گلدان شلغمی مس و خاتم کاری اصفهان تولید صنایع دستی آقاجانی یکی از زیباترین محصولات برند آقاجانی است. در ساخت این گلدان خاتم کاری از بهترین مواد اولیه استفاده شده و توسط بهترین اساتید اصفهانی ساخته و پرداخته شده است. از ویژگی های ممتاز این محصول استاندارد ملی ایران و گواهینامه کیفیت جهانی ISO9001:2015 می باشد.
کتاب پس از تو اثر جوجو مویز، ادامه ی رمان من پیش از تو اثر همین نویسنده است که توسط خانم مریم مفتاحی ترجمه و توسط انتشارات آموت به چاپ رسیده است. جوجو مویز با نوشتن رمان های عاشقانه در صدر فروش برترین رمان های عاشقانه ی جهان قرار گرفته است و قصه ای عاشقانه از پرستاری را روایت می کند.
شما را به مطالعه معرفی و قسمتی از کتاب پس از تو دعوت می کنیم.
معرفی کتاب پس از تو
رمان پس از تو اثر جوجو مویز و ترجمهی مریم مفتاحی است. این رمان در ادامهی رمان من پیش از تو اثر همین نویسنده نوشته شده است. هر دو کتاب توسط انتشارات آموت منتشر شده است. در واقع استقبال بی نظیر خوانندگان از رمان قبلی، عاملی در جهت تالیف ادامه ی این رمان شد. پس از تو نیز طبق گذشته پرفروش شد و بارها به تجدید چاپ رسید. در ادامه ی داستان لوییزا بعد از آنکه ماجراهایی که در رمان قبلی آمده گذراند، حالا در لندن زندگی میکند. او با درآمدی که کسب کرده بود، در آن شهر، خانهای خریده است. لوییزا کار در کافی شاپ را از سر می گیرد. لیلی که پس از سال ها لوییزا را پیدا می کند، از او تقاضا می کند تا با خانواده ی پدریش دوباره رابطه برقرارکند. لوییزا کار در کافی شاپ را دوست ندارد و باهمکاری دوستش کار تازه ای پیدا می کند، بااین تفاوت که کار جدید در آمریکا است! اما او باید تصمیم بگیرد که به لیلی کمک کند و در لندن بماند یا به آمریکا برود و کار پر درآمدتری را انتخاب کند. درست در همین کشمکش مرد جوانی به نام سام با لوییزا آشنا شده و این موضوع تصمیم گیری را برای اوسخت تر میکند...
*** خريد کتاب پس از تو ***
قسمتی از کتاب پس از تو
مرد تنومند انتهای بار شرشر عرق می ریزد، کمرش را پایین گرفته و نگاهش به گیلاس ویسکی است، اما هر ازگاهی به پشت سرش، به در ورودی، نگاه می کند. دانه های عرق، زیر نور مهتابی، می درخشند. مرد نفس عمیق و بی ثباتی می کشد؛ یک آه مبدل، بعد دوباره به گیلاسش نگاه می کند.
هی! ببخشید؟
من که سرگرم برق انداختن گیلاس ها هستم، سرم را بالا می گیرم.
یک گیلاس دیگه لطفا!
می خواهم بگویم کار خوبی نیست و فایده ای ندارد، فقط این که بیشتر از ظرفیتش می خورد. ولی مرد درشت اندامی است و فقط هم پانزده دقیقه تا تعطیلی کافه مانده است.
طبق دستورالعمل سندیکا، دلیلی ندارد چنین چیزی به او بگویم، در نتیجه جلو می روم، گیلاسش را برمی دارم تا پر کنم، مرد به بطری اشاره می کند.
ویسکی اسکاتلندی لطفا!
دست گوشتالویش را به صورت نمناکش می کشد.
هفت پوند و بیست پنی لطفا!
سه شنبه شب است و ساعت یک ربع مانده به یازده و کافه ی ایرلندی فرودگاه ایست سیتی به نام شمراک و کلوور که البته هیچ حال و هوای ایرلندی ندارد. می شود گفت به همان اندازه که مهاتما گاندی ایرلندی بود، این کافه هم ایرلندی است. چیزی به تعطیلی آن نمانده، به محض این که آخرین هواپیما بلند شود، کافه تعطیل می شود.
حالا هم توی کافه به غیر از من چند نفر بیشتر نیستند؛ یک مرد جوان که با لپ تاپش سرگرم است، دو زن پرحرف سر میز شماره ی دو و مردی که ویسکی ایرلندی اش را کم کم می نوشد و منتظر پرواز استکهلم یا مونیخ است، پرواز مونیخ چهل دقیقه تاخیر دارد.
از ظهر سر کار هستم، چون کارلی به خاطر دل درد برگشت خانه، برای من مهم نیست و هیچ مشکلی ندارم تا دیروقت سرکار باشم. همین طور که دارم آهنگی با خودم زمزمه می کنم جلو می روم و گیلاس های روی میز زن ها را جمع می کنم که سرگرم تماشای فیلم کوتاهی از گوشی تلفنشان هستند. یکسره هم می خندند، خنده ای بی دغدغه و از سرخوشی که نتیجه ی چیزی است که خورده اند. وقتی دارم گیلاس ها را جمع می کنم، زن مو بور می گوید:
نوه ام پنج روزه است.
من لبخند می زنم و می گویم:
چه خوب !
همه ی بچه ها از نظر من مثل کیک کشمشی خوردنی هستند.
سوئد زندگی می کند. خودم تا حالا آن جا نرفته ام. ولی باید بروم و نوه ی اولم را ببینم.
نه؟
حالا هم داریم تولدش را جشن می گیریم.
هر دو می زنند زیر خنده.
بیا با ما لبی تركن. پنج دقیقه کار را ول کن. ما نمی رسیم تا آخر وقت این بطری را تمام کنیم. در همان لحظه، گوشی تلفن هشداری به آن ها داد.
بیا برویم. بجنب.
وسایلشان را بر می دارند و راه می افتند. شاید من تنها کسی هستم که متوجه می شوم با وجودی که سعی می کنند خودشان را محکم نگه دارند، با کمی تلوتلو به طرف بازرسی می روند، گیلاس ها را روی پیشخوان می گذارم، نگاهی به اطراف می اندازم تا ببینم چیزی برای شستن هست یا نه، زن ریز اندام بر می گردد تا شالش را بردارد.
تو هیچوقت وسوسه نمی شوی. نه؟
ببخشید متوجه نشدم.
بعد از شیفت بروی و سوار هواپیما شوی. من بودم می شدم.
دوباره می خندد.
هر روز که این جایی، لبخند می زنم، لبخندی که اقتضای شغلمان است و هیچ معنی خاصی ندارد. بعد برمی گردم و به طرف پیشخوان می روم.
فروشگاه های معاف از مالیات دارند تعطیل می شوند، درهای کرکره ای روی کیف دستی ها و شکلات هایی که مسافرها دقیقه ی آخر برای هدیه می خرند، کشیده می شوند.
چراغ درهای شماره ی سه، پنج و یازده به ورودی باند خاموش می شوند و آخرین مسافرها به آسمان شب می زنند. وایولت نظافتچی اهل کشور کنگو چرخ دستی اش را به طرف من می آورد، راه رفتنش شل و ول است، کفشش با آن زیره ی لاستیکی روی کف صیقلی زمین جیرجیر صدا می کند.
شب بخیر عزیزم.
شب بخیر وایولت.
عزیزم چه طور تا این وقت شب سر کاری؟ الآن باید خانه پیش عزیزانت باشی.
هر شب همین را بهم می گوید. من هم هرشب همین جواب را می دهم «دیر نیست.»
وایولت باخرسندی سری تکان می دهد و راهش را می کشد و می رود.
مرد جوان و جدی که با لپ تاپش سرگرم بود و مرد غرق در عرق که ویسکی اسکاتلندی خورده بود، رفته اند.
چیدن لیوان ها و گیلاس ها را تمام می کنم.
دخل را می شمارم، دو بار، و مطمئن می شوم حساب درست است. کل فروش را توی دفتر حساب يادداشت می کنم. موجودی را کنترل می کنم و چیزهایی را که باید دوباره سفارش بدهم، یادداشت می کنم. تازه متوجه پالتوی مرد تنومند می شوم که روی چارپایه ی بار آویزان است. جلو می روم و نگاهی به صفحه ی نمایش پروازها می اندازم. مسافرهای پرواز مونیخ به زودی سوار هواپیما می شوند، اگر بخواهم، فرصت هست که سریع بروم و پالتو را به مرد برسانم. دوباره نگاه می کنم، بعد به طرف دستشویی مردانه می روم.
ببخشید، کسی این جاست؟
صدایی که از داخل می آید خفه است و کمی آشفته، در را به داخل هل می دهم. مردی که ویسکی اسکاتلندی خورده بود، روی دستشویی خم شده و آب به صورتش می پاشد.
رنگش مثل گچ سفید است.
پروازم را اعلام کرده اند؟
همین الان اعلام می کنند، شاید چند دقیقه ای فرصت باشد.
همین که می خواهم بروم، چیزی مانعم می شود. مرد به من زل زده است، چشمانش دو دکمه ی کوچک پر از تشویش هستند.
نمی توانم.
دستمال کاغذی برمی دارد و صورتش را خشک می کند.
نمی توانم سوار هواپیما شوم.
من همین طور منتظر می ایستم.
برای دیدن رئیس جدیدم می روم، ولی نمی توانم. خجالت می کشم بهش بگویم که از پرواز می ترسم.
سرش را تکان می دهد.
فقط یک ترس ساده نیست، وحشت دارم.
در را پشت سرم می بندم.
شغل جدیدتان چیه؟
مرد پلک می زند.
قطعات اتومبیل، من مدیر جدید ناحیه هستم، برای هانت موتور کار می کنم.
آب دهانش را به سختی قورت می دهد.
مدت هاست که دارم برای آن ها کار می کنم، برای همین نمی خواهم توی گلوله ی آتش بمیرم، واقعا دوست ندارم توی گلوله ی آتش در آسمان بمیرم. وسوسه می شوم بگویم واقعا گلوله ی آتش در آسمان نیست که شما را می کشد بلکه چیزی است که سریع تر عمل می کند، ولی با خودم فکر می کنم فایده ای ندارد.
دوباره آب به صورتش می پاشد، من دستمال کاغذی دیگری دستش می دهم. مرد نفس بی ثباتی می کشد و صاف می ایستد، تلاش می کند بر خودش مسلط شود.
- لابد تا حالا مرد گنده ای ندیده بودی که مثل احمق ها رفتار کند! نه؟....
معرفی مترجم کتاب پس از تو
مریم مفتاحی زاده سال ۱۳۴۳ در شهر ساری و در خانواده ای فرهنگی به دنیا آمد. بانوی مترجم ایرانی تحصیلات خود تا مقطع دبیرستان را در زادگاه خود به پایان برد و در سال 63 در رشته مترجمی زبان انگلیسی دانشگاه علامه طباطبایی پذیرفته شد. وی همچنین تحصیلات خود را در رشته زبان شناسی در مقطع کارشناسی ارشد دانشگاه آزاد تهران مرکز به پایان رسانید. تلفیق نگاه ژورنالیستی و رئالیستی به اجتماع در آثار جوجو مویز از نظر خانم مفتاحی باعث پرمخاطب بودن آثار خانم جوجو مویز شده است.
تعدادی از آثار ترجمه شده:
- سهره طلایی نوشته دونا تارت برنده جایزه پولیتزر سال 2014 انتشارات قطره 96
- من پیش از تو نوشته جوجو مویز نشر آموت
- پس از تو نوشته جوجو مویز نشر آموت
- یک بعلاوه یک نوشته جوجو مویز نشر آموت
- میوه خارجی نوشته جوجو مویز نشر آموت
- همسر خاموش نوشته اس ای هریسون نشر آموت
- دختر آسیابان نوشته مارگارت دیکنسون نشر آموت
- باغ مخفی نوشته فرانسس هاجسن برنت نشر آوای کلار
- پروانه شدن نوشته فرانسیسکو خیمنس انتشارات میلکان
*** خريد کتاب پس از تو ***
مشخصات
- عنوان کتاب
- پس از تو
- عنوان اصلی کتاب
- After You
- نویسنده
- جوجو
- مترجم
- مریم مفتاحی
- ناشر
- آموت
- تعداد صفحات
- 544
- وزن
- 601 گرم
- زبان کتاب
- فارسی
- سال چاپ
- 1396
- نوبت چاپ
- 14
- قطع
- رقعی
- شابک
- 9786003840188
افزودن نظر جدید