روانشناسی متوسل شدم. حتا می توانید کتاب هنر خوب زندگی کردن را به عنوان فلسفه ی کلاسیک زندگی برای قرن بیست و يكم توصیف کنید.
سالهاست که این ابزارها را در زندگی روزمره ام به کار گرفته ام و در غلبه بر چالشهای بسیاری از بزرگ گرفته تا کوچک، به کمک من آمده اند. از آنجا که زندگی من تقریبا از هر نظر بهتر شده است (ریختن مویم و به وجود آمدن چین و چروک روی صورتم چیزی از احساس خوشبختی من کم نمی کند)، می توانم آنها را با وجدانی آسوده به شما توصیه کنم: این پنجاه و دو ابزار ذهنی شاید رسیدن به زندگی خوب را تضمین نکند، اما این فرصت را به شما می دهد تا برای رسیدن به آن مبارزه کنید.
*** خريد کتاب هنر خوب زندگی کردن با تخفیف ***
قسمتی از کتاب هنر خوب زندگی کردن
حسابداری ذهنی
چه طور باخت را به برد تبدیل کنیم
باید می دانستم. کمی قبل از خروجی بزرگراه در برن، یک دوربین خاکستری ثبت تخلف وجود دارد که در انتظار راننده های بی خبر است. سالهاست که آن دوربین همان جاست. نمیدانم چه در ذهنم می گذشت. نور فلاش دوربین، من را از فکروخیال پراند و با یک نگاه سریع به سرعت سنج فهمیدم که ترسم به حقیقت تبدیل شده. سرعتم حداقل ۱۵ کیلومتر بر ساعت بیشتر از حد مجاز بود و هیچ ماشین دیگری هم در جلو یا اطرافم نبود؛ هیچکس نبود که بتوانم فلاش را به گردنش بیندازم.
روز بعد در زوریخ از دور دیدم که یک مامور پلیس، یک برگه ی جریمه را زیر برف پاک کن ماشینم گذاشت. بله، در جای ممنوع پارک کرده بودم. تمام جاپارکها پر بودند، عجله داشتم و پیدا کردن جاپارک قانونی در مرکز زوریخ مثل پیدا کردن یک صندلی تاشو برای آفتاب گرفتن در قطب جنوب است. برای یک لحظه می خواستم بروم و برایش توضیح بدهم. خودم را مقابل آن مأمور تصور کردم. در حالی که نفس نفس میزنم و موهایم به هم ریخته، سعی می کنم که او را متقاعد کنم که وضعیتم را درک کند، اما بی خیالش شدم. سالها کسب تجربه به من یاد داده که چنین کارهایی تنها باعث می شود احساس حماقت کنید، حقیر به نظر بیایید و آخرسر آرامش تان را هم از دست بدهید.
پیش تر برگه های جریمه ی پارک ممنوع بر آشفته ام می کردند، اما این روزها بالبخند آنها را پرداخت شان می کنم. هزینه اش را از یک حساب بانکی می پردازم که برای کمک های مالی در نظر گرفته ام. هر سال ده هزار فرانک برای کارهای خیر کنار می گذارم و جریمه هایم را هم از همان محل می پردازم. در دنیای روانشناسی این ترفند ساده به عنوان حسابداری ذهنی شناخته می شود. من این را از ریچارد تیلر، یکی از بنیانگذاران اقتصاد رفتاری، وام گرفته ام. حسابداری ذهنی یکی از مغالطه های منطقی کلاسیک به شمار می آید. مردم بسته به آنکه پول را از کجا به دست آورده اند با آن رفتار متفاوتی دارند. به همین خاطر است که روی مبلغی که در خیابان پیدا می کنید، در مقایسه با پولی که برایش زحمت کشیده اید، کمتر حساسیت دارید و سریع تر و سهل انگارانه تر خرجش می کنید. مثال برگه ی جریمه ی پارک ممنوع نشان می دهد که چه طور می توانید از این مغالطه ی منطقی به سود خودتان استفاده کنید. در واقع شما به خاطر آرامش ذهنیتان عمدا خودتان را فریب می دهید.
فرض کنید که به یک کشور فقیر سفر کرده اید و کیف پولتان گم می شود. دقایقی بعد که آن را پیدا می کنید، همه چیز سر جایش است به جز پولتان. آیا به این اتفاق به چشم یک دزدی نگاه می کنید یا یک جور کمک مالی به کسی که احتمالا وضعیتش بسیار بدتر از شماست؟ هر چه قدر هم با ذهن تان کلنجار بروید نمی توانید این واقعیت را تغییر دهید که پولتان به سرقت رفته، اما آنچه می توانید تغییر دهید، اهمیت اتفاقات پیش آمده و تعبیرتان از ماجراست.
داشتن یک زندگی خوب، تا حد زیادی به تفسیری سازنده از وقایع بستگی دارد. من همیشه در ذهنم پنجاه درصد به قیمت های رستورانها و فروشگاه ها اضافه می کنم. اگر مالیات بر درآمد را در نظر بگیریم، این جفت کفش یا آن خوراک ماهی حلوا، در حقیقت این مقدار برای من آب خواهد خورد. اگر یک لیوان نوشیدنی ده دلار خرج روی دستم بگذارد، لازم است که پانزده دلار درآمد داشته باشم تا بتوانم آن را بخرم. این یک نمونه ی مفید از حسابداری ذهنی است، چون به من کمک می کند مخارجم را مدیریت کنم.
من ترجیح می دهم که هزینه ی هتل ها را از قبل پرداخت کنم. به این ترتیب روبه رو شدن با صورت حساب در روز پایانی سفر، آخر هفته ی عاشقانه ام را در پاریس خراب نخواهد کرد. برنده ی جایزه نوبل، دنیل کانمن، این اثر را قاعده ی اوج - پایان می نامد: شما نقطه ی اوج و نقطه ی پایان تعطیلات خود را به خاطر خواهید سپرد، اما باقی را فراموش خواهید کرد. در فصل ۲۰ نگاه دقیق تری به آن خواهیم داشت. اگر در نقطه ی پایانی سفرتان مسئول پرافاده و فرانسوی پذیرش یک صورت حساب پر و پیمان را به انضمام هزینه های عجیبی که او عمدا به صورت حساب اضافه کرده (احتمالا جهت تنبیه تان برای این که نتوانسته اید فرانسوی را بدون لهجه صحبت کنید)، مانند یک حکم نظامی به شما ابلاغ کند، خاطره ی شما از این گشت و گذار رُمانتیک تا ابد مکدر خواهد شد. پیش شرط اصطلاحی است که در روانشناسی به آن اطلاق می شود: اول پرداخت کنید، بعد استفاده کنید. این نوعی از حسابداری ذهنی است که زهر پرداخت پول را می گیرد.
من مالیاتم را هم با همین خونسردی می پردازم. هر چه باشد نمی توانم یک تنه سیستم مالیاتی را اصلاح کنم. به همین خاطر آنچه را که در عوض پرداخت مالیات در شهر زیبای برن به دست می آورم، با شهرهایی مثل کویت، ریاض، یا موناکو پرجمعیت و بی خاصیت یا سطح کره ی ماه (یعنی تمام مکانهایی که در آن مالیات به درآمد تعلق نمی گیرد) مقایسه می کنم. نتیجه؟ ترجیح می دهم در برن بمانم. کسانی که به دلایل مالیاتی به شهرهای زشت نقل مکان می کنند، نابالغ و یکدنده به نظر می آیند، چیزی که مشخصا زیربنای مناسبی برای داشتن یک زندگی خوب نیست. جالب است که معاملات من با چنین اشخاصی تابه حال خوب از آب درنیامده.
نیازی به گفتن ندارد که پول خوشبختی نمی آورد. من هم با قاطعیت توصیه می کنم که به خاطر تفاوت های جزئی در قیمت ها پریشان نشوید. این که یک نوشیدنی دو دلار گران تر یا ارزان تر از معمول باشد، هیچ واکنش احساسی ای در من ایجاد نمی کند. ترجیح می دهم انرژی ام را پس انداز کنم تا پولم را. هر چه باشد، در هر دقیقه، ارزش سبد سهام من بسیار بیشتر از دو دلار بالا و پایین می شود و اگر سهام داو جونز یک هزارم درصد سقوط کند، آن نیز من را برآشفته نمی کند. خودتان امتحانش کنید. شما نیز مبلغ ناچیزی را برای خودتان در نظر بگیرید که نسبت به آن کاملا بی تفاوت هستید و در نظرتان مثل بادِ هواست. با به کار بستن این شیوه هیچ چیزی از دست نخواهید داد، به خصوص آرامش درونی تان را.
زمانی که حدودا چهل ساله بودم، پس از یک دوره ی طولانی بی خدایی دوباره تلاش کردم تا خدا را بیابم. برای هفته های متمادی راهبان مهربان معتقد به نظام سنت پر بندیکت در آین زیدن من را به عنوان مهمان خود پذیرفتند. خاطرات شیرینی از آن دوران دارم؛ به دور از قیل و قال دنیا، بدون تلویزیون، بدون اینترنت و سیگنال های گوشی همراه که به لطف دیوارهای ضخیم قرون وسطایی، بسیار خفیف بودند. بیش از همه چیز از سکوت در طول وعده های غذایی لذت می بردم. راهبان از صحبت کردن منع شده بودند. من شاید خدا را پیدا نکرده باشم اما یک ترفند حسابداری ذهنی دیگر یاد گرفتم که این بار بیشتر به زمان مرتبط بود تا پول. در سالن ناهارخوری، قاشق و چنگال درون جعبه ی کوچک سیاهی به طول حدود بیست سانتیمتر قرار دارد. پیش از غذا خوردن، درپوش آن را باز می کنید و چنگال، قاشق و کارد را که به ظرافت دسته شده از آن خارج می کنید. پیامش؟ این که شما اساسا مرده اید و هر آنچه از زندگی در اختیار دارید، یک موهبت است. یک حسابداری ذهنی به بهترین شکل خود. به این ترتیب آموختم که برای زمانم ارزش قایل شوم و با عصبی شدن آن را به هدر ندهم.
آیا از صف صندوق سوپر مارکت، انتظار در مطب دندان پزشکی و گیر کردن پشت ترافیک در بزرگراه ها متنفرید؟ فشار خون تان در عرض چند ثانیه به ۱۵ می رسد و هورمونهای استرس تان دیوانه وار ترشح می شوند. اما به جای به هم ریختن، در نظر داشته باشید: اگر این تلاطم بیهوده روح و جسمتان را نخورد، یک سال بیشتر عمر خواهید کرد. این یک سال اضافه، با اختلاف تمام زمان هایی را که در صف ها گذرانده اید، جبران خواهد کرد. نتیجه؟ نمی توانید جلوهدر رفتن پول و زمان را بگیرید، اما می توانید تعبیر جدیدی از آن داشته باشید. جعبه ی ترفندهای حسابداری ذهنیتان را باز کنید و به چشم خودتان ببینید: هر چه در جاخالی دادن از مغالطه ها کارکشته تر باشید، به کار بردن عامدانه ی آنها برایتان جالب تر خواهد شد. به یاد داشته باشید این به نفع خودتان است.
*** خريد کتاب هنر خوب زندگی کردن رولف دوبلی ***
هنر ظریف اصلاح
چرا تنظیمات ابتدایی را دست بالا می گیریم
در پروازی از لندن به نیویورک نشسته اید. به نظر شما هواپیما در چند درصد زمان پرواز در مسیر از پیش تعیین شده حرکت می کند؟ نود درصد؟ هشتاد درصد؟ هفتاد درصد؟ پاسخ صحیح «صفر» است. وقتی که کنار پنجره نشسته اید و به بال هواپیما خیره شده اید، می توانید پره های کوچکی را که روی آن قرار دارد ببینید. وظیفه ی این پره ها این است که مسیر پرواز را مدام تنظیم کنند. سیستم خلبان خودکار در هر ثانیه هزاران بار اختلاف موقعیت فعلی هواپیما را با موقعیتی که باید در آن باشد، محاسبه کرده و دستورهای اصلاحی موردنیاز را صادر می کند.
من بارها پرواز با هواپیماهای کوچک و بدون سیستم خلبان خودکار را تجربه کرده ام. در این هواپیماها این تنظیمات کوچک بر عهده ی خود من است. اگر حتا فقط برای یک ثانیه اهرم را رها کنم، از مسیر اصلی خارج می شوم. این حس را در رانندگی با ماشین هم تجربه کرده اید. حتا در مسیر کاملا مستقیم هم نمی توانید دست تان را از روی فرمان بردارید چون از مسیر منحرف می شوید و ممکن است دچار حادثه شوید.
زندگی ما هم مثل هواپیما یا ماشین است. ترجیح می دادیم این طور نمی بود و همه چیز طبق برنامه، قابل پیش بینی و بدون دردسر جلو می رفت. در این صورت فقط کافی بود روی تنظیمات اولیه یا به عبارتی نقطهی بهینهی شروع تمرکز کنیم و در تمام مراحل زندگی مثل تحصیل، کار، عشق و خانواده یک نقطه ی شروع عالی را انتخاب کنیم و مطابق برنامه به اهداف مان برسیم. البته مطمئنم همان طور که خودتان هم می دانید، زندگی این چنین نیست. زندگی ما در معرض تلاطم های پی در پی قرار دارد و بیشتر وقت ما صرف مبارزه با بادهای مخالف و تغییرات غیر منتظرهی جوی می شود. با وجود این، ما همچنان مثل خلبان های ساده لوح و ناشی رفتار می کنیم؛ نقش تنظیمات ابتدایی را دست بالا گرفته و به طور منظم نقش اصلاح را دست کم می گیریم.
به عنوان یک خلبان غیر حرفه ای یاد گرفته ام که بیشتر از شروع، هنر اصلاح بعد از بلند شدن هواپیما است که اهمیت دارد. بعد از میلیاردها سال طبیعت هم این نکته را فهمیده. با تقسیم سلولها، به طور مداوم در ماده ی ژنتیکی خطا رخ می دهد و به همین خاطر در هر سلول مولکول هایی وجود دارند که این خطاها را اصلاح می کنند. بدون این فرآیند، که ترمیم دی ان ای نام دارد، تنها چند ساعت بعد از شکل گیری نطفه میمردیم. سیستم ایمنی ما هم از همین قاعده پیروی می کند. هیچ برنامه ی بی نقصی وجود ندارد چون پیش بینی تهدیدها غیرممکن است. ویروس ها و باکتری های متخاصم به طور پیوسته در حال تغییرند و سیستم دفاعی ما فقط به لطف اصلاح مداوم توان مقابله دارد.
پس بار بعدی که شنیدید یک ازدواج ظاهرا بی نقص بین دو نفر، که برای همدیگر ساخته شده بودند، به مشکل خورده اصلا تعجب نکنید. این یک نمونه ی بارز از دست بالا گرفتن تنظیم ابتدایی است. خیلی واضح بگویم هر کس که بیش از ۵ دقیقه در یک رابطه بوده باشد باید تا الآن فهمیده باشد که بدون تصحیح و تطبيق مداوم رابطه دچار مشکل می شود. باید از تمام رابطه ها به صورت مستمر مراقبت کرد. بیشترین سوءبرداشتی که با آن مواجه می شویم این است که زندگی خوب یک حالت یا وضعیت پایدار است، در حالی که زندگی خوب فقط با تطبیق مداوم حاصل می شود.
پس چرا ما اینقدر نسبت به تصحیح و بازبینی بی میلی نشان می دهیم؟ چون هرگونه اصلاح کوچک را به عنوان ضعف در برنامه تعبیر می کنیم. به خودمان می گوییم که مشخص برنامه ی ما موفق نبود. پیش خودمان شرمنده می شویم. حس می کنیم شکست خورده ایم. اما حقیقت این است که تقریبا هیچ برنامه ای به طور کامل و مو به مو محقق نمی شود. اگر هم بعضی اوقات یک برنامه بدون هیچ مشکلی اجرا شود، کاملا اتفاقی بوده است. به قول دوایت آیزنهاور، ژنرال آمریکایی که بعدها رئیس جمهور هم شد، برنامه هیچ ارزشی ندارد. برنامه ریزی مهم ترین چیز است. مسئله داشتن یک برنامه ی ثابت نیست. بلکه این برنامه ریزی مجدد و مکرر است که اهمیت دارد؛ یعنی یک فرآیند پیوسته. آیزنهاور به خوبی فهمیده بود که به محض رویارویی سربازها با دشمن تمام برنامه های قبلی از درجهی اعتبار ساقط می شوند.
قانون اساسی کشورها براساس قوانینی بنیادی تنظیم می شوند و بقیه ی قوانین براساس آنها وضع می شوند. این چنین فرض می شود که قوانین اساسی تا ابد پابرجا هستند اما در عمل حتا قانون اساسی کشورها هم مورد بازبینی قرار می گیرند. قانون اساسی ایالات متحدهی امریکا که اولین بار در ۱۷۸۷ تصویب شد، تاکنون ۲۷ بار اصلاح شده است. قانون اساسی فدرال کنفدراسیون سرویس از سال ۱۸۴۸ تاکنون دو بار مورد بازنگری کلی و چندین بار مورد بازنگری های جزئی قرار گرفته است. قانون اساسی آلمان از سال ۱۹۴۹ تاکنون ۶۰ بار تغییر کرده. این نه تنها مایهی شرمساری نیست بلکه کاملا هم معقول است. تصحیح پذیری، زیر بنای هر دموکراسی کارآمد است. مسئله به قدرت رساندن مرد یا زن شایسته (همان تنظیم ابتدایی) نیست، مسئله از روی کار برداشتن مرد نامناسب یا زن نامناسب بدون خونریزی است. دموکراسی سازوکاری برای اصلاح در درون خود دارد و تنها نوعی از حکومت است که چنین خصوصیتی را داراست.
متأسفانه در سایر حوزه ها تمایل ما برای اصلاح خودمان از این هم کمتر است. سیستم آموزشی ما تا حد زیادی براساس همین تنظیم ابتدایی طراحی شده: تأكید روی دانش های مبتنی بر واقعیت و مدرک باعث می شود که این طور به نظر برسد که در زندگی فقط کسب بهترین نمره ممکن و بهترین شروع در زندگی کاری است که اهمیت دارد. اگر چه ارتباط بین مدرک تحصیلی و موفقیت در محیط کار کمرنگ تر از قبل شده و توانایی ما در اصلاح خودمان از همیشه با اهمیت تر است، چنین مسائلی به ندرت در مدارس آموزش داده می شوند.
این پدیده در پرورش شخصیت های مان هم به وضوح دیده می شود. مطمئنم که در زندگی خود حداقل یک نفر را سراغ دارید که از نظر شما عاقل و بالغ است. نظر شما چیست: آیا این به خاطر تنظیم ابتدایی بوده؟ ژنهای عالی، تربیت ایده آل و تحصیل درجه یک او را این چنین عاقل کرده؟ یا اصلاح، تلاش مدام برای حل مسائل و جبران کاستی ها و حذف تدریجی ضعف ها از زندگی؟
نتیجه؟ باید از شر این برچسب تحقیر آمیزی که به اصلاح چسبیده خلاص شویم. افرادی که توان اصلاح زودهنگام خودشان را دارند نسبت به کسانی که مدت ها وقت صرف پیدا کردن یک نقطه ی شروع ابتدایی بی نقص می کنند و سپس امیدوارند که برنامه شان به نتیجه برسد، مزیت دارند. چیزی با عنوان آموزش ایده آل وجود ندارد. زندگی ما بیش از یک هدف دارد. هیچ استراتژی تجارت بی نقص، سبد سهام بهینه وشغل آرمانی ای وجود ندارد. همه ی این ها افسانه است. حقیقت این است که شما بایک تنظیم ابتدایی شروع می کنید و بعد از آن باید مدام آن را اصلاح کنید. هر چه دنیا پیچیده تر باشد، نقطه ی شروع شما کم اهمیت تر می شود. پس در زندگی شخصی یا کاری تمام منابع تان را برای رسیدن به یک تنظیم ابتدایی بی نقص هزینه نکنید. به جای آن بی درنگ و بدون عذاب وجدان، با بازنگری در اموری که مورد پسندتان نیست، هنر اصلاح را به کار بگیرید. اصلا اتفاقی نیست که دارم این کلمه ها را در نسخه ی ۱۴۰۷۰۱ نرم افزار ورد تایپ میکنم. نسخهی ۱۰۰ این نرم افزار سال هاست که دیگر در بازار وجود ندارد.
*** خريد کتاب هنر خوب زندگی کردن عادل فردوسی پور ***
میثاق
انعطاف ناپذیری به عنوان یک ترفند
در سال ۱۵۱۹، ارنان کورتس فاتح اسپانیایی، از کوبا به ساحل مکزیک رسید. او بلافاصله مکزیک را به عنوان مستعمره ی اسپانیا و خودش را فرمانروای آن اعلام کرد، سپس با دستان خودش کشتی هایش را نابود کرد و هرگونه امکان بازگشت را برای خود و یارانش از بین برد.
از دیدگاه علم اقتصاد، تصمیم کورتس با عقل جور در نمی آید. چرا باید از همان نقطه ی آغاز امکان بازگشت را از میان برداشت؟ چرا باید گزینه های جایگزین را از بین برد؟ هر چه باشد یکی از مهم ترین اصول علم اقتصاد این است که هر چه گزینه های بیشتری داشته باشید، بهتر است. پس چرا کورتس از آزادی انتخاب خود چشم پوشی کرد؟
دو یا سه بار در سال مدیرعامل یکی از شرکت های معتبر جهان را در میهمانی های رسمی ای که هر دوی مان به آن دعوت می شویم، ملاقات می کنم. سال هاست که برایم جای تعجب دارد که او همیشه از خوردن دسر امتناع می کند. تا همین چندی پیش رفتار او به نظرم غیر منطقی و مرتاض مآبانه بود. چرا باید از روی یک اعتقاد سفت و سخت این گزینه ی شیرین را رد کند؟ چرا به صورت موردی تصمیم نمی گیرد؟ چرا تصمیم خود را بسته به این نمی گیرد که وزنش چه قدر است، وعده ی اصلی چه قدر سنگین بوده یا این که آن دسر چه قدر وسوسه انگیز است؟ یک امتناع خشک و خالی از خوردن پودینگ، شاید به اندازه ی منع کردن خود از بازگشت به کشورتان حیرت آور نباشد، اما در نگاه اول هر دو غیر ضروری به نظر می رسند.
یکی از برجسته ترین کارشناسان دنیا در زمینه ی مدیریت، کلیتون کریستنسن'،' استاد دانشگاه هاروارد است که برای کتاب پرفروش خود، دوراهی نوآوران در سراسر جهان شناخته می شود. کریستنسن یک مسیحی مورمون متعهد است که زندگی خود را براساس میثاق هایش (یک عبارت قدیمی برای قول هایی که امکان شکست آنها نیست) مدیریت می کند. اگر پیمان خیلی از مد افتاده به نظر می رسد، اسم آن را بگذارید «تعهد محض». من از هواداران عبارت قدیمی تر هستم چرا که این روزها واژهی «تعهد» مفهومش را از دست داده و معمولا غيرصادقانه به کار برده می شود. مثلا: «ما متعهد هستیم که وضعیت جهان را بهبود ببخشیم». تنها یک فرد، و نه یک سازمان است که می تواند از چنین میثاقی صحبت کند.
کریستنسن وقتی که جوان تر بود، مدیران بسیاری را دیده بود که نیمه ی اول زندگی خود را به حرفهی شان اختصاص می دادند تا در نیمه ی دوم زندگی که دیگر از نظر مالی مستقل شده اند، به خانواده ی خود بپردازند. غافل از اینکه خانواده شان تا آن زمان یا از هم پاشیده یا دیگر مدت هاست که از قفس پریده است. به همین خاطر، کریستنسن یک میثاق بست: با خدا عهد بست که آخر هفته ها کار نکند و در طول هفته نیز شام را در خانه و در کنار خانواده اش بخورد. چنین تعهدی گاهی او را مجبور می کرد که ساعت سهی صبح سر کارش حاضر شود.
وقتی که برای اولین بار این ماجرا را شنیدم، رفتار کریستنسن به نظرم غیر معقول، الجوجانه و غیراقتصادی بود. چرا باید تا این حد انعطاف ناپذیر بود؟ چرا مورد به مورد تصمیم نمی گیرد؟ گاهی لازم است که آخر هفته را کار کنید، ولی در عوض می توانید با کمی کار کمتر در دو روز اول هفته، جبرانش کنید. انعطاف پذیری، مسلما یک مزیت است، آن هم در زمانه ای که همه چیز در حال دگرگونی است.
امروز من نگاه متفاوتی دارم. وقتی که حرف از مسائل مهم در میان باشد، انعطاف پذیری دیگر نه یک مزیت، که یک تله است. کورتس، آن مدیر عامل دسرگریز و کلیتون کریستنسن: اشتراک این سه نفر آن است که از انعطاف ناپذیری افراطی برای رسیدن به اهداف بلند مدت شان استفاده می کنند؛ اهدافی که اگر آنها نرمش بیشتری در رفتارشان داشتند، تحقق ناپذیر می بودند. چه طور؟ به دو دلیل: اگر دائما مجبور باشید که بسته به وضعیت تصمیم گیری کنید، ارادهی شما سست می شود. اصطلاح تخصصی آن خستگی تصمیم است. مغزی که بر اثر تصمیم گیری خسته شده باشد، " سرراست ترین گزینه را که اغلب هم بدترین آنهاست، انتخاب خواهد کرد. به همین دلیل است که میثاق ها کاملا منطقی هستند. وقتی که روی یک مسئله میثاق می بندید،. دیگر نیازی نیست هر بار که وادار به گرفتن یک تصمیم شديد، مزایا و معایب آن را | سبک سنگین کنید. تصمیم تان از قبل گرفته شده و انرژی ذهنی شما به هدر نمی رود.
دومین دلیلی که انعطاف ناپذیری را بسیار ارزشمند می کند، به اعتبار افراد مربوط - می شود. با ثابت قدم بودن روی برخی موضوعات موضعتان را معین و محدوده ای را - که برای تان اصلا جای مذاکره ندارد، مشخص می کنید. از خودتان چهره ای خود آگاه به نمایش می گذارید و به این ترتیب آسیب پذیری تان در برابر حملات کمتر می شود. بازدارنده های دوجانبه نیز در طول جنگ سرد، غالبا بر همین قضیه استوار بودند. امریکا وشوروی هر دو میدانستند که حملهی اتمی به معنای تلافی فوری است. خبری از مشورت با سبک سنگین کردن مزایا و معایب براساس وضعیت نبود. تصمیم در مورد فشار دادن یا ندادن دکمه ی قرمز از قبل گرفته شده بود. فشردن آن به عنوان نفر اول، مسلمة جزء گزینه ها نبود.
آنچه در مورد کشورها صادق است، دربارهی شما هم به همان اندازه مصداق دارد. اگر زندگی تان همراستا با میثاق هایتان باشد، هر چه که باشد، مردم به تدریج دست از سرتان برخواهند داشت. برای مثال سرمایه گذار افسانه ای وارن بافت، اساسا از مذاکره کردن سر باز می زند. اگر بخواهید شرکت تان را به او بفروشید، دقیقا یک فرصت دارید. به ناچار تنها می توانید یک پیشنهاد بدهید. یا بافت شرکت را با مبلغی که پیشنهاد کرده اید خریداری می کند یا دیگر به هیچ وجه آن را نخواهد خرید. اگر مبلغ خیلی بالا باشد، دیگر فرصتی نیست که آن را پایین بیاورید. نه یعنی نه و همه این را می دانند. بافت چنان اعتباری بابت انعطاف ناپذیری اش به دست آورده که از همان ابتدای کار بهترین پیشنهاد به او داده خواهد شد، بدون آن که وقتش با چانه زنی تلف شود.
تعهدها، میثاق ها و اصول بی قیدوشرط ساده به نظر می رسند اما این چنین نیست. فرض کنید پشت فرمان یک کامیون پر از دینامیت، در جاده ای تک خطه و مستقیم در حال رانندگی هستید. یک کامیون دیگر دارد به سمت شما می آید که آن هم پر از دینامیت است. کدام یک اول فرمان را کج میکنید؟ اگر بتوانید راننده ی مقابل را متقاعد کنید که شما تعهد راسخ تری دارید، برنده می شوید. به عبارت دیگر، رانندهی مقابل قبل از شما می پیچد (با فرض این که او منطقی رفتار می کند. اگر مثلا راننده ی مقابل را مجاب کنید که فرمان تان قفل شده و کلیدش را هم از پنجره بیرون انداخته اید، تعهد بسیار مستحکمی از خودتان به نمایش گذاشته اید. پیمانهایتان باید به همین اندازه قوی، باورپذیر و افراطی باشد تا سیگنال های ارسالی از آنها مؤثر واقع شود.
با مکتب انعطاف پذیری خداحافظی کنید. انعطاف پذیری شما را دلسرد و خسته می کند و از اهدافتان منحرف خواهد کرد. خودتان را به میثاق های تان زنجیر کنید. بدون تردید، پای بند ماندن به میثاق هایتان در صد درصد مواقع راحت تر از پای بندی به آنها در ۹۹ درصد اوقات است.
مشخصات
- عنوان کتاب
- هنر خوب زندگی کردن
- نویسنده
- رولف دولفی
- مترجم
- عادل فردوسی پور؛ بهزاد توکلی، علی شهروز
- ناشر
- چشمه
- تعداد صفحات
- 249
- وزن
- 233 گرم
- قطع
- رقعی
- شابک
- 9786002299628
افزودن نظر جدید