توضیحات
معرفی کتاب 25 اصل حیاتی موفقیت
جک کنفیلد در کتاب 25 اصل حیاتی موفقیت می خواهد به مخاطب خود این مطلب را بگوید که برای موفقیت در زندگی باید مسئولیت صد در صدی زندگی را بر عهده گرفت و نباید دیگران را برای نرسیدن به اهدافمان سرزنش کنیم.
همچنین از نظر جک کنفیلد نویسنده کتاب 25 اصل حیاتی موفقیت عواملی چون نژاد، جنسیت، دولت فعلی و …….. را نباید دلیلی بر عدم موفقیت خود خواند.
سرزنش کردن دیگران را ترک کنید.
این کار؛ یعنی اتلاف وقت. هر چقدر هم که تقصیر را گردن دیگران بیاندازید و یا از دیگری ایراد بگیرید، این باعث تغییر شما نخواهد شد. «وین دایر – از نویسندگان کتاب «چطور آن چه را که واقعا از ته دل می خواهید به دست آورید»
قسمتی از کتاب 25 اصل حیاتی موفقیت
امروزه یکی از فراگیرترین باورهای فرهنگ آمریکا این است که زندگی عالی، حق ماست و شخص دیگری، غیر از خود ما به نحوی مسئول تأمین شادی دائم، امکانات شغلی هیجان انگیز، حمایت از خانواده و روابط شخصی ایده آل در زندگی است، آن هم صرفا به این دلیل ساده که: حق حیات، یعنی همین!
اما واقعیت و درسی که کل کتاب 25 اصل حیاتی موفقیت براساس آن استوار شده این است که تنها یک نفر مسئول کیفیت زندگی شماست.
آن شخص، خود شمایید.
اگر می خواهید موفق شوید، باید مسئولیت صد در صد تمام تجارب زندگی تان را بپذیرید. سطح موفقیت، نتایجی که می گیرید، کیفیت روابط، وضعیت سلامت و آمادگی جسمانی، درآمد، دیون، احساسات و خلاصه همه چیز به این بستگی دارد.
و این اصلا ساده نیست!
در واقع اکثر ما یاد گرفته ایم که برای آنچه در زندگی خوشمان نمی آید، دیگران را سرزنش کنیم. والدین، رئیس، دوستان، رسانه ها، همکاران، ارباب رجوع، همسر، آب و هوا، اقتصاد، صور فلکی، بی پولی و خلاصه هر کس و هر چیزی را ملامت می کنیم. و هیچ وقت مشکل واقعی، یعنی خودمان را نمی بینیم.
شبی یک رهگذر، مردی را می بیند که زیر نور چراغ خیابان دنبال چیزی می گردد. از او می پرسد دنبال چیست. و او پاسخ می دهد که دنبال کلید گمشده اش است. رهگذر هم کمک می کند و روی زمین به دنبال کلید می گردد. بعد از یک ساعت جستجوی بیهوده، رهگذر می پرسد: همه جا را گشتیم و چیزی پیدا نشد. مطمئنی که کلید را اینجا گم کرده ای؟
و مرد پاسخ می دهد: نه! کلید را در خانه گم کرده ام، اما اینجا زیر چراغ خیابان، نور بیشتر است!
داستان فوق العاده ای است. شما هم باید از جستجو در بیرون، برای این که چرا تا به حال به نتایجی که می خواستید نرسیده اید، دست بردارید. چون این خود شمایید که زندگی را می سازید و نتایج دلخواه را به دست می آورید.
شما، و نه هیچ کس دیگر!
برای دستیابی به موفقیت های بزرگ و آنچه که برایتان اهمیت حیاتی دارد، باید مسئولیت صد درصد زندگی را بپذیرید. هیچ چیزی کمتر از این کارساز نخواهد بود.
مسئولیت صد درصد برای همه چیز
در سال ۱۹۶۹ یعنی تنها یک سال بعد از اتمام دانشگاه، بخت با من یاری کرد و مشغول کار برای “دابلیو کلمنت استون شدم. او یک میلیونر خود ساخته بود با سرمایه ای بالغ بر ۶۰۰ میلیون دلار، آن هم سال ها پیش از آن که میلیونرهای اینترنتی در دهه ۹۰ همه جا را پر کنند. استون از نخستین اساتید آموزش اصول موفقیت در آمریکا هم بود. او مجله موفقیت را منتشر می کرد، نویسنده کتاب، «سامانه شکست ناپذیر موفقیت» بود و همراه با ناپلئون هیل، کتاب «موفقیت از طريق نگرش ذهنی مثبت» را نوشته بود.
وقتی اولین هفته آموزشم را در بنیاد استون کامل می کردم، او از من پرسید که آیا مسئولیت صد درصدی زندگیم را پذیرفته ام یا خیر.
جواب دادم: فکر می کنم همین طور باشد.
جوان! جواب من بله یا خیر است. این کار را کرده ای یا نه؟ خوب، مطمئن نیستم.
هیج وقت کس دیگری را برای شرایط زندگیت سرزنش کرده ای؟ یا از چیزی شاکی شده ای؟
بله .. احتمالا شده ام.
احتمال را بگذار کنار، درست فکر کن و جواب بده!
بله، شده ام.
پس این یعنی این که مسئولیت صد درصدی زندگیت را نپذیرفته ای، مسئولیت صد درصد، یعنی این که خودت مسئول تمام اتفاقاتی هستی که برایت می افتد؛ یعنی درک این نکته که خودت مسبب تجربیات خودت هستی. اگر واقعا دلت می خواهد موفق شوی و می دانم که می خواهی، باید ملامت کردن دیگران و شکایت از این و آن را کنار بگذاری و مسئولیت کامل زندگی را بپذیری؛ یعنی مسئولیت تمام نتایج را، چه کامیابی و چه شکست. این پیش نیاز یک زندگی موفق است. فقط وقتی که مسئولیت همه چیز را تا به حال بپذیری، می توانی آینده ای را که می خواهی بسازی.
ببین جک، وقتی بپذیری که خودت شرایط فعلی را پدید آورده ای، می توانی با اراده خودت شرایط را تغییر دهی. متوجه منظورم میشوی؟
بله، قربان۔ متوجهم.
مایلی که مسئولیت صد در صد زندگیت را بپذیری؟
بله، قربان. و آن را پذیرفتم.
باید همه بهانه ها را کنار بگذارید.
نودونه درصد شکست ها از جانب کسانی است که عادت دارند بهانه بگیرند.
جورج واشنگتن کارور: شیمیدانی که سیصد و بیست و پنج مورد استفاده برای بادام زمینی کشف کرد!
اگر می خواهید یک زندگی رویایی بسازید، باید مسئولیت صد درصد آن را بپذیرید. یعنی بهانه نگیرید، خود را قربانی این و آن ندانید، برای نتوانستن ها و نشدن ها دلیل نتراشید و تقصیر را گردن شرایط بیرونی نیاندازید. همه این ها را برای همیشه باید کنار بگذارید.
باید خود را در موقعیتی ببینید که انگار همیشه توان تغییر را داشته اید، یعنی این که همه چیز را درست کنید و به نتیجه دلخواه برسید. اما به دلایل مختلف از جمله جهل، عدم آگاهی، ترس، نیاز به درستی و احساس امنیت، این نیرو را به اختیار خود، به کار نگرفته اید. چرا؟ مهم نیست. گذشته ها گذشته. آنچه که اهمیت دارد این است که از این لحظه تصمیم بگیرید. بله، این یک انتخاب است. تصمیم بگیرید جوری عمل کنید که مسئولیت صد در صد آنچه را که برایتان اتفاق می افتد یا نمی افتد، به عهده بگیرید.
اگر چیزی برخلاف نقشه شما پیش رفت، باید از خودتان بپرسید: چگونه این موقعیت را پیش آوردم؟ به چه فکر می کردم؟ باورهایم چه بود؟ چه گفتم و چه نگفتم؟ چه کار کردم و یا نکردم که به این نتیجه رسیدم؟ چه کار کردم که باعث شد طرف مقابل آن طور عمل کند؟ دفعه بعد باید چه طور عمل کنم که به نتیجه دلخواهم برسم؟
چند سال بعد از آشناییم با آقای استون، دکتر “رابرت رزنیک که یک روان درمانگر در لس آنجلس است، فرمول ساده اما بسیار مهمی یادم داد که درک ایده مسئولیت صد در صد را بیش از پیش برایم آشکار ساخت. آن فرمول این است:
رخداد + واکنش = نتیجه
اصل داستان این است که تجربه ای در زندگی (موفقیت یا شکست، فقر و ثروت، سلامتی یا بیماری، صمیمیت یا بیگانگی، شادی یا سرخوردگی) نتیجه واکنش شما به رخدادهای قبلی زندگی تان است
اگر از نتایج فعلی خوشتان نمی آید، دو راه حل پیش رو دارید:
١- سرزنش کردن رخدادها به خاطر نتیجه نگرفتن
به عبارت دیگر می توانید اقتصاد، آب و هوا، بی پولی، نداشتن تحصیلات، نژاد پرستی، تبعیض جنسیتی، دولت فعلی، همسر، طرز برخورد رئیس، عدم حمایت، جو سیاسی سیستم یا نبود سیستم و خیلی چیزهای دیگر را مقصر بدانید. اگر گلف باز هستید، شاید حتی چوب گلف و یا زمین بازی را سرزنش کنید! شکی نیست که تمام این عوامل وجود دارند. اما اگر این عوامل تعیین کننده بودند، هیچ کس هرگز به مقصود نمی رسید.
جکی رابینسون هرگز در لیگ اصلی بیسبال بازی نمی کرد، سیدنی پواتیه و دنزل واشنگتن هرگز ستاره سینما نمی شدند، دایان فاین استاین و باربارا باکسر هرگز سناتور ایالات متحده نمی شدند، ارین براکوویچ هرگز آلودگی آب در هینکلی کالیفرنیا را کشف نمی کرد، بیل گیتس و استیو جابز هم هرگز مایکروسافت و کامپیوتر اپل را تأسیس نمی کردند. به ازای همه دلایلی که برای شکست وجود دارد، صدها نفر هستند که در مقابل همین شرایط به موفقیت رسیده اند.
بسیاری هستند که بر این عوامل محدود کننده غلبه می کنند، پس عوامل محدود کننده عامل محدودیت شما نیستند. شرایط بیرونی باعث توقف شما نمی شوند، بلکه خود شما جلوی خودتان را می گیرید. ما با افکار محدود کننده، خود را درگیر رفتارهایی می کنیم که منجر به شکست مان می شود. ما با منطق غیرقابل دفاع، به دفاع از رفتارهای مخرب خود (مانند سیگار کشیدن و …) می پردازیم. بازخوردهای مفید را نادیده می گیریم، علم آموزی و فراگیری مهارت های جدید را دست کم می گیریم، وقت مان را سر جنبه های بی اهمیت زندگی تلف می کنیم، غیبت می کنیم، غذای ناسالم می خوریم، ورزش نمی کنیم، خرج مان بیشتر از دخل مان می شود، برای آینده سرمایه گذاری نمی کنیم، از درگیری های واجب پرهیز می کنیم، حقیقت را نمی گوییم، دنبال چیزی که می خواهیم نمی رویم و بعد می مانیم که چرا زندگی مان جفت و جور نمی شود. جالب آنکه خیلی ها این طورند. آنها برای تمام چیزهایی که دلخواهشان نیست، شرایط و رخدادهای بیرونی را مقصر می دانند و برای هر چیزی بهانه ای دارند.
2. واکنش خود را نسبت به رخدادها تغییر دهید تا به نتایج دلخواه برسید.
تفکر خود را تغییر دهید، شیوه ارتباط و تصویرهای ذهنی تان را آنچه که در مورد خود و جهان اطراف مجسم می کنید، عوض کنید. آن وقت می توانید رفتارتان را تغییر دهید. این کار در اختیار خود شماست. متأسفانه بیشتر ما چنان اسیر عادات خود هستیم، که هرگز رفتارمان را عوض نمی کنیم. در بند واکنش های مشروط، اسیر می شویم. واکنش به همسر و فرزندان، همکاران، مشتری ها و ارباب رجوع، دانشجویان و خلاصه کل دنیا. ما مجموعه ای از واکنش های مشروطیم که بدون اختیار خودمان عمل می کنند. اما باید این اختیار را باز پس بگیرید. اختيار افکار، تصاویر ذهنی، آرزوها و رویاها و رفتار خود. در واقع هر چه که بدان فکر می کنید، می گویید و یا انجام می دهید، باید هدفمند و هم سو با مقصود، ارزش ها و اهداف شما باشد.
اگر از نتایجی که می گیرید خوشتان نمی آید، واکنش ها را تغییر دهید.
بگذارید مثالی بزنم:
زمین لرزه نورثریج در سال ۱۹۹۴ را به یاد می آورید؟ من که خوب یادم هست چون در لس آنجلس شاهدش بودم. دو روز بعد، CNN با مردمی که سرکار می رفتند مصاحبه داشت. زلزله یکی از بزرگراه های ورودی شهر را تخریب کرده بود. راه بندان بود و مسیری که معمولا یک ساعت بیشتر طول نمی کشید ، دو تا سه ساعت معطلی داشت.
گزارشگر CNN به شیشه یکی از ماشین های گرفتار در راه بندان زد و با راننده اتومبیل احوال پرسی کرد.
راننده با عصبانیت پاسخ داد: از کالیفرنیا متنفرم. اولش آتش سوزی شد، بعد سیل اومد و حالا هم زمین لرزه! فرقی نمی کنه کی از خونه بیرون بیام، در هر حال دیر به سر کار می رسم. باورتون می شه؟
بعد گرارشگر از راننده اتومبیل بعدی همان سوال را پرسید. آن یکی مدام لبخند می زد و جواب داد…..
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.