توضیحات
معرفی کتاب بنویس تا اتفاق بیفتد
در کتاب بنویس تا اتفاق بیفتد، نویسنده شرح می دهد که نوشتن اهداف زندگیتان اولین مرحله برای دستبابی به آنهاست. نوشتن می تواند حتی به درک شما از خواسته هایتان کمک کند. در این کتاب، شما داستانهایی درباره افراد معمولی میخوانید که پس از آوردن رویاهایشان برروی کاغذ شاهد معجزه های بزرگ و کوچک در زندگیشان بودند. روشها و تمرینات ساده و عملی نویسنده ایجاد دید خلاقانه در شما را تضمین می کند. با خواندن کتاب بنویس تا اتفاق بیفتد جفت مناسب خود را پیدا کنید، خانه رویاییتان را بخرید، شغلی خوب و تازه پیدا کنید، شادتر از خواب بیدار شوید، دنیا را سفر کنید، یا حتی رابطه بهتری با فرزندانتان داشته باشید.
مطالعه این کتاب را به همه کسانی که آرزویی دارند، به افرادی که هدفی ندارند چون احتمالا با خواندن آن به خود می آیند و در زندگی تغییراتی ایجاد خواهند کرد و همچنین اگر از طرفداران قانون جذب هستید بدون شک مطالعه این کتاب برای شما مفید می باشد.
*** خريد کتاب بنویس تا اتفاق بیفتد ***
درباره نویسنده کتاب بنویس تا اتفاق بیفتد
دکتر هنریت آن کلاوسر (Henriett Anne Klauser) نویسنده کتاب های نوشتن در هر دو طرف مغز و قلبت را روی کاغذ بیاور هستند ایشان سابقه تدریس در دانشگاه های سیاتل، واشنگتن، کالیفرنیا، فورد و لتبریج کانادا را دارند. از ایشان سمینارهای متعددی در مورد روانشناسی و روانکاوی برجای مانده است.
دکتر هنریت کلاوسر دارای چهار فرزند است و هم اکنون در ادمونز ایالت واشنگتن زندگی می کنند.
قسمتی از کتاب بنویس تا اتفاق بیفتد
قبل از اینکه این فصل کتاب بنویس تا اتفاق بیفتد را بخوانید، می خواهم از شما خواهش کنم که تمام اهداف تان را تنظیم کنید. می توانید به قهوه خانه بروید و یک فنجان قهوه سفارش دهید و یا اینکه در خانه یک قوری چای نعنا دم کنید. موسیقی مورد علاقه تان را در دستگاه پخش صدا بگذارید و شروع به نوشتن کنید.
با سرعت و بدون درنگ بنویسید، حتی اگر این اهداف غیرقابل دسترس هستند. مقابل آنهایی که خیلی مهم هستند، ستاره بزنید و از اینکه چیزهای زیادی را می خواهید، نگران نباشید. حتی هدفهای به ظاهر نشدنی را هم ذکر کنید. از ته دل همه را بنویسید و چیزی را از قلم نیندازید.
لوهولتس مربی مشهور فوتبال، کار مشابه این را در سال ۱۹۶۶ انجام داد.
بیست و هشت ساله بود که پشت میز سالن ناهارخوری نشست و صد و هفت هدف دست نیافتنی را یک به یک نوشت.
او تازه بیکار شده بود و هیچ پولی در بانک برایش نمانده بود و همسرش بت نیز سومین فرزندشان را هشت ماهه باردار بود.
او به قدری دلمرده شده بود که بت یک نسخه از کتاب جادوی فکر بزرگ اثر دیوید جی. شوارتز را به او داد تا به حفظ روحیه اش کمک کند.
به گفته ی خود هولتس
تا آن موقع کاملا بی انگیزه بودم. بسیاری از مردم که من هم یکی از آنها بودم در طول زندگی شان کار خاصی نمی کنند.
در کتاب جادوی فکر بزرگ گفته شده شما باید قبل از مرگ، تمام اهدافی را که می خواهید به آن دست پیدا کنید، بنویسید. او نیز همه ی اهدافش را که هم شخصی بودند و هم حرفه ای، نوشت.
اهداف او برای یک مرد بیست و هشت ساله ی بیکار، دست نیافتنی به نظر می رسید. لیست او شامل مواردی همچون شام خوردن در کاخ سفید، شرکت در برنامه ی تلویزیونی تو نایت شو، ملاقات با پاپ، سرمربی گری تیم نوتردام، قهرمان شدن در مسابقات ملی، فرود آمدن روی یک ناو هواپیمابر و سقوط آزاد از هواپیما بود.
اگر به وب سایت هولتس مراجعه کنید در کنار این فهرست عکس هایی را می بینید مانند عکس های هولتس با پاپ، تصاویر او در کنار رئیس جمهور رونالد ریگان در کاخ سفید و عکس هایی از او در حال خندیدن در کنار جانی کارسون، و همچنین توصیف احساسش هنگام پرش از هواپیما.
لوهولتس توانست به هشتاد و یک مورد از صد و هفت هدفی که در سال ۱۹۶۶ در فهرستش منعکس کرده بود، دست یابد. بنابراین به خودتان اجازه ی رویاپردازی بدهید، هرچند تعداد کمی از رویاهایتان دست یافتنی باشند.
ریچارد بولز می گوید یکی از خسته کننده ترین جملات عالم این است: اوه! حالا بیا واقع بین باشیم.
از کلیمانجارو بالا بروید، یک دانشگاه یا یک بیمارستان وقف کنید، یک اپرا تصنیف کنید، در سالن اپرا فلوت بنوازید، والدین بهتری شوید، برای یک بیماری صعب العلاج دارو بسازید، یک پرورشگاه تاسیس کنید، اختراع خود را به ثبت برسانید، در تلویزیون ظاهر شوید و یا هر کار دیگری به همین اندازه بزرگ که نقشه اش به ذهنتان خطور می کند به شرطی که پول، هدف و زمان، عامل تعیین کننده نباشد زیرا نه پول هدف است و نه زمان عاملی تعیین کننده.
بگذار اتفاق بیفتد! هنگامی که در کمین علائم و نشانه ها هدفی را با ایمان کامل می نویسید، چطور بدانید که راه درست را می روید؟
بعضی وقت ها به معنای واقعی کلمه، علائم در اطراف شما هستند.
دخترم امیلی وقتی داشت دور دریاچه ی گرین لیک میدوید، جوانی حدودا چهارده ساله را دید که اسکیت بازی می کرد در حالی که نوشته ای را با خود حمل می کرد:
تخت خواب یک نفره ی رایگان. دنبالم بیایید!
جوان برای آپارتمان دانشجویی جدیدش به دنبال یک تخت خواب می گشت. او به این تخت خواب نیاز داشت و در جایی دیگر، مادربزرگش قصد اسباب کشی داشت و می خواست یک تخت خواب یک نفره را با خوشخواب و دراورش به کسی ببخشد و در نهایت مادر بزرگ تخت و دراور را به او بخشید.
امیلی در زندگی خود دائما به دنبال اتفاقات خوب می گردد و جالب اینکه اتفاقات خوب هم برای او به وقوع می پیوندد.
امیلی می داند که هر وقت نیاز به کمک داشته باشد کمک در دسترس اوست.
یک بار او در قسمت مرکزی کتابخانه سخت مشغول انتخاب یک مقاله برای گزارش نیمسال تحصیلی خود بود.
ناگهان صدایی همچون الهامی روحانی، سکوت کتابخانه را شکست:
همه ی دانش آموزانی که برای تکالیف خود احتیاج به کمک دارند، لطفا به طبقه ی دوم مراجعه کنند.
او تنها دانش آموزی بود که به صدا پاسخ داد و رئیس کتابخانه در اتاق کنفرانس به صورت خصوصی و تماما در اختیار او، به موضوع امیلی توجه نشان داد و بسیار به او کمک کرد.
همیشه آرزو داشتم که در مواقع مشکلات و روبه رو شدن با مخمصه ها و دودلی ها، ابرها شکاف بردارند و یک صدای منجی، چارلتون هستون گونه ما را به طبقه ی دوم هدایت کند، آنجا کتابدار زندگی ساعت ها کنارمان بنشیند و همه ی پرسش هایمان را پاسخ دهد و با ما گفت و گو کند: تمام کسانی که در زندگی به کمک نیاز دارند، لطفا به طبقه ی دوم بیایند. همیشه چنین ندایی هست ولی متاسفانه ما اغلب آن را نمی شنویم و اگر هم پیامی دریافت کنیم، متوجه آن نخواهیم شد و طبیعت مخصوص این امر را تصادفی فرض می کنیم.
ما فکر می کنیم اغلب پیشامدها نوعی تطابق است، سوای رویدادهایی که به راحتی شانس یا تصادف تلقی می شوند، من در جواب می توانم آن را برو! حرکت بنامم. در واقع برو! حرکت بخشی از یک طرح است. هر چند این حوادث یک نشانه و یا یک علامت هستند. برو! حرکت جلودار شروع یک جنبش چراغ سبز و یا هجای تحکم داور مسابقه در مسیر است. به جای خود…… آماده…… حرکت……
کارل گوستاو یونگ روانشناس سوئیسی آن را قانون همزمانی می نامد. به علاوه وقتی که حوادث با یک نظرکردگی منطبق می شوند، عده ای آن را پیام هایی از عالم وجود یا ارتباطات کیهانی می نامند. در واقع می توان گفت که زندگی هر یک از ما بخشی از یک طرح بزرگتر است.
در بخش دیگری از کتاب بنویس تا اتفاق بیفتد می خوانیم:
عده ای معتقدند که ما از خودمان امواج انرژی ساطع می کنیم و این انتقال امواج و ارتعاشات، به خودمان برمی گردد. عده ای آن را شفاعت الهی می نامند. این نظریه ها منحصرا دو پهلو نیستند. من به اندکی از هر یک اعتقاد دارم.
این نظریه ها دارای دو جنبه ی مشترک هستند و آن اینکه:
۱) در لحظه به ما مسئولیت می دهند.
۲) نیروی قوی تری که همواره ناظر ما بوده و همیشه به تک تک ما نظر دارد.
وقتی مینویسیم، به سوی جهان یک خبر می فرستیم: هي من حاضرم! و پیامی که به ما می رسد این است: برو، حرکت!
من پیامت را گرفتم و دارم روی آن کار می کنم.
از مغزتان کمک بگیرید.
با نوشتن رویاها و الهامات درونی تان مثل این است که تابلویی بدین مضمون آویزان کرده باشید: کار و بار سکه است یا به قول دوستم الین با نوشتن آن راه کار باز است.
شما حضورتان را در بازی اعلام می کنید. با آوردن آن روی کاغذ به قسمتی از مغز خود آگاه تان به نام دستگاه فعال ساز شبکه ای پیام می دهید که به بازی ملحق می شوید.
در انتهای پایه ی مغز که به اندازه ی یک انگشت است، توده ای از سلول ها هستند که کارشان طبقه بندی و ارزیابی اطلاعات دریافتی است. این مرکز کنترل را دستگاه فعال ساز شبکه ای می نامند.
سیستم اطلاعات ضروری را به قسمت فعال مغز می رساند و اطلاعات غیرضروری را به قسمت نیمه آگاه مغز می فرستد،
مغز را در حالت هوشیار قرار می دهد و هشدارها را دریافت می کند. درست مثل گریه ی شبانه ی فرزندتان از انتهای راهروی پایین که می تواند شما را از خواب عمیق بیدار کند.
صداهای بی اهمیت شبانه را ارزیابی می کند؛ چکه شیر آب، صدای جیرجیرک ها یا تردد شبانه ی ماشین ها، و با جدا کردن موارد غیر ضروری، شما را تنها برای موارد ضروری بیدار می کند. بچه فریاد می زند، بلافاصله صاف در رختخواب می نشینید و کاملا بیدار و آماده برای نجات طفل در معرض خطر هستید.
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.