کوری

رمان کوری نوشته نویسنده پرتغالی، ژوزه ساراماگو است. این کتاب یکی از مشهورترین رمان های این نویسنده می باشد که برای اولین بار در سال 1995 منتشر شد. کتاب کوری با ترجمه مینو مشیری و توسط نشر علم به چاپ رسیده است.

ژوزه ساراماگو نویسنده پرتغالی متولد سال ۱۹۲۲ است. رمانهایش به بیش از بیست زبان ترجمه شده اند. به گفته منتقدان صاحب نام بین المللی، ساراماگو از تأثیرگذارترین نویسندگان زنده جهان به شمار می رود و کتاب کوری، او شاهکار، عالی، و رمانی ماندگار توصیف شده است.

آبزرور: یک رمان شگفت انگیز...
تایمز: گستره حماسی رمان کوری آثار مارکز را در یاد زنده می کند.
ایندیپندنت، یک رمان جسورانه، مهیج، پر تب و تاب تفکر برانگیز... حیرت آورترین رمانی که در سال های اخیر منتشر شده است
ترجمه کتاب خوب است. پیداست که مترجم به زبان انگلیسی احاطه کامل دارد و مرعوب نویسنده نیست و لحن نوشته و سطح سخن را خوب دریافته و توانسته با امانت به خواننده فارسی انتقال دهد. دکتر عزت الله فولادوند - روزنامه همشهری
یک رمان سهمگین... محمود دولت آبادی

شما را به مطالعه ی معرفی و قسمتی از کتاب کوری ژوزه ساراماگو در سایت خرید کتاب با تخفیف بوکالا دعوت می کنیم.

ادامه مطلبShow less
موجود شد خبرم کن!
مرجع:
16394
نام برند:
صنایع دستی آقاجانی

گلدان شلغمی مس و خاتم کاری اصفهان تولید صنایع دستی آقاجانی یکی از زیباترین محصولات برند آقاجانی است. در ساخت این گلدان خاتم کاری از بهترین مواد اولیه استفاده شده و توسط بهترین اساتید اصفهانی ساخته و پرداخته شده است. از ویژگی های ممتاز این محصول استاندارد ملی ایران و گواهینامه کیفیت جهانی ISO9001:2015 می باشد.

صنایع دستی آقاجانی

قندان سیبی فیروزه کوبی 25 کد FT161 تولید صنایع دستی آقاجانی توسط اساتید صنایع دستی اصفهان ساخته و پرداخته شده است. در ساخت این قندان فیروزه کوبی شده 22 سانتی متری از بهترین فیروزه نیشابور استفاده شده است. این محصول دارای کارت ضمانت ده ساله، گواهی استاندارد ملی ایران و گواهینامه کیفیت ISO9001 است.

لازم به ذکر است از آنجا که محصولات تولید صنایع دستی آقاجانی تماماً کار دست هنرمندان این مجموعه می باشد، احتمال اختلاف ارتفاع تا 3cm در تمامی محصولات وجود دارد.

صنایع دستی آقاجانی

گلدان گوی دار مس و خاتم کد K128 یکی دیگر از تولیدات صنایع دستی آقاجانی است که توسط هنرمندان چیره دست اصفهانی ساخته و پرداخته شده است. در ساخت این گلدان مس و خاتم از بهترین مواد اولیه استفاده شده است و دارای استانداری ملی ایرانی و گواهینامه کیفیت جهانی ISO9001:2015 می باشد.

صنایع دستی آقاجانی

آجیل خوری فیروزه کوبی ترنج کد FT066 بزرگترین آجیل خوری مسی تولید صنایع دستی آقاجانی یکی از معروفترین تولیدکنندگان صنایع دستی اصفهان از بهترین مواد اولیه تولید شده است. در تولید این آجیل خوری فیروزه کوبی شده از بهترین و ناب ترین فیروزه نیشابور استفاده شده است. از نکات قابل توجه این محصول گارانتی 10 ساله و استاندارد ملی ایران است. ارتفاع این «آجیل خوری مسی» 42 سانتی متر و قطری در حدود 32 سانتی متر دارد.

توضیحات

معرفی کتاب کوری

کتاب کوری اثر ژوزه ساراماگو با ترجمه مینو مشیری توسط نشر علم در ایران به چاپ رسیده است. این رمان، داستان همه گیری کوری بی دلیلی می باشد که تقریباً همگان را در یک شهر درگیر نموده و پس از آن اختلال اجتماعی به سرعت ایجاد می گردد. این رمان بدشانسی های تعدادی از شخصیت ها را دنبال می کند که جزو اولین نفرات مبتلا به کوری بوده اند و روی همسر پزشک، شوهر او، تعداد زیادی از بیماران او و برخی دیگر تمرکز می نماید که به صورت اتفاقی به سمت یکدیگر کشیده شده اند. بعد از یک قرنطینه طولانی و دلخراش در یک تیمارستان، این گروه مانند یک خانواده دور هم جمع می شوند و سعی می کنند که با استفاده از عقل و ذکاوت خود و خوش شانسی نامعلومی که بواسطه آن همسر پزشک از کوری جان سالم بدر برده بود به حیات خود ادامه دهند. شروع ناگهانی و منشاء نامعلوم و ماهیت کوری باعث ایجاد هول و هراس گسترده گردید و نظام اجتماعی به سرعت در پی تلاش دولت برای در نظر گرفتن شیوع آشکار و حفظ نظام از طریق معیارهای ناکارا و سرکوبگرانه رو به رشد آشکار گردید...

انتقاد ژوزه ساراماگو در این رمان از نشناختن آدمها نسبت به وجود خود و قدرت تعقل و تواناییهای درونی خودشان است. کوری ای که در این رمان شیوع پیدا می کند و در مدت کمی گریبانگیر تمام اقشار جامعه می شود برخلاف بیماری کوری، یک مرض نامتعارف است. کورهای این رمان به جای آنکه در یک تاریکی مطلق غرق شوند، در یک سفیدی بی پایان و بسیار نورانی غرق شده اند و به جای آنکه سیاهی باعث کوری آنها شود، نور شدید مانع از قدرت دید آنهاست. بی شک چنین مرضی یک نوع تمثیل است و اشاره انتقادآمیزی به آدمهایی دارد که باوجود روشنایی و نور کافی راه خود را گم می کنند. چشم باعث می شود که آدمی به دنیای بیرون از وجود خود توجه کند و از درون خودش غافل شود و نتواند نیروهای درونش را کشف کند و عقل را به درستی بنا به موقعیتی که در آن قرار دارد، به کار گیرد. ساراماگو برای اینکه سردرگمی و بی هویتی آدمها را نشان دهد؛ از نثری دشوار استفاده کرده است و توجهی به علايم نقطه گذاری و پاراگراف بندی نمی کند و حتی دیالوگهای اشخاص داستان را تنها با یک ویرگول از هم جدا می کند و این شاید به این دلیل باشد که می خواهد دنیای پیچیده کورها را کورتر نشان دهد؛ اما درباره ساراماگو باید گفت که این کار درنتیجه منظوری از این دست نیست و این سبک نگارش ساراماگو است که در رمانهای دیگرش هم دیده می شود، ولی در این رمان این سبک نوشتاری او ناخواسته کمک به نشان دادن سرگشتگی آدمهای رمانش می کند.

ساراماگو در این رمان مسایل اجتماعی زیادی را به باد انتقاد می گیرد. بی تحرکی و خمودگی آدمها، اطاعتهای کورکورانه، رکود در برابر فشارهای اجتماعی و سیاسی، سکوت در برابر زورگویی افراد زورمدار و... جنبه هایی انتقادی است که در این رمان به خوبی مشخص و بارز است.
شخصیتهای داستان نام ندارند و داستان در زمان و مکان معینی روایت نمی شود و این نیز نشان از بی هویتی آدمها دارد.

ساراماگو همچنین به بررسی احساسات و عواطف آدم در موقعیتهای دشوار زندگی می پردازد و به شیوه ای خاص در کنار انتقادهای شدیدالحن که گاه جنبه صدور یک بیانیه سیاسی را دارد، مسایل رمانتیکی را مطرح می کند و ابتدا یک ایده توسط یکی از شخصیتهای داستان می دهد و در روند داستان آن را دنبال می کند تا سرانجام به نتیجه مطلوب خود می رسد؛ که احساسات و عواطف آدمی تابع روال طبیعی زندگی آدمها نیستند و دارای یک منطق والا و ماورایی هستند که منشأ آنها را نمی توان در دنیای مادی جستجو کرد.

رمان کوری یک رمان بسیار جذاب است که گرچه ممکن است به خاطر پیچیدگی نثر آن، در ابتدا قدری مشکل به نظر بیاید؛ اما خواننده صبور وقتی چند صفحه از آن را می خواند و با حال و هوای آن آشنایی می یابد؛ چنان جذب آن می شود که می خواهد همه آن را به یکباره بخواند تا آخر این داستان فلسفی را بداند و بعید به نظر می رسد کسی تا آخر این داستان را بخواند و تحت تأثیر عمیق قرار نگیرد و تا چندوقت به آن فکر نکند.

*** خرید کتاب کوری ژوزه ساراماگو ***

قسمتی از کتاب کوری

چراغ راهنمایی زرد شد و دو ماشین که از دیگر ماشینها جلوتر بودند بر سرعتشان افزودند تا قبل از قرمزشدن چراغ از چهارراه بگذرند. چراغ سبز عابر پیاده که کنار خط کشی عرض خیابان بود، روشن شد و مردم منتظر از روی خطهای سفیدش که روی آسفالت سیاه خیابان خودنمایی می کرد، گذشتند و به آن سوی خیابان رفتند. راننده ها با بی قراری کلاچ را می فشردند و ماشینهای آماده همچون اسبهایی که منتظر فرود شلاق بر پشتشان باشند، به جلو و عقب می رفتند. با اینکه عابران پیاده از خیابان رد شده بودند؛ اما هنوز چراغی که به ماشینها مجوز عبور می داد لحظاتی معطل می کرد. به عقیده بعضیها اگر همین تأخیر ناچیز را ضرب در تأخیر هزاران چراغ راهنمایی شهر که سه رنگ آنها پشت سر هم عوض می شود بکنی، برای یافتن علتهای ترافیک که اصطلاحبهترش راهبندان باشد، کافی است.
سرانجام چراغ سبز روشن شد و ماشینها به سرعت برق به راه افتادند. تازه در این هنگام معلوم شد که همه شان مانند هم پرشتاب نیستند. یک ماشین که در لاین وسط و اول از همه بود، حرکت نمی کرد.  حتما دچار نقص فنی شده بود. سیم گاز بریده، دنده جا نمی رفت، جلوبندی دچار مشکل بود، ترمز بریده، سیستم برقش آسیب دیده و یا ساده تر از اینها بنزین تمام کرده بود؛ به هر صورت این اتفاقها چیز تازه ای نبود.
عابران بعدی که در آن طرف خط کشی جمع شده بودند، راننده ماشین را دیدند که دستهایش را از شیشه جلو حرکت می دهد و ماشینهای عقب او بی وقفه بوق می زنند. چیزی نگذشت که چند نفر از ماشینهایشان پیاده شدند تا ماشین بی حرکت را به طرفی هل دهند و به راهبندان خاتمه دهند. آنها با حالتی عصبانی به شیشه های بسته ماشین مشت می زدند. مرد داخل ماشین سرش را به سوی آنها، ابتدا به یک سمت و بعد به سمت دیگر برمی گرداند و معلوم بود که با فریاد می خواهد چیزی بگوید. از طرز حرکت لبهایش معلوم بود که نه یک کلمه؛ بلکه سه کلمه را مرتب تکرار می کند. بالاخره یک نفر در ماشین را باز کرد و حرفهای مرد برای آنها مفهوم شد که می گفت:
«من کور شدم!»

کسی باورش نمی شد؛ چون فقط کافی بود به چشمهای مرد نگاهی بیندازی و چشمهایش را درسلامت ببینی. مردمک چشمش می درخشید و سفیدی چشمهایش کاملا براق بود؛ مانند یک ظرف چینی. چشمهایش باز بود و پوست صورتش چروک داشت و بر ابروهایش گره افتاده بود. همه می دانند که چنین صورتی حکایت از آشوبی درونی می کرد. مرد مشتهایش را گره کرد و تمام چیزهایی را که می دید در مشتهای گره کرده اش ناپدید می شد و گویی کوشش می کرد تا آخرین چیزی را که دیده بود، به خاطر بسپارد. همچنان با ناامیدی تکرار می کرد:

«من کور شدم، من کور شدم.»
اشک در چشمهایی که می گفت مرده است، می درخشید. زنی گفت: «چنین اتفاقهایی می افتد؛اما خیلی زود برطرف می شود، خیالت راحت باشد، بعضی وقتها ازفشار عصبی است.»
حالا دوباره رنگ چراغ راهنمایی عوض شده بود و چند پیاده کنجکاو دور آنها جمع شده و راننده های عقبی که از ماجرا چیزی نمی دانستند با فریادی حاکی از اعتراض می گفتند: «هرچی شده که اینهمه غوغا ندارد. یک تصادف ساده است که با چراغی شکسته و یا سپری تو رفته است. پلیسی را بیاورید و این لگن را از سر راه بردارید.»
مرد کور با التماس تقاضا کرد که: «یکی مرا به خانه ام ببرد.»
زن دوباره می گفت که از اعصاب است و باید با آمبولانس این مرد را به بیمارستان برد. مرد کور این پیشنهاد را نمی پذیرفت و می گفت لازم نیست؛ تنها می خواست یک نفر او را تا در خانه اش برساند. می گفت: «خانه ام همین نزدیکی است و با این کار بزرگترین لطف را در حق من خواهید کرد.»
یک نفر پرسید: «پس با ماشین چه کار کنیم؟»

دیگری گفت: «سوئیچ رویش است، آن را به کنار خیابان ببرید.»
مردی گفت: «لازم نیست. من این مرد را با ماشینش به خانه می رسانم.»
همه با این پیشنهاد موافقت کردند. مرد کور احساس کرد که کسی دستش را گرفته است. صاحب دست به او می گفت: «با من بیا.»
مردم او را روی صندلی جلو کنار راننده نشاندند و کمربندش را بستند. مرد کور هنوز گریه و غرولند می کرد که: «دیگر نمی توانم ببینم، نمی توانم.» مرد دیگر پرسید: «خانه ات کجاست؟»

مردم از پشت شیشه ماشین با کنجکاوی آنها را نگاه می کردند و با اشتیاق می خواستند بدانند دیگر چه شده است؟ مرد کور با دستها به چشمهایش اشاره کرد و گفت: «هیچی نمی بینم، گویی توی مه ام یا توی یک دریا شیر افتادم!»
- کوری که اینطوری نیست. همه می گویند کوری سیاه است.

- اما من همه چیز را سفید می بینم. شاید آن زن درست می گفت که از اعصاب است. اعصاب که نیست؛ بلاست!
- به من می گویی. مصیبت است؛ آن هم چه مصیبتی! حالا لطفأ نشانی خانه ات را بگو.

همزمان با این حرف، ماشین هم روشن شد. مرد کور درحالی که به لکنت افتاده بود، آدرس خانه را داد. گویی این کوری حافظه اش را هم کند کرده بود. سپس گفت: «نمی دانم چه جوری از شما تشکر کنم؟»
مرد دیگر گفت: «حرفش را هم نزن؛ امروز نوبت تو بود و شاید فردا نوبت من باشد. آدمی از فردایش خبر ندارد!»
- درست می گویید. صبح که از خانه بیرون آمدم، چه کسی فکر می کرد که قرار است همچین مصیبتی برایم پیش بیاید.

از اینکه هنوز ایستاده بودند، تعجب کرد و پرسید: «پس چرا نمی رویم؟»

مرد جواب داد: «هنوز چراغ قرمز است.»

بعد از این دیگر مرد کور نمی فهمید که چه وقت چراغ قرمز است.
منزل مرد کور همانطور که خودش گفته بود، در همان نزدیکیها بود. کنار خیابان پر از ماشین بود و جای پارک برایشان وجود نداشت. ناگزیر در یکی از کوچه های اطراف جایی پیدا کردند. کوچه باریک بود و در سمت مرد کور کنار دیوار قرار می گرفت، پس برای آنکه خودش را از صندلیش به آن صندلی نکشاند و به فرمان و پدالها گیر کند، قبل از پارک، از ماشین پیاده شد. هنگامی که در کوچه تنها شد، احساس می کرد که زیر پایش شل است و کوشش می کرد تا بر ترس درونی خود که هرلحظه بیشتر می شد، مسلط شود. با عصبانیت دستهایش را جلوی صورتش تکان داد و با این حرکت گویی در همان دریای شیر که می گفت درحال شنا کردن است. خواست فریاد بزند و کمک بخواهد که در همین وقت دست مرد با نرمی بازویش را لمس کرد.
- آرام باش! مواظبت هستم!
به آهستگی قدم برداشتند. مرد کور پایش را به زمین می کشید. می ترسید بیفتد. همین احساس ترس باعث شد تا روی زمین پرچاله چوله سکندری بخورد. مرد دیگر یواش گفت: «صبر کن! دیگر داریم می رسیم.»

*** خرید کتاب کوری ترجمه مینو مشیری ***

بعد پرسید: «کسی توی خانه هست تا از تو مراقبت کند؟»
مرد کور جواب داد: «نمی دانم؛ گمان نمی کنم که هنوز همسرم از سر کارش برگشته باشد. من هم امروز زودتر از سر کار بیرون آمدم و به چنین بلایی گرفتار شدم.»
۔ خیالت راحت باشد، اتفاق مهمی نیست. تا حالا نشنیدم که یک نفر به طور ناگهانی کور شود.
- به من بگو که چه افتخاری می کردم که حتی عینک هم لازم نداشتم. به هرصورت، اینطوری است دیگر!

حالا دیگر به در ورودی ساختمان رسیده بود. دو زن که همسایه مرد کور بودند با کنجکاوی به او که مرد دیگری دستش را گرفته بود و راهنماییش می کرد، خیره شده بودند. هیچکدام نتوانست از او بپرسد که آیا چیزی در چشمتان رفته؟ تازه اگر به فکرشان هم می رسید، مرد کور نمی توانست بگوید بله، یک دریا شیر! وقتی وارد ساختمان شدند، مرد کور گفت: «خیلی متشکرم! باعث زحمت شدم. بقیه اش را دیگر خودم می توانم.»
- تشکر لازم نیست. بگذار ببرمت بالا. دلم آرام نمی شود اگر همینجا رهایت کنم.
با کمی دردسر به درون آسانسور تنگ رفتند.
- خانه شما در طبقه چندم است؟ - سوم؛ من واقعا مدیون شما هستم.
- تشکر لازم نیست؛ امروز نوبت توست...
- بله، حق با شماست و ممکن است فردا هم نوبت شما باشد! | وقتی آسانسور ایستاد، هردو بیرون آمدند.

- می خواهی کمکت کنم تا در را باز کنی؟
- متشکرم، به گمانم خودم بتوانم.

مرد کور دسته کلید کوچکی را از جیبش درآورد و شروع به لمس آجهای کلید کرد و گفت: «فکر می کنم همین باشد.»
با نوک انگشتهای دست چپ، سوراخ کلید را روی در پیدا کرد و خواست تا در را باز کند.
- نه، این نیست.
- بگذار کمکت کنم.
بالاخره با سومین کلید در باز شد. مرد کور فریاد زد: «خانه ای؟»
هیچکس جواب نداد. مرد کور گفت: «گفتم که هنوز زنم نیامده.»

سپس دستهایش را به سمت جلو دراز کرد و کورمال کورمال توی هال قدم زد و آنگاه محتاطانه برگشت و به گمان خود سرش را به سوی جایی که فکر می کرد مرد در آنجا باشد، چرخاند و گفت:
 «چطور می توانم از شما سپاسگزاری کنم؟»

مرد نیکوکار گفت: «تشکر لازم نیست؛ وظیفه بود.»
بعد دوباره گفت: «می خواهی کمکت کنم بنشینی و کنارت باشم تا همسرت بیاید؟»
مرد کور ناگهان به آنهمه حس گرم و هیجانی که آن مرد نشان می داد، مشکوک شد. آشکار بود که نمی خواهد اجازه ورود به غریبه ای را بدهد. از کجا معلوم بود که این غریبه هم اکنون نقشه نکشیده تا دست و پای مرد کور بی دفاع را طناب پیچ کند و دهانش را با کهنه ای بگیرد و بعد هم تمام وسایلش را ببرد؟ پس گفت: «لازم نیست. خواهش می کنم اینقدر خودتان را به زحمت نیندازید. من حالم خوب است.» و در همان حال که می خواست به آرامی در را ببندد، تکرار کرد:
«لازم نیست، لازم نیست.»
وقتی صدای پایین رفتن آسانسور را شنید، خیالش راحت شد. بی اراده و انگار که وضعیتش  را فراموش کند، در چشمی را کنار زد که بیرون را ببیند. گویی دیوار سفیدی در آن سوی در بود. با ابرویش قالب آهنی را حس کرد. مژگانش به عدسی کوچک چشمی خورد، اما نمی توانست بیرون در را ببیند. همه چیز را سفیدی گرفته بود. از بو و وضعیت و سکوت می دانست که در خانه خودش است. می توانست تمام وسایل را با لمس آنها تشخیص بدهد؛ اما با این وجود، انگار که همه اشياء ابعادی ناشناخته داشتند؛ بی جهت و بدون بلندی و بدون شمال و جنوب و بی پایین و بالا. مثل اکثر آدمها در بچگی ادای کورها را درآورده بود. بعد از اینکه پنج دقیقه چشمهایش را می بست، می فهمید که بی شک کوری بلای دلهره انگیزی است. شاید اگر کسی که از بداقبالی دچار چنین دردی شود، اگر بتواند تا حدی حافظه اش را سالم نگه دارد بتواند آن را تحمل کند و این نه تنها در مورد رنگها؛ بلکه می توانست درباره شکل و سطح و تصویر و جنس وسایل هم باشد و همه اینها در صورتی است که چنین کسی مادرزادی کور نباشد. او دراین باره نیز فکر کرده بود که تاریکی در زندگی کورها چیزی جز عدم وجود نور نیست و چیزی را که به آن کوری می گوییم، فقط شکل ظاهری آدمها و اشیاء را مخفی می کند و آنها را درست و سالم در پشت پرده ای سیاه حفظ می کند. اما اکنون خودش برعکس، در سفیدی مطلق بود و به حدی سفید بود که نه تنها رنگها؛ که وسایل و آدمها را هم به جای جذب، می بلعید و پنهانی آنها را دوبرابر می کرد.
هنگامی که کور به سوی پذیرایی می رفت، با اینکه بسیار محتاط بود و با عدم اطمینان دستش را روی دیوار می کشید و انتظار نداشت که چیزی جلو پایش باشد؛ اما ناگهان با پا، گلدانی را روی زمین انداخت و آن را شکست. او این گلدان را به خاطر نمی آورد؛ شاید همسرش قبل از رفتن، آن را در اینجا گذاشته بود و بعد می خواست جای بهتری برایش آماده کند. خم شد تا ببیند چقدر آسیب دیده. آب گلدان روی زمین براق جاری شده بود. به فکر گلدان شکسته نبود و سعی می کرد تا گلها را جمع کند که تکه ای بزرگ و تیز از شیشه انگشتش را برید. درد باعث شد عاجزانه اشکی کودکانه در چشمهایش جمع شود. هنگام غروب، وقتی آپارتمانش داشت تاریک می شد، او از سفیدی کور بود. گلها را محکم در دست فشرد و حس کرد هنوز از انگشتش خون می آید. دستمالش را از جیب بیرون آورد و آن را هر طوری بود دور انگشتش بست. سپس همانطور کورمال کورمال درحالی که بسیار محتاطانه قدم برمی داشت تا مبادا پایش به فرش گیر کند، مبل و صندلیها را دور زد تا خودش را به کاناپه ای که با زنش روی آن می نشستند و تلویزیون نگاه می کردند، برساند. روی کاناپه نشست و گلها را روی زانو گذاشت و دستمال را با دقت از انگشتش باز کرد. احساس لزجی کرد و با نگرانی فکر می کرد چون کور شده خونش هم به چیزی بی رنگ و چسبنده تبدیل شده است؛ یک چیز ناشناخته که به هر صورت از آن خود او بود و این شبیه خطری بود که خودش برای خودش به وجود آورده بود. با دست دیگرش به آرامی سعی کرد تا محل فرورفتن تکه شیشه ای که مثل کاردی ظریف و تیز بود، پیدا کند و با ناخن انگشت سبابه و شست آن را به تمامی بیرون بیاورد. دوباره دستمال را به انگشت زخمی اش پیچید و این بار محکمتر تا خونش بند بیاید و بعد با ناتوانی و خستگی به کاناپه تکیه کرد. خلاف آنچه عقل می گوید، در چنین لحظاتی که آدم دچار ناامیدی یا نگرانی می شود، نیاز به اعصابی آگاه و هوشیار دارد؛ اما او چند لحظه بعد بر اثر واکنشهای عادی بدن انسان، دچار یک نوع خلسه شد که بیشتر به خواب آلودگی شباهت داشت و مانند آن سنگین بود. بی درنگ در خواب دید که دارد ادای کورها را در می آورد. در خواب می دید که پلکهایش پیاپی می زند و هربار گویی از سفری برگشته و تمام تصاویر و رنگهایی را که دیده بود، بی هیچ تغییری در انتظارش بود. با اینکه چنین احساس اطمینان خاطر و امیدوارکننده ای به او روی آورده بود، اما هنوز احساس عجیب و موذی ای از تردید هم رهایش نمی کرد. شاید خیالی بیشتر نباشد؛ خیالی که باید دیر یا زود از آن خارج شود بی آنکه از واقعیتی که در انتظارش بود، آگاهی داشته باشد. آنگاه بسیار جدی در حالتی میان خواب و بیدار، با خود فکر کرد که منطقی نیست در این حال شک و تردید بماند. با خود گفت:
بیدار شوم یا نه؟ بیدار شوم یا نه؟ سرانجام زمان ریسک کردن فرامی رسد؛ چاره ای نیست. با این گلها که روی زانویم است در اینجا چه کار می کنم؟ با چشمهای بسته ای که گویی می ترسم بازشان کنم!»...

 درباره ی نویسنده کتاب کوری

ژوزه ساراماگو  برنده جایزه نوبل ادبیات سال 1998 متولد 16 نوامبر 1962 و درگذشت 18 ژوئن 2010 نویسنده پرتغالی نامداری است که در سال 1969 به حزب کمونیست پرتغال پیوست ولی هیچگاه ادبیات را به خدمت سیاست و ایدئولوژی در نیاورد.

ساراماگو در دهکده‌ای کوچک در لیسبون پایتخت پرتغال به دنیا آمد و دو سال بعد با خانواده به لیسبون رفت و تحصیلات دبیرستانی خود را ناتمام گذاشت و به شغل‌های مختلفی پرداخت و پس از مدتی نیز به مترجمی و نویسندگی در روزنامه ارگان مشغول گردید. او اولین رمان خود به نام کشورگناه را در سال ۱۹۴۷ به چاپ رسانید ولی ناکامی او برای کسب رضایت ناشر برای چاپ کتاب دومش باعث شد نوشتن رمان را کنار بگذارد، تا این که با انتشار کتاب بالتازار و بلموندا در سال ۱۹۸۲ و ترجمه آن به انگلیسی در ۱۹۸۸ به شهرت رسید، رمانی تاریخی که به زوال دربار پرتغال در قرن شانزدهم می‌پرداخت.

از ویژگی های بارز سبک ادبی او می توان به استفاده از جملات بسیار طولانی اشاره کرد که گاه زمان نیز در این جملات تغییر می کند. منتقدان ادبی او را پیرو سبک رئالیسم جادویی دانسته ولی او خود را پیرو سبک ادبیات اروپایی می دانست. ساراماگو در داستان‌ های خود از جملات کنایه آمیزی استفاده می‌کند که ذهن خواننده را به واقعیت های جامعه سوق می دهد کنایه‌ های ساراماگو عمدتا مقدسات مذهبی، حکومت های خودکامه و مشکلات اجتماعی است.

از این نویسنده شهیر کتاب های زیادی نظیر مبانی نقاشی و خطاطی، سال مرگ ریکاردو ریس، انجیل به روایت عیسی مسیح، وقفه در مرگ و ... چاپ شده است که متاسفانه تعداد کمی از آنها به فارسی ترجمه شده است.

*** خرید اینترنتی کتاب کوری ***

ادامه مطلبShow less
جزئیات محصول
16394

مشخصات

عنوان کتاب
کوری
نویسنده
ژوزه ساراماگو
مترجم
مینو مشیری
ناشر
علم
تعداد صفحات
366
وزن
495
زبان کتاب
فارسی
سال چاپ
1398
نوبت چاپ
24
قطع
رقعی
شابک
9782000175988
مشخصات تکمیلی
داستانهای پرتغالی،قرن 20،برنده جایزه نوبل1998
دیدگاه کاربران(1)
رتبه‌بندی کلی
5
1 نظرات
کیفیت چاپ
(5)
شاهکار ژوزه ساراماگو همین کتاب کوری هستش

افزودن نظر جدید

  • بسته بندی و ارسال:
  • محتوای کتاب:
  • کیفیت ترجمه:
  • کیفیت چاپ:
این کالا را با استفاده از کلمات کوتاه و ساده توضیح دهید.
برچسب های محصول
You may also like
قطره

کتاب وقتی نیچه گریست اثر اروین یالوم ترجمه سپیده حبیب به کوشش نشر قطره چاپ و منتشر شده است.

کتاب وقتی نیچه گریست آمیزه ای است از واقعیت و خیال، جلوه ای از عشق، تقدیر و اراده در وینِ خردگرایِ سده یِ نوزدهم و در آستانه ی زایش دانش روانکاوی.

فریدریش نیچه، بزرگترین فیلسوف اروپا. یوزف بویر، از پایه گذاران روانکاری... دانشجوی پزشکی جوانی به نام زیگموند فروید همه اجزایی هستند که در ساختار رمان «وقتی نیچه گریست» در هم تنیده می شوند تا حماسه ی فراموش نشدنی رابطه ی خیالی میان بیماری خارق العاده و درمانگری استثنایی را بیافرینند. ابتدای رمان، لو سالومه، این زن دست نیافتنی، از برویر می خواهد تا با استفاده از روش آزمایشی درمان با سخن گفتن، به بیری نیچه ی ناامید و در خطر خودکشی بشتابد. در این رمان جذاب دو مرد برجسته و اسرار آمیز تاریخ تا ژرفای وسواس های خویش پیش می روند و در این راه به نیروی رهایی بخش دوستی دست می یابند.

دکتر اروین یالوم استاد روانپزشکی دانشگاه استنفورد، گروه درمانگر روان درمانگر اگزیستانسیال، در خلال این رمان آموزشی، به توصیف درمان های رایج برای وسواس فکری که هر دو شخصیت داستان به نوعی گرفتار آن اند، می پردازد؛ ولی درنهایت روش روان درمانی اگزيستانسيال و رابطه ی پزشک- بیمار است که کتاب بیش از هر چیز در پی معرفی آن است.

دکتر سپیده حبیب، مترجم این کتاب، روانپزشک است و با یادداشت های متعدد خود درباره ی مفاهیم تخصصی روانشناسی، روانپزشکی و پزشکی درک این اثر برجسته را برای خوانندگان غیرمتخصص در این زمینه بسیار آسان کرده است.

نیستان

رمان چشمان تاریکی نوشته ی دین کونتز توسط خانم ناهید هاشمیان ترجمه و به کوشش نشر نیستان چاپ و منتشر شده است.

در بخشی از رمان چشمان تاریکی دین کونتز می خوانیم:

باید به ۲۰ ماه قبل برگردیم. موقعی که یک دانشمند چینی به نام لی چن در حالی که یک دیسکت حاوی اطلاعات سلاح های بیولوژیکی و خطرناک چین در دهه اخیر را داشت، در آمریکا مبتلا شد. آنها آن را ووهان ۴۰۰ نامیدند چون از آزمایشگاه RDNA شهر ووهان خارج شده بود و چهارصدمین میکروارگانیسم دست ساز در مرکز تحقيقات آنجا بود. ووهان ۴۰۰ یک سلاح بی نقص بود. فقط انسان را تحت تاثیر قرار می داد و توسط حیوانات منتقل نمی شد. مانند سیفلیس در خارج از بدن بیشتر از یک دقیقه زنده نمی ماند. یعنی نمی توانست به طور دائم اشیا یا مکانی را مانند سیاه زخم یا سایر میکروارگانیسم های کشنده، آلوده کند. با مرگ میزبان، نابود می شد و نمی توانست در دمای کمتر از ۳۰ درجه سانتی گراد زنده بماند. این همه مزیت در یک سلاح خیلی جالب بود...

سخن

رمان یکی نبود (2 جلدی) نوشته ی عاطفه منجزی به کوشش انتشارات سخن چاپ و منتشر شده است.

همه وجودش بی دریغ کسی را می طلبید تا برای همه ی عمر زنجیدگی های جان خسته اش را در کنار او به فراموشی بسپارد. کسی که به وقتش بتواند برای او نقش مادر، همسر، دوست، مردم و هزار نقش رنگارنگ دیگر را بازی کند. کسی که جسم و روحش را به شما آرامشی بکشاند که خدا برای هر جفتی نوید داده بود... کسی که با او مدارا کند. با اویی که درد تنهایی کشیده بود... درد یتیمی درد غریبی در بین قربا... دلش مداوایی عاشقانه می خواست ... مداوایی صمیمانه و پر از عطوفت... و شیرزاد آن کسی بود که می توانست همه ی این ها را مثل گنج گران بهایی به او هدیه دهد... پتانسیلش را داشت.

سخن

رمان شب چراغ (2جلدی) اثری است با همکاری عاطفه منجزی و م بهارلویی و به کوشش انتشارات سخن چاپ و منتشر شده است.

خودش هم نمی دانست قصد کرده انتقام چه چیز را از سوگل بگیرد...انتقام تقاضایی که برای طرزنامیدنش توسط او داشت و تاکیدی که بر خانم زاهد کرده بود یا انتقام دست های استادی که روی شانه های ظریف او نشسته بود؟! دلیلش هر چه بود، این انتقام برای خودش هم گران تمام شده بود؛ این چند روز بدترین روزهای عمرش را گذرانده بود، اما راه دیگری جز همین راهی که می رفت بلد نبود! بالاخره سرو کله ی سوگل از پشت شیشه ی اتاق تشریح پیدا شد. وقتی نگاهش به سوگل افتاد و خیالش راحت شد که آمده، توانست با خیال راحت نفسی تازه کند و با حضورذهن بیشتری به ادامه ی تدریسش برسد. گاهی لجاجت، بزرگترین انگیزه ها را به او می داد.

یوپا

رمان گناهکار (2جلدی) نوشته ی فرشته تات شهدوست به کوشش انتشارات یوپا چاپ و منتشر شده است.

غرور، تعصب و گناه داستانی می سازند که فضای سیاه و سفیدش در برگیرنده ی لحظاتی تکان دهنده است که هم تن را به لرزه می اندازد و هم تا پایان ماجرا، خواننده را با خود می کشاند.

ذهن آویز

رمان مجنون تر از فرهاد (2جلدی) نوشته ی م بهارلویی به کوشش انتشارات ذهن آویز چاپ و منتشر شده است.

بالاخره اشکم سرازیر شد. سرم را بلند کردم و گفتم: تو اگه بری، من بعد تو یه مرده می شم. مرده ای که تنها تفاوتش با بقیه مرده ها اینه که نفس می کشه. یادته میگفتی بغض نشکنم رو می شکنی؟ از حالا به بعد دیگه خیلی راحت این بغض شکسته می شه! تو بگو محراب، من بعد تو چه کار کنم؟ کاش می فهمیدی این پری که مقابلت ایستاده مثل بچه ای که از دست مامانش کتک خورده، مشتاقانه منتظره به آغوش همونی پناه ببره که از دستش کتک خورده!

یوپا

کتاب این یک فرشته است (براساس سرگذشت واقعی ملیکا کانطوری) نوشته ی محدثه رجبی توسط انتشارات یوپا چاپ و منتشر شده است.

کتاب این یک فرشته است داستان دخترانگی های بی پایانی است که با تلخ ترین حالت ممکن پایان یافته است. این یک فرشته است داستان عشق است... داستان لبخندهای زیبایی که صورت پرنشاط دختری به نام ملیکا را مزین می کند و عشق را در رگ های او به جریان در می آورد.

این یک فرشته است روایت پاکی و مهربانی دختری است که آفریده شده ای است برای صداق و فرشته بودن!

گاهی اوقات چیزهایی به چشم می بینم که ممکن روزی حتی در خواب و پشت پلک های بسته هم تصوری از آنها نداشته باشیم. همان آرامش قبل از طوفان که در اوج خوشبختی، شادی و آرامشِ مطلق به سراغمان می آید و دردی می شود بی درمان... مثل دیدن عزیزی روی تخت بیمارستان...! دردی خانمان سوز که حاضری جانت را فدا کنی تنها برای این که بلا از سر عزیزترین فرد زندگیت بگذرد تا نفس راحت بکشی و خدا را شکر کنی!

ملیکا فرشته ای است که همواره نگاه گرم پدر مهربان  دلسوزش و لبخند توام با نگرانی و عشق مادر عاشقش را بخود به همراه دارد و اما ... سایه نحس بیماری بی رحمانه پرده ای از غم را بر روی چشمان عسلی و همیشه امیدوارش می اندازد.

فرشته ی قصه ی ما اسطوره ای است از صبر و مقاومت که در سخت ترین لحظات زندگی اش با لبخند پر از آرامشش، غم را از قلب های عزیزانش دور می کند و نقطه شروع از زمانی است که ملیکای فرشته قصد دارد با سختی های زندگی مبارزه کند...

نگاه

کتاب پول و زندگی نوشته ی امیل زولا توسط علی اکبر معصوم بیگی ترجمه و به کوشش نشر نگاه چاپ و منتشر شده است.

پول، هجدهمین رمان از سلسله داستان های مشهور روگند ماکار، به توصیف محافل سفته بازان، سوداگران و بورس بازان پاریس می پردازد. آریستید ساکاره قهرمان کتاب و برادر روگن، وزیر قدرتمند، سوداگر بی وجدان و ورشکسته ای است که برای بار دوم به تجارت روی می آورد. بانک انیورسال را تاسیس می کند تا از سراسر خاورمیانه بهره کشی کند و برای توفیق در نقشه های بلند پروازانه اش از قربانی کردن نزدیک ترین کسان خود نیز پروا ندارد. او بنده و کارگزار پول است برای او زندگی و عشق و تمدن بشری فقط در پول خلاصه می شود.

رمان قدرتمند پول و زندگی، که شرارت ها و پلیدی هایی را برملا می سازد که پرستش بت پول در جهان مدرن می تواند در پی داشته باشد، به طرزی درخشان زندگی پر جلال و جبروت پاریس را در اواخر سده ی نوزدهم وصف می کند و شخصیت هایی را به صحنه می آورد که در رنگارنگی و غنا کم نظیراند.

قطره

کتاب درمان شوپنهاور نوشته اروین یالوم توسط خانم سپیده حبیب ترجمه و به کوشش نشر قطره چاپ و منتشر شده است.

اروین یالوم در کتاب درمان شوپنهاور تصور می کند فیلسوف معاصری به نام فیلیپ که فردی منزوی و به نوعی رونوشت شوپنهاور است، به یکی از گروه های درمانی روان درمانگر مشهوری به نام جولیوس وارد می شود که خود به دلیل رویارویی ناگهانی با سرطان و مرگ خویش، به مرور دوباره ی زندگی و کارش نشسته است. فیلیپ آرزو دارد با به کارگیری اندیشه های شوپنهاور، به یک مشاور فلسفی بدل شود و برای این منظور نیازمند سرپرستی جولیوس است. ولی جولیوس می خواهد به کمک اعضای گروه به فیلیپ/ شوپنهاور بقبولاند که این ارتباط انسانی است که به زندگی معنا می بخشد؛ کاری که هیچ کس برای شوپنهاور تاریخی نکرد.

اروین یالوم - استاد بازنشسته ی روانپزشکی دانشگاه استنفورد، روان درمانگر اگزیستانسیال و گروه درمانگر در کتاب درمان شوپنهاور نیز همچون رمان وقتی نیچه گریست با زبان سحرانگیز داستان، به معرفی اندیشه های پیچیده ی فلسفی و توصیف فنون روان درمانی و گروه درمانی می پردازد.

شادان

رمان نسل عاشقان از ر اعتمادی یکی از بهترین نویسندگان رمان های ایرانی به کوشش انتشارات شادان چاپ و منتشر شده است.

امروز که به تمامی آن سالها نگاه می کنم می بینم زندگی نسل ما، تاریخ این دیار است و به راستی هرکدام عمری تجربه بوده اند... از کودکی چون بزرگسالان زندگی کردیم و چون به بزرگسالی رسیدیم مسئولیتی فراتر از توان بردوش کشیدیم . اما امیدوارم که فرزندان امروز از شنیدن قصه ی نسل ما... تجربه ای نو بیاموزند و ما را باور کنند: نسلی که نسل عشق بود و مهر...

فهرست

یک حساب کاربری رایگان برای ذخیره آیتم‌های محبوب ایجاد کنید.

ورود به سیستم

یک حساب کاربری رایگان برای استفاده از لیست علاقه مندی ها ایجاد کنید.

ورود به سیستم