جستجو کردن
تخفیف!

ماهی سیاه کوچولو

کتاب ماهی سیاه کوچولو نوشته ی صمد بهرنگی درباره ماهی کوچکی است که آرزو دارد در دریا زندگی کند و برای دستیابی به این هدف خود تصمیم می گیرد تا به انتهای جویبار برود که در این راه با فراز و فرودهای زیادی دست و پنجه نرم می کند. این داستان بر خلاف لحن کودکانه برای بزرگسالان نیز مفید است زیرا نماد افرادی است که با چیره شدن بر ترس های خود رو به جلو و برای دستیابی به اهداف خود حرکت می کنند. کتاب ماهی سیاه کوچولو توسط انتشارات نخستین به چاپ رسیده است.

شما را به مطالعه ی قسمتی از کتاب ماهی سیاه کوچولو در سایت خرید کتاب با تخفیف بوکالا دعوت می کنیم.

قیمت اصلی 12,500 تومان بود.قیمت فعلی 11,875 تومان است.

توضیحات

قسمتی از کتاب ماهی سیاه کوچولو

شب چله بود. ته دریا، ماهی پیر، دوازده هزار تا از بچه ها و نوه هایش را دور خودش جمع کرده بود و برای آنها قصه می گفت: یکی بود یکی نبود. یک ماهی سیاه کوچولو بود که با مادرش در جویباری زندگی می کرد. این جویبار، از دیواره های سنگی کوه بیرون می زد و ته دره روان می شد.

خانه ی ماهی سیاه کوچولو و مادرش، پشت سنگ سیاهی بود؛ زیر سقفی از خزه. شب ها، دوتایی زیر خزه ها می خوابیدند. ماهی سیاه کوچولو، حسرت به دلش ماند بود که یک دفعه هم شده، مهتاب را توی خانه شان ببیند. را مادر و بچه، صبح تا شام، دنبال همدیگر می افتادند و گاهی – هم قاطی ماهی های دیگر می شدند و تندتند، توی یک تکه جا می رفتند و بر می گشتند. این بچه، یکی یک دانه بود، چون از ده هزار تخمی که مادر گذاشته بود، تنها همین یک بچه سالم در آمده بود. چند روزی بود که ماهی سیاه کوچولو، تو فکر بود و خیلی کم حرف می زد. با تنبلی و بی میلی، از این طرف به آن طرف می رفت و بر می گشت و بیشتر وقت ها هم از مادرش عقب می افتاد. مادر، خیال می کرد بچه اش کسالتی دارد که به زودی برطرف خواهد شد، اما نگو درد ماهی سیاه، از چیز دیگری ست!

یک روز صبح، آفتاب نزده، ماهی سیاه کوچولو، مادرش را بیدار کرد و گفت: «مادر! می خواهم با تو چند کلمه ای حرف بزنم.
مادر، خواب آلود گفت: «بچه جون! حالا وقت گیر آوردی؟ حرفت را بگذار برای بعد، بهتر نیست برویم گردش؟»
ماهی سیاه کوچولو گفت: «نه مادر، من دیگر نمی توانم گردش کنم. باید از اینجا بروم!»
مادرش گفت: «حتما باید بروی؟
ماهی سیاه کوچولو گفت: «آره مادر. باید بروم.»
مادرش گفت: «صبح به این زودی کجا می خواهی بروی؟ م
ماهی سیاه کوچولو گفت: «می خواهم بروم، ببینم آخر جویبار کجاست. می دانی مادر! من ماه هاست تو این فکرم و هنوز که هنوزست، نتوانسته ام چیزی سر در بیاورم. از دیشب تا حالا چشم به هم نگذاشته ام و همه اش فکر کرده ام. آخرش هم تصمیم گرفتم خودم بروم آخر جویبار را پیدا کنم. دلم می خواهد بدانم جاهای دیگر چه خبرهایی هست.»
مادر خندید و گفت: «من هم وقتی بچه بودم، خیلی از این فکرها می کردم. آخر جانم! جویبار که اول و آخر ندارد؛ همین است که هست. همیشه روان است و به هیچ جایی هم نمی رسد.»
ماهی سیاه کوچولو گفت: «آخر مادر جان! مگر نه این است که هر چیزی به آخر میرسد؛ روز، هفته، ماه، سال… .»
مادرش میان حرفش دوید و گفت: «این حرف های گنده گنده را بگذار کنار، پاشو برویم گردش. حالا موقع گردش است، نه این حرف ها.»
ماهی سیاه کوچولو گفت: «نه مادر، من دیگر از این گردش ها خسته شده ام، می خواهم راه بیفتم و بروم ببینیم جاهای دیگر چه خبرهایی هست. ممکن است فکر کنی که یک کسی این حرف ها را به ماهی کوچولو یاد داده، اما بدان که من خودم، خیلی وقت است در این فکرم. البته خیلی چیزها هم از این و آن یاد گرفته ام؛ مثلا این را فهمیده ام که بیشتر ماهی ها، موقع پیری، شکایت می کنند که زندگی شان را بیخودی تلف کرده اند. دائم، ناله و نفرین می کنند و از همه چیز شکایت دارند. من می خواهم بدانم که راستی راستی، زندگی یعنی اینکه توی یک تکه جا، هی بروی و برگردی تا پیر بشوی و دیگر هیچ، یا اینکه طور دیگری هم توی دنیا می شود زندگی کرد؟ وقتی حرف ماهی سیاه کوچولو تمام شد، مادرش گفت: «بچه جان! مگر به سرت زده؟ دنیا!… دنیا!…

توضیحات تکمیلی

وزن112 کیلوگرم

نقد و بررسی‌ها

هنوز بررسی‌ای ثبت نشده است.

.فقط مشتریانی که این محصول را خریداری کرده اند و وارد سیستم شده اند میتوانند برای این محصول دیدگاه(نظر) ارسال کنند.