پدر به شکار رفته

کتاب پدر به شکار رفته اثر مری هیگینز کلارک نویسنده ی شهیر آمریکایی است که به همت الگا کیایی ترجمه و توسط انتشارات لیوسا به چاپ رسیده است.

با ما در بوکالا با قسمتی از کتاب پدر به شکار رفته همراه باشید.

ادامه مطلبShow less
موجود شد خبرم کن!
مرجع:
44220
نام برند:
صنایع دستی آقاجانی

گلدان صراحی مس و خاتم کاری تولید صنایع دستی آقاجانی یکی از زیبانرین و پرفروش ترین صنایع دستی اصفهان است. این گلدان در ابعاد و کیفیت های متفاوتی طراحی و ساخته شده است. گلدان خاتم کاری کد K013 با 16 سانتی متر ارتفاع، مقاوم در برابر ضربه، نور آفتاب و رطوبت هوا و دارای گواهینامه کیفیت جهانی ISO9001:2015 می باشد.

صنایع دستی آقاجانی

دخل فیروزه کوب بزرگ کد FT021 کاری از شاغلین در صنایع دستی اصفهان تولید صنایع دستی آقاجانی است که با گارانتی 10 ساله تضمین کیفیت و با بهترین قیمت و البته به صورت رایگان تقدیم خریداران می گردد. در ساخت دخل فیروزه کوب آقاجانی از بهترین فیروزه نیشابور استفاده شده است و دارای گارانتی کیفیت ISO 9001 و گواهی استاندارد ملی ایران است.

صنایع دستی آقاجانی

آجیل خوری فیروزه کوبی ترنج کد FT066 بزرگترین آجیل خوری مسی تولید صنایع دستی آقاجانی یکی از معروفترین تولیدکنندگان صنایع دستی اصفهان از بهترین مواد اولیه تولید شده است. در تولید این آجیل خوری فیروزه کوبی شده از بهترین و ناب ترین فیروزه نیشابور استفاده شده است. از نکات قابل توجه این محصول گارانتی 10 ساله و استاندارد ملی ایران است. ارتفاع این «آجیل خوری مسی» 42 سانتی متر و قطری در حدود 32 سانتی متر دارد.

توضیحات

قسمتی از کتاب پدر به شکار رفته

1

پنجشنبه، چهاردهم نوامبر

ساعت چهار صبح، گاس اشمیت در اتاق خواب خانه ی ارزان قیمتش در لانگ آیلند بی صدا لباس پوشید و امیدوار بود همسرش را که پنجاه و پنج سال بود با او زندگی می کرد، از خواب بیدار نکند اما در این کار موفق نشد.

دست لوتی اشمیت دراز شد و دنبال چراغ روی میز کنار تخت خواب گشت. برای واضح دیدن چند بار پلک های چشم های سنگین از خواب خود را باز و بسته کرد و با دیدن گاس که کت ضخیمش را پوشیده بود، از او پرسید کجا می رود.

*** خريد کتاب پدر به شکار رفته ***

«لوتی، به کارگاه می روم. اتفاقی افتاده.»

«به همین دلیل کیت دیروز با تو تماس گرفت؟»

کیت دختر داگلاس کانلی مالک کارگاه بازساخت عتقیه جات کانلی در شهر لانگ آیلند بود که گاس تا هنگام بازنشستگی یعنی پنج سال قبل در آن کار می کرد.

لوتی هفتاد و پنج ساله با موهای سفید کم پشت، به زحمت عینک ذره بینی اش را به چشم زد و به ساعت نگاه کرد.

«گاس، دیوانه شدی؟ می دانی ساعت چند است؟»

«چهار صبح. کیت از من خواست ساعت چهار و نیم با او ملاقات کنم.» لوتی به روشنی می دید که شوهرش ناراحت است و همچنین به خوبی می دانست نباید پرسشی را که در ذهن هر دوی آنها بود، مطرح کند.

«گاس، مدتی است احساس بدی دارم. می دانم نمی خواهی درباره ی این موضوع چیزی بشنوی، اما حس می کنم قرار است اتفاق بدی بیفتد. نمی خواهم به آنجا بروی.»

آن دو زیر نور لامپ شصت واتی چراغ به یکدیگر خیره شدند.

گاس حتی وقتی شروع به حرف زدن کرد، می دانست در اعماق وجودش ترسیده است. ادعای لوتی در داشتن حس پیشگویی، هم او را ناراحت می کرد و هم می ترساند.

او با لحنی عصبانی گفت: «بخواب، لوتی. مشکل هرچه باشد، برای صبحانه برمی گردم.» گاس چندان اهل ابراز احساسات نبود اما غریزه ای موجب شد به طرف تخت خواب برود، خم شود و پیشانی همسرش را ببوسد.

سپس دستی به موهای خودش کشید و گفت:  «نگران نباش.» و این آخرین کلماتی بودند که لوتی برای همیشه از زبان او شنید.

2

کیت کانلی امیدوار بود بتواند بی قراری و اضطرابی را که در مورد قرار ملاقات قبل از سحر با گاس در موزه ی مجتمع کارگاه حس می کرد، پنهان کند. او شام را با پدرش و آخرین دوست دخترش در کافه ی جدید و مدرنی به نام زون در بخش شرقی منهتن خورده و در طول صرف پیش غذا به گفتگوهای ساده ای که معمولا به راحتی هنگام رو به رو شدن با کسانی بر زبانش جاری می شد که عنوان طعم لحظات را برای آنان انتخاب کرده بود، مشغول شده بود.

دوست جدید پدرش، ساندرا استارلینگ،دختری زیبا و بیست و خرده ای ساله، با حرارت شرح داد که تا مرحله ی نهایی مسابقه ی ملکه ی زیبایی جهان پیش رفته است. اما اینکه چه فاصله ای تا مقام اول داشت در پس پرده ی ابهام باقی مانده بود. او همچنین محرمانه گفته بود آرزو داشته بازیگر شود اما مدتی بعد خود را وقف صلح جهانی کرده بود. کیت به گونه ای تمسخر آمیز فکر کرده بود که این دختر از دیگران احمق تر است. پدرش که کیت به خواسته ی خودش او را داک صدا می زد، آن شب مثل همیشه خوش مشرب و دوست داشتنی بود، هرچند تا حدودی ساکت به نظر می رسید. کیت در طول شام نزد خود اعتراف کرد که پدرش را مانند یکی از داوران برنامه های مسابقات تلویزیونی مورد قضاوت قرار داده است.

او مردی جذاب و تقریبا شصت ساله بود و کیت اعتقاد داشت پدرش شباهت زیادی به هنرپیشه ی افسانه ای گریگوری پک دارد ولی به خود یاد آوری کرد بسیاری از افراد همسن او درکی واقعی از این مقایسه ندارند، مگر اینکه مثل او عاشق فیلم های کلاسیک باشند. و بالاخره از خود پرسید آیا اینکه پای گاس را به ماجرا کشیده بود، اشتباه بود؟

پدرش گفت: «کیت، به ساندرا گفتم که تو مغز متفکر خانواده هستی.»

کیت با لبخندی زورکی جواب داد: «من چنین تصوری از خودم ندارم.»

داگ کانلی با لحنی گله آمیز گفت: «این قدر متواضع نباش. ساندرا، کیت مدرک حسابداری دارد و برای وین و کراترز کار می کند که یکی از بزرگترین شرکت های حسابرسی کشور است.»

او خندید و اضافه کرد: «تنها مشکل اینجاست که همیشه به من می گوید چطور باید تجارت خانوادگی را اداره کنم. البته فراموش می کند که این تجارت مال من است.» کیت کم کم احساس می کرد عصبانی می شود ولی با لحنی آرام گفت: «پدر... داگ، ساندرا حوصله ی شنیدن این حرف ها را ندارد.»

«ساندرا، به دخترم نگاه کن. سی ساله شده و زیبایی و موهای بورش را از مادرش به ارث برده. خواهرش هانا مثل من موهای قهوه ای تیره و چشم های آبی دارد ولی برخلاف من قد کوتاه از آب درآمده. این طور نیست، کیت؟»

از نظر کیت، هر وقت پدرش احساس برتری می کرد، مي توانست بسیار بدجنس شود. او سعی کرد موضوع را از مسائل خانوادگی دور کند و گفت: «ساندرا، خواهرم طراح مد است. سه سال از او بزرگ ترم و وقتی بچه بودیم درحالی که من تظاهر می کردم با جواب دادن به پرسش های مجلات برنده می شوم و پول درمی آورم، او برای عروسک هایش لباس می دوخت.» بعد درحالی که پیشخدمت غذای آنها را روی میز می گذاشت، از خود پرسید: خدایا، اگر گاس با من موافقت کند، چه کنم؟ خوشبختانه گروه نوازندگان بعد از استراحتی کوتاه دوباره کار خود را در سالن شلوغ رستوران از سر گرفتند و موسیقی گوشخراش، مکالمه را به حداقل رساند.

او و ساندرا تمایلی به خوردن دسر نداشتند اما کیت با نگرانی شنید که پدرش یکی از گران ترین نوشیدنی های رستوران را سفارش داد و معترضانه گفت: «پدر، نیازی به... » داگ کانلی با صدایی بلند که توجه چند نفر را به خود جلب کرد، جواب داد: «خواهش می کنم این قدر اقتصادی فکر نکن.»

و کیت که احساس می کرد گونه هایش قرمز شده است، گفت: «پدر، با کسی قرار ملاقات دارم، بنابراین شما و ساندرا را تنها می گذارم.»

چشمان ساندرا به دقت سراسر سالن را برای دیدن اشخاص مشهور جستجو می کردند. او به مردی پشت چند میز آن طرف تر لبخندی زد و گفت: «مجستیک اینجاست. آلبوم او در حال صعود به صدر جدول است. »

ساندرا نفسش را که در سینه حبس کرده بود، رها کرد و زیر لب اضافه کرد. «کیت، عزیزم، از دیدنت خوشحال شدم. شاید اگر به هدفم برسم و مشهور شوم، از تو بخواهم کارهای مالی مرا انجام بدهی،»

داگ خندید. «چه فکر خوبی. در این صورت شاید کیت مرا راحت بگذارد.» و بعد کمی بیش از حد سريع ادامه داد: «شوخی کردم. به دختر کوچک نابغه ام افتخار می کنم.» کیت در دل گفت: اگر فقط می دانستی دختر کوچک نابغه ات چه قصدی دارد.

او با حسی آمیخته از خشم و نگرانی پالتواش را از رختکن گرفت، از رستوران خارج شد و در هوای سرد ماه نوامبر با دست به یک تاکسی علامت داد.

آپارتمانی که او سال گذشته خریده بود در بخش شمالی ناحیه ی غربی قرار داشت و هر دو اتاق خواب آن مشرف به رودخانه ی هادسن بود. کیت هم عاشق آن آپارتمان بود و هم از اینکه مالک پیشین آن، جاستین کریمر، یک مشاور سرمایه گذاری سی و چند ساله، با از دست دادن شغلش مجبور شده بود آپارتمان را زیر قیمت بفروشد، احساس تأسف و پشیمانی می کرد. جاستین هنگام تحویل آپارتمان جوانمردانه لبخندی زده بود، برای او آرزوی موفقیت کرده و یکی از گلدان های گیاهی استوایی از خانواده ی آناناس را به کیت هدیه داده بود که وقتی او اولین بار برای دیدن آپارتمان به آنجا رفته بود، آن را تحسین کرده بود.

*** خريد کتاب پدر به شکار رفته ***

جاستین گفته بود: «رابی کارمند آژانس مسکن به من گفت چقدر از این گلدان ها خوشت آمده بود. یکی از آنها را به سوئیت جدیدم بردم ولی این یکی هدیه ی خانه ی جدیدت است، آن را همان جا نزدیک پنجره ی آشپزخانه بگذار خواهی دید که مثل علف، رشد می کند و گل می دهد،»

و کیت هروقت وارد آپارتمان می شد و چراغ را روشن می کرد، با دیدن گلدان که آن را بسیار دوست داشت، جاستین را به خاطر می آورد. اثاثیه و مبلمان اتاق پذیرایی کاملا مدرن بودند، کاناپه ی بزرگ به رنگ شیری با کوسن های بزرگ او را به چرت زدن دعوت می کرد و دو مبل هم رنگ با کاناپه با دسته های عریض و پشتی های بلند به همان اندازه راحت بودند، همچنین بالش هایی با نقوش هندسی شاد، هماهنگی کاملی با رنگ زمینه ایجاد کرده بودند.

کیت روزی را که هانا بعد از تحویل اثاثیه ی جدید برای دیدن آپارتمان آمده بود، هرگز فراموش نمی کرد.

خواهرش با صدای بلند خندیده و گفته بود: «خدایا، کیت، تمام عمر از پدر می شنیدیم که تک تک اثاثیه ی خانه عتيقه های کپی شده ی کانِلی هستند و حالا تو کاملا برخلاف سلیقه ی او عمل کردی.»

کیت با این نظریه موافق بود و در دل گفت: حالم از داد سخن دادن های پدر درباره ی کپی های بی نقص کارگاه کانِلی به هم می خورد، شاید روزی تغییر عقیده بدهم ولی الان خوشحالم.

کپی های بی نقص. حتی با فکر کردن درباره ی این کلمات حس می کرد دهانش خشک شده است.

3

مارک اسلون می دانست شام خداحافظی با مادرش ممکن است دشوار و همراه با اشک ریختن باشد. چند روز به بیست و هشتمین سالگرد ناپدید شدن خواهرش بیشتر نمانده بود و او برای شغل جدیدش به نیویورک نقل مکان می کرد. از هنگام فارغ التحصیلی از دانشکده ی حقوق در سیزده سال قبل، در شیکاگو که صدوسی کیلومتر با شهر کوچک زادگاهش کیووانی در ایلی نویز فاصله داشت، به کار وکالت برای بنگاه های معاملات املاک مشغول بود.

در طول سال هایی که در شیکاگو زندگی می کرد، حداقل هر دو هفته یک بار برای صرف شام با مادرش دو ساعت رانندگی کرده بود. مارک هشت ساله بود که خواهر بیست ساله اش تریسی دانشگاه محلی را ترک کرده و برای بازیگری در تئاترهای کمدی موزیکال راهی نیویورک شده بود. پس از این همه سال او هنوز خواهرش را طوری به خاطر داشت که گوبی روبرویش ایستاده بود. تریسی موهای قهوه ای روشن داشت که همیشه آنها را روی شانه ها می ریخت و در چشم های آبی اش همیشه شیطنت موج می زد، مگر هنگام عصبانیت که در آنها طوفان به پا می شد، مادرش و تریسی همیشه در مورد نمرات درسی و نحوه ی لباس پوشیدن او به بحث و جدل مشغول بودند و بالاخره یک روز، وقتی مارک برای صبحانه به طبقه ی پایین رفته بود، مادرش را دیده بود که پشت میز آشپزخانه نشسته است و گریه می کند.

«تریسی رفته، مارک... رفته، یادداشتی گذاشته و نوشته به نیویورک می رود تا مشهور شود، اوه مارک، او خیلی جوان است، جوان و خودسر، می دانم دچار دردسر خواهد شد.»

مارک به خاطر می آورد که بازوهایش را دور شانه های مادرش حلقه کرده و تلاش کرده بود جلوی ریزش اشک های خودش را بگیرد. او عاشق خواهرش بود، وقتی مارک عضو تیم شده بود، تریسی با پرتاب توپ با او تمرین می کرد، او را به سینما می برد، در انجام تکالیفش به او کمک می کرد و شب ها برایش داستان هایی از بازیگران معروف تعریف می کرد و می پرسید: «می دانی چه تعدادی از آنها اهل شهرهای کوچکی مثل شهر ما بودند؟»

آن روز صبح مارک به مادرش گفته بود: «تریسی نوشته نشانی اش را برای ما می فرستد. مادر، به او نگو برگردد چون برنمی گردد. بنویس با تصمیمش موافقی و وقتی ستاره ی بزرگی شود، خوشحال خواهی شد.»

این کار درستی بود چرا که تریسی مرتب نامه می نوشت و هرچند هفته یک بار تلفن می کرد. او در یک رستوران کاری پیدا کرده و نوشته بود:
«کارم را دوست دارم و انعام خوبی می گیرم. به کلاس بازیگری می روم و در یکی از نمایش های موزیکال در برادوی نقش کوچکی بازی کردم، فقط چهار نوبت به نمایش درآمد ولی بودن روی صحنه حس فوق العاده ای است.»

تریسی سه بار برای تعطیلات آخر هفته با هواپیما به خانه برگشته بود. بعد، پس از گذشت دو سال از زندگی تریسی در نیویورک، مادرش در تماس تلفنی از اداره ی پلیس شنید که او ناپدید شده است.

وقتی تریسی دو روز در محل کارش حاضر نشده و تلفن محل اقامتش را جواب نداده بود، تام کینگ که رئیس او و مالک رستوران بود، نگران شده و به آپارتمان او رفته بود، همه چیز سر جای خودش بود و دفترچه یادداشت تریسی نشان می داد فردای روزی که او ناپدید شده بود قرار ملاقاتی برای آزمایش صدا داشت و همچنین آزمایشی دیگر در آخر هفته.

کینگ به پلیس گفته بود: «تریسی به قرار ملاقات اول نرفته و اگر به دومی هم نرود، حتما اتفاقی برایش افتاده . . . »

*** خريد کتاب پدر به شکار رفته ***

ادامه مطلبShow less
جزئیات محصول
44220

مشخصات

نویسنده
مری هیگینز کلارک
مترجم
الگا کیایی
ناشر
لیوسا
تعداد صفحات
400
وزن
500گرم
شابک
9786003400351
دیدگاه کاربران
بدون نظر

افزودن نظر جدید

  • بسته بندی و ارسال:
  • محتوای کتاب:
  • کیفیت ترجمه:
  • کیفیت چاپ:
این کالا را با استفاده از کلمات کوتاه و ساده توضیح دهید.
برچسب های محصول
You may also like
قطره

کتاب وقتی نیچه گریست اثر اروین یالوم ترجمه سپیده حبیب به کوشش نشر قطره چاپ و منتشر شده است.

کتاب وقتی نیچه گریست آمیزه ای است از واقعیت و خیال، جلوه ای از عشق، تقدیر و اراده در وینِ خردگرایِ سده یِ نوزدهم و در آستانه ی زایش دانش روانکاوی.

فریدریش نیچه، بزرگترین فیلسوف اروپا. یوزف بویر، از پایه گذاران روانکاری... دانشجوی پزشکی جوانی به نام زیگموند فروید همه اجزایی هستند که در ساختار رمان «وقتی نیچه گریست» در هم تنیده می شوند تا حماسه ی فراموش نشدنی رابطه ی خیالی میان بیماری خارق العاده و درمانگری استثنایی را بیافرینند. ابتدای رمان، لو سالومه، این زن دست نیافتنی، از برویر می خواهد تا با استفاده از روش آزمایشی درمان با سخن گفتن، به بیری نیچه ی ناامید و در خطر خودکشی بشتابد. در این رمان جذاب دو مرد برجسته و اسرار آمیز تاریخ تا ژرفای وسواس های خویش پیش می روند و در این راه به نیروی رهایی بخش دوستی دست می یابند.

دکتر اروین یالوم استاد روانپزشکی دانشگاه استنفورد، گروه درمانگر روان درمانگر اگزیستانسیال، در خلال این رمان آموزشی، به توصیف درمان های رایج برای وسواس فکری که هر دو شخصیت داستان به نوعی گرفتار آن اند، می پردازد؛ ولی درنهایت روش روان درمانی اگزيستانسيال و رابطه ی پزشک- بیمار است که کتاب بیش از هر چیز در پی معرفی آن است.

دکتر سپیده حبیب، مترجم این کتاب، روانپزشک است و با یادداشت های متعدد خود درباره ی مفاهیم تخصصی روانشناسی، روانپزشکی و پزشکی درک این اثر برجسته را برای خوانندگان غیرمتخصص در این زمینه بسیار آسان کرده است.

نیستان

رمان چشمان تاریکی نوشته ی دین کونتز توسط خانم ناهید هاشمیان ترجمه و به کوشش نشر نیستان چاپ و منتشر شده است.

در بخشی از رمان چشمان تاریکی دین کونتز می خوانیم:

باید به ۲۰ ماه قبل برگردیم. موقعی که یک دانشمند چینی به نام لی چن در حالی که یک دیسکت حاوی اطلاعات سلاح های بیولوژیکی و خطرناک چین در دهه اخیر را داشت، در آمریکا مبتلا شد. آنها آن را ووهان ۴۰۰ نامیدند چون از آزمایشگاه RDNA شهر ووهان خارج شده بود و چهارصدمین میکروارگانیسم دست ساز در مرکز تحقيقات آنجا بود. ووهان ۴۰۰ یک سلاح بی نقص بود. فقط انسان را تحت تاثیر قرار می داد و توسط حیوانات منتقل نمی شد. مانند سیفلیس در خارج از بدن بیشتر از یک دقیقه زنده نمی ماند. یعنی نمی توانست به طور دائم اشیا یا مکانی را مانند سیاه زخم یا سایر میکروارگانیسم های کشنده، آلوده کند. با مرگ میزبان، نابود می شد و نمی توانست در دمای کمتر از ۳۰ درجه سانتی گراد زنده بماند. این همه مزیت در یک سلاح خیلی جالب بود...

سخن

رمان یکی نبود (2 جلدی) نوشته ی عاطفه منجزی به کوشش انتشارات سخن چاپ و منتشر شده است.

همه وجودش بی دریغ کسی را می طلبید تا برای همه ی عمر زنجیدگی های جان خسته اش را در کنار او به فراموشی بسپارد. کسی که به وقتش بتواند برای او نقش مادر، همسر، دوست، مردم و هزار نقش رنگارنگ دیگر را بازی کند. کسی که جسم و روحش را به شما آرامشی بکشاند که خدا برای هر جفتی نوید داده بود... کسی که با او مدارا کند. با اویی که درد تنهایی کشیده بود... درد یتیمی درد غریبی در بین قربا... دلش مداوایی عاشقانه می خواست ... مداوایی صمیمانه و پر از عطوفت... و شیرزاد آن کسی بود که می توانست همه ی این ها را مثل گنج گران بهایی به او هدیه دهد... پتانسیلش را داشت.

سخن

رمان شب چراغ (2جلدی) اثری است با همکاری عاطفه منجزی و م بهارلویی و به کوشش انتشارات سخن چاپ و منتشر شده است.

خودش هم نمی دانست قصد کرده انتقام چه چیز را از سوگل بگیرد...انتقام تقاضایی که برای طرزنامیدنش توسط او داشت و تاکیدی که بر خانم زاهد کرده بود یا انتقام دست های استادی که روی شانه های ظریف او نشسته بود؟! دلیلش هر چه بود، این انتقام برای خودش هم گران تمام شده بود؛ این چند روز بدترین روزهای عمرش را گذرانده بود، اما راه دیگری جز همین راهی که می رفت بلد نبود! بالاخره سرو کله ی سوگل از پشت شیشه ی اتاق تشریح پیدا شد. وقتی نگاهش به سوگل افتاد و خیالش راحت شد که آمده، توانست با خیال راحت نفسی تازه کند و با حضورذهن بیشتری به ادامه ی تدریسش برسد. گاهی لجاجت، بزرگترین انگیزه ها را به او می داد.

یوپا

رمان گناهکار (2جلدی) نوشته ی فرشته تات شهدوست به کوشش انتشارات یوپا چاپ و منتشر شده است.

غرور، تعصب و گناه داستانی می سازند که فضای سیاه و سفیدش در برگیرنده ی لحظاتی تکان دهنده است که هم تن را به لرزه می اندازد و هم تا پایان ماجرا، خواننده را با خود می کشاند.

ذهن آویز

رمان مجنون تر از فرهاد (2جلدی) نوشته ی م بهارلویی به کوشش انتشارات ذهن آویز چاپ و منتشر شده است.

بالاخره اشکم سرازیر شد. سرم را بلند کردم و گفتم: تو اگه بری، من بعد تو یه مرده می شم. مرده ای که تنها تفاوتش با بقیه مرده ها اینه که نفس می کشه. یادته میگفتی بغض نشکنم رو می شکنی؟ از حالا به بعد دیگه خیلی راحت این بغض شکسته می شه! تو بگو محراب، من بعد تو چه کار کنم؟ کاش می فهمیدی این پری که مقابلت ایستاده مثل بچه ای که از دست مامانش کتک خورده، مشتاقانه منتظره به آغوش همونی پناه ببره که از دستش کتک خورده!

یوپا

کتاب این یک فرشته است (براساس سرگذشت واقعی ملیکا کانطوری) نوشته ی محدثه رجبی توسط انتشارات یوپا چاپ و منتشر شده است.

کتاب این یک فرشته است داستان دخترانگی های بی پایانی است که با تلخ ترین حالت ممکن پایان یافته است. این یک فرشته است داستان عشق است... داستان لبخندهای زیبایی که صورت پرنشاط دختری به نام ملیکا را مزین می کند و عشق را در رگ های او به جریان در می آورد.

این یک فرشته است روایت پاکی و مهربانی دختری است که آفریده شده ای است برای صداق و فرشته بودن!

گاهی اوقات چیزهایی به چشم می بینم که ممکن روزی حتی در خواب و پشت پلک های بسته هم تصوری از آنها نداشته باشیم. همان آرامش قبل از طوفان که در اوج خوشبختی، شادی و آرامشِ مطلق به سراغمان می آید و دردی می شود بی درمان... مثل دیدن عزیزی روی تخت بیمارستان...! دردی خانمان سوز که حاضری جانت را فدا کنی تنها برای این که بلا از سر عزیزترین فرد زندگیت بگذرد تا نفس راحت بکشی و خدا را شکر کنی!

ملیکا فرشته ای است که همواره نگاه گرم پدر مهربان  دلسوزش و لبخند توام با نگرانی و عشق مادر عاشقش را بخود به همراه دارد و اما ... سایه نحس بیماری بی رحمانه پرده ای از غم را بر روی چشمان عسلی و همیشه امیدوارش می اندازد.

فرشته ی قصه ی ما اسطوره ای است از صبر و مقاومت که در سخت ترین لحظات زندگی اش با لبخند پر از آرامشش، غم را از قلب های عزیزانش دور می کند و نقطه شروع از زمانی است که ملیکای فرشته قصد دارد با سختی های زندگی مبارزه کند...

نگاه

کتاب پول و زندگی نوشته ی امیل زولا توسط علی اکبر معصوم بیگی ترجمه و به کوشش نشر نگاه چاپ و منتشر شده است.

پول، هجدهمین رمان از سلسله داستان های مشهور روگند ماکار، به توصیف محافل سفته بازان، سوداگران و بورس بازان پاریس می پردازد. آریستید ساکاره قهرمان کتاب و برادر روگن، وزیر قدرتمند، سوداگر بی وجدان و ورشکسته ای است که برای بار دوم به تجارت روی می آورد. بانک انیورسال را تاسیس می کند تا از سراسر خاورمیانه بهره کشی کند و برای توفیق در نقشه های بلند پروازانه اش از قربانی کردن نزدیک ترین کسان خود نیز پروا ندارد. او بنده و کارگزار پول است برای او زندگی و عشق و تمدن بشری فقط در پول خلاصه می شود.

رمان قدرتمند پول و زندگی، که شرارت ها و پلیدی هایی را برملا می سازد که پرستش بت پول در جهان مدرن می تواند در پی داشته باشد، به طرزی درخشان زندگی پر جلال و جبروت پاریس را در اواخر سده ی نوزدهم وصف می کند و شخصیت هایی را به صحنه می آورد که در رنگارنگی و غنا کم نظیراند.

قطره

کتاب درمان شوپنهاور نوشته اروین یالوم توسط خانم سپیده حبیب ترجمه و به کوشش نشر قطره چاپ و منتشر شده است.

اروین یالوم در کتاب درمان شوپنهاور تصور می کند فیلسوف معاصری به نام فیلیپ که فردی منزوی و به نوعی رونوشت شوپنهاور است، به یکی از گروه های درمانی روان درمانگر مشهوری به نام جولیوس وارد می شود که خود به دلیل رویارویی ناگهانی با سرطان و مرگ خویش، به مرور دوباره ی زندگی و کارش نشسته است. فیلیپ آرزو دارد با به کارگیری اندیشه های شوپنهاور، به یک مشاور فلسفی بدل شود و برای این منظور نیازمند سرپرستی جولیوس است. ولی جولیوس می خواهد به کمک اعضای گروه به فیلیپ/ شوپنهاور بقبولاند که این ارتباط انسانی است که به زندگی معنا می بخشد؛ کاری که هیچ کس برای شوپنهاور تاریخی نکرد.

اروین یالوم - استاد بازنشسته ی روانپزشکی دانشگاه استنفورد، روان درمانگر اگزیستانسیال و گروه درمانگر در کتاب درمان شوپنهاور نیز همچون رمان وقتی نیچه گریست با زبان سحرانگیز داستان، به معرفی اندیشه های پیچیده ی فلسفی و توصیف فنون روان درمانی و گروه درمانی می پردازد.

شادان

رمان نسل عاشقان از ر اعتمادی یکی از بهترین نویسندگان رمان های ایرانی به کوشش انتشارات شادان چاپ و منتشر شده است.

امروز که به تمامی آن سالها نگاه می کنم می بینم زندگی نسل ما، تاریخ این دیار است و به راستی هرکدام عمری تجربه بوده اند... از کودکی چون بزرگسالان زندگی کردیم و چون به بزرگسالی رسیدیم مسئولیتی فراتر از توان بردوش کشیدیم . اما امیدوارم که فرزندان امروز از شنیدن قصه ی نسل ما... تجربه ای نو بیاموزند و ما را باور کنند: نسلی که نسل عشق بود و مهر...

فهرست

یک حساب کاربری رایگان برای ذخیره آیتم‌های محبوب ایجاد کنید.

ورود به سیستم

یک حساب کاربری رایگان برای استفاده از لیست علاقه مندی ها ایجاد کنید.

ورود به سیستم