توضیحات
معرفی کتاب تجربه ی اوج یا فراسوی سرخوشی
روانشناسی را باید با احتیاط خواند، چرا که محوری ترین موضوع برای «من»ها، یعنی ساختار و کارکرد «من» را آماج قرار می دهد. موضوع آن، یعنی نرم افزار روانی برخاسته از مغز انسان، بغرنج ترین معمای علوم امروز محسوب میشود، زیرا مغز انسان پیچیده ترین چیز شناخته شده است. روانشناسی عرصه ای مفهومی است که صورتبندی نظام شخصیت، شناسایی ماهیت عواطف و هیجان ها و تحلیل سازوکارهای اندیشیدن و عقل ورزیدن را هدف گرفته است. میدانی جذاب، اثربخش، و به همین اندازه پرابهام و خطرناک که لغزش های روش شناسانه در آن می تواند به برداشتهایی اشتباه، ایدئولوژی هایی ویرانگر و آیین های عوامانه و لافهای روشنفکرانه ی پوچ دامن بزند.
*** خريد کتاب تجربه ی اوج یا فراسوی سرخوشی ***
روانشناسی علمی است که به خاطر پیچیدگی موضوعش، به خاطر پیوند نزدیک و تنگاتنگ اش با منها، و به خاطر نفوذ گزاره های بر آمده از آن، باید با احتياط خوانده شود. یعنی روشی علمی و شفاف، زیربنایی استوار از شواهد رسیدگی پذیر و داده های تجربی، و دستگاهی مستدل و عقلانی از مفاهیم روشن موردنیاز است تا دانش روانشناسی راستینی داشته باشیم. بی آن روش و بی این شواهد، و در غیاب چنین دستگاه خردمداری تنها گمانه زنی هایی تخیلی درباره ی من و روان اش را داریم، که از سویی ممکن است در مدار فلسفه خلوت بگزیند و از سوی دیگر در ازدحام اسطوره ها خود را گم کند.
روانشناسی علمی به نسبت جوان است. نخستین کوششها برای مستقل ساختن اش از فلسفه ی طبیعی در قرن نوزدهم انجام پذیرفت و تازه در حدود صد سال پیش بود که کرسی هایی دانشگاهی به این اسم تاسیس شد. با این همه این دانش جوان، یکی از شکوفاترین و اثرگذارترین علوم قرن بیستم هم بوده است. به ویژه در سه دهه ی گذشته که با رواج رویکردی میان رشته ای و سیستمی از یک سو با عصب شناسی و رفتارشناسی و از سوی دیگر با جامعه شناسی و مردم شناسی پیوند برقرار کرده است. همین پیوندهاست که روانشناسی جدید را به علمی معتبر و کارساز تبدیل کرده است. چون این رویکردها هم احتیاط در صدور احکام عام و کلان را را گوشزد می کنند، و هم به پرسش بی مهابا از همه چیز میدان میدهند.
یکی از شاخه های مهم و اثرگذار روانشناسی که در پیوندگاه این احتیاط در مفهوم سازی و آن جسارت در پرسشگری پدید آمد، روانشناسی مثبت است. شیوه ای از پرداختن به روانشناسی که مارئین سليگمن در سال ۱۳۷۷ نامش را بر سر زبانها انداخت و منتقد نگرش های رایج روانکاوانه و رفتارگرایانه بود، نقدی دوسویه که ابهام در مفهوم سازی و گسستگی از تجربه و شواهد عینی در روانکاوی، و تنگ نظری و ساده انگاری را در رفتارگرایی مورد حمله قرار می داد، و به ویژه سیطره ی نگاه بیمارستانی و پزشکانه بر روانشناسی را که میراث فروید بود- طرد می کرد.
روانشناسی مثبت پرسش از سویه های شکوفای روان انسان و زندگی خوب و را هدف گرفته است، نگرشی که هنگام خروج از دایره ی هنجارها، ترجیح می دهد نقاط درخشان و روشن روان انسانی را وارسی کند، و نه زوایای تاریک روان پریشان و روان نژندان را. از این روست که در این سبک از اندیشه ی روانشناسانه با موضوع هایی مانند شادمانی، لذت، خلاقیت، شهود و عشق سرو کار داریم، موضوع هایی که پیشتر بدیهی فرض شده، یا ناديده گرفته می شدند.
کتاب تجربه ی اوج یا فراسوی سرخوشی یکی از مهمترین آثار نوشته شده در این بستر است. میهای چیکسنت میهای روانشناس مجار و رهبر فکری جریان روانشناسی مثبت در سال ۱۳۶۹ این کتاب را منتشر کرد و بلافاصله به خاطر طرح موضوع مهم و روش نوآورانه اش شهرت یافت. پس از آن کتابهای مهم دیگری مثل شادمانی اصیل (۱۳۸۱) و شکوفایی (۱۳۹۰)؛ هردو به قلم سلیگمن انتشار یافت که چشم دارم آنان نیز هرچه زودتر به همین شیوه ی پاکیزه و درست به پارسی برگردانده شوند.
موضوع این کتاب به ویژه در شرایط امروز ایران زمین اهمیتی چشمگیر دارد. شرایطی که بحرانهای جامعه شناختی به فروپاشی و گسست نهادها منتهی شده، و در غیاب ساختارهای اجتماعی پشتیبان، ناامیدی و افسردگی و تاریک اندیشی جلوه ای روشنفکرانه پیدا کرده است. خواندن «تجربه ی اوج» به ویژه برای جوانان کشورمان سودمند است. کسانی که در میدانهای گوناگون توانمندی و هوشمندی خود را اثبات کرده اند، و ضرورت دارد که برای خویشتن و در خویشتن ارجمندی اوج های خویش را نیز تجربه کنند و به کرسی بنشانند.
«تجربه ی اوج» کتابی تخصصی نیست، هرچند با زبانی دقیق و علمی به موضوعی مهم و کلیدی می پردازد. کتابی است که درباره ی مردان و زنانی که در اوج زیستند و دستاوردهایی والا پدید آوردند پرسش میکند، و روشهای دستیابی به این موقعیت را محک می زند. شناسایی ماهیت تجربه ی در اوج بودن، و چگونگی رسیدن به این تجربه محور این کتاب است، همچنان که محور زندگی من ها نیز هست.
*** خريد کتاب تجربه ی اوج یا فراسوی سرخوشی میهای چیکسنت میهای ***
قسمتی از کتاب تجربه ی اوج یا فراسوی سرخوشی
دو هزار و سیصد سال پیش، ارسطو به این نتیجه رسید که مردم بیش از هر چیز به دنبال شادی هستند؛ مردم شادی را برای شاد بودن می خواهند و اگر اهداف دیگری چون سلامتی، زیبایی، پول و یا قدرت برایشان اهمیت دارد، به این دلیل است که میخواهند از طریق اینها به شادی برسند. از زمان ارسطو تا به حال تغییرات بسیاری رخ داده است. درک ما از دنیای ستارگان و اتم ها به قدری افزایش یافته است که در باور نمی گنجد. خدایان یونان در مقابل بشر امروز و قدرت هایی که به کار گرفته است، همچون کودکانی بیچاره می نمایند؛ با این حال در طی قرنها، در مورد این مهم ترین موضوع، یعنی شادی تغییری رخ نداده است. ما درباره ی شادی چیزی بیش از ارسطو نمیدانیم و میتوان گفت برای رسیدن به این حال خوش اصلا پیشرفتی نداشته ایم.
هر چند اکنون سالم تریم و بیشتر عمر می کنیم و حتی محروم ترین افراد از تجملاتی برخوردارند که تا همین چند دهه پیش در تصور هم نمی گنجید (در قصر لویی چهاردهم، پادشاه سرزمین آفتاب، حمام و دستشویی به اندازه ی کافی وجود نداشت، در اعیان نشین ترین خانه های قرون وسطا صندلی ای نبود و هیچ یک از امپراتوران روم نمیتوانستند در زمان بی حوصلگی تلویزیونی را روشن کنند) و با وجود اطلاعات شگفت انگیز علمی در دسترس، مردم غالبا به این احساس می رسند که عمرشان تباه شده و یا به جای زندگی سرشار از شادی، عمرشان در اضطراب و کسالت سپری شده است.
آیا این سرنوشت بشر است که همواره ناراضی بماند و به آنچه دارد راضی نباشد؟ با اینکه این ناخرسندی فراگیر که لحظات ارزشمند ما را نابود می سازد ناشی از این است که در جای نادرستی دنبال شادی میگردیم؟ هدف این کتاب بهره مندی از برخی ابزارهای روانشناسی مدرن برای کاوش در این پرسش قدیمی است: چه زمانی افراد بیشترین احساس شادی را دارند؟ اگر در جستجوی پاسخ به این پرسش باشیم، شاید بتوانیم طوری به زندگیمان نظم دهیم که در آن شادی نقش مهم تری بازی کند.
بیست و پنج سال پیش از نوشتن این کتاب، مطلبی را کشف کردم که به تازگی به مفهوم واقعی آن پی برده ام. البته شاید درست نباشد که آن را کشف بنامم، زیرا بشر از سپیده دم تاریخ از آن آگاه بوده است. با وجود این شاید کلمه ی بی ربطی هم نباشد، چون یافته ی من با این که کشف جدیدی نبود، تا آن زمان هنوز در شاخه های مرتبط پژوهشی، به ویژه روانشناسی، مورد مطالعه قرار نگرفته بود. بنابراین من ربع قرن بعدی را به بررسی این پدیده ی پیچیده پرداختم.
کشف من این بود که شادی رخ دادنی نیست. شادی نتیجه ی شانس و خوش اقبالی نیست، نمی توان آن را با پول خرید یا با زور و قدرت به دست آورد. شادی وابسته به رویدادهای بیرونی نیست؛ بلکه به تفسیر ما از این رویدادها بستگی دارد. در واقع شادی وضعیتی است که باید برایش آماده شد، آن را پرورش داد و از آن پاسداری کرد. افرادی که می آموزند تجربه ی درونی خود را کنترل کنند، می توانند کیفیت زندگی خود را تعیین نمایند و این همان توانایی شاد بودن در وجود هر یک از ما است.
با وجود این ما نمی توانیم با جستوجویی خوداگاهانه به شادی برسیم همانطور که جان استوارت میل گفته است: « آن لحظه ای که از خودتان درباره ی شاد بودن تان سوال می کنید، به شادی تان پایان داده اید ، تنها با درگیرشدن کامل در جزئیات زندگی – چه خوب و چه بد میتوانیم شادی را بیابیم، نه با جست و جوی مستقیم آن، ویکتور فرانکل، روانشناس اتریشی، در دیباچه کتاب «انسان در جستجوی معنا» این موضوع را به زیبایی خلاصه کرده است: به دنبال موفقیت نباشید، هر چه بیشتر آن را هدف بگیرید، بیشتر از دستش می دهید. چرا که موفقیت نیز همچون شادی قابل تعقیب نیست، بلکه باید نتیجه ی ناخواسته ی تعلق خاطر قوی فرد به جریانی بزرگتر از خودش باشد.
چگونه می توان به هدفی دست یافت که امکان دسترسی مستقیم به آن وجود ندارد؟ مطالعات بیست و پنج سال گذشته ام، مرا متقاعد کرده است که راهی وجود دارد، مسیری پر پیچ و خم که آغاز آن با تحت کنترل در آوردن محتوای آگاهیمان است.
درک و فهم ما از زندگی نتیجه عوامل متعددی است که تجربه را شکل می دهند تجربه هایی که هر کدام بر احساس خوب یا بد ما اثر دارند. اغلب این عوامل خارج از کنترل ما هستند. ما نمیتوانیم شکل ظاهری، خلق و خو و سرشت خود را تغییر دهیم. حداقل با امکانات موجود، نمی توانیم تصمیم بگیریم که قدمان چقدر باشد یا چقدر باهوش باشیم. نه می توانیم پدرومادر خود را انتخاب کنیم و نه زمان تولد خود را. همچنین جنگ یا رکود اقتصادی در حوزه تصمیم گیری ما نیست. دستورالعمل های موجود در ژنهای ما، نیروی جاذبه گرده های موجود در هوا، دوره تاریخی ای که در آن به دنیا آمده ایم، اینها و بسیاری شرایط دیگر تعیین می کنند که ما چه ببینیم، چگونه احساس کنیم و چه کارهایی انجام دهیم. بنابراین تعجب آور نیست اگر باور داشته باشیم که سرنوشت ما اصولا با عوامل بیرونی رقم میخورد.
با وجود این، همه ما زمانهایی را تجربه کرده ایم که به جای ضربه خوردن از عوامل خارجی، احساس کنترل بر اعمال خود و تسلط بر عاقبت کار را داشته ایم. در مواقع نادری که این حالت رخ می دهد، شاد می شویم. شادی عمیقی که لذت آن برای مدتی طولانی در خاطرمان می ماند و اثر آن در حافظه، نمادی است که نشان می دهد زندگی چگونه باید باشد. این تجربه را تجربه ی بهینه می نامیم.
تجربه ی بهینه، احساسی است که یک ملوان با حواس متمرکز در حال دریانوردی دارد، وقتی که باد بسرعت از میان موهایش عبور می کند و قایقش همچون اسبی جوان در امواج می تازد و بدنه ی قایق، همراه با باد و دریا صداهای موزونی را زمزمه می کنند که رگهای ملوان را به لرزه در می آورد. تجربه ی بهینه احساس یک نقاش است وقتی که رنگ های روی بوم توازن جذابی را ایجاد می کند و یک پدیده ای جدید، یک فرم زنده، پیش روی خالق شگفت زده اش نمود می یابد. تجربه ی بهینه، احساس پدری است که بچه اش برای اولین بار به لبخندش پاسخ می دهد. چنین رویدادهایی تنها در مواقعی که شرایط بيرونی مطلوب باشد رخ نمی دهند. کسانی که از اردوگاه های کار اجباری نجات یافته اند یا آنان که خطر مرگ را از سر گذرانده اند، به یاد می آورند که در میان مصیبت هایشان تجربیات فوق العاده شادی بخشی از شنیدن صدای یک پرنده در جنگل، به پایان رساندن کاری سخت و یا قسمت کردن تکه نانی خشک با دوستشان داشته اند.
برخلاف آنچه معمولا تصور می شود لحظاتی اینچنین (که از قضا بهترین لحظات زندگی محسوب می شود)، اوقات آسودگی، خوش خلقی و آرامش نیست؛ گرچه چنین تجربیاتی نیز به شرط اینکه تلاش زیادی برایشان کرده باشیم می تواند لذت بخش باشد. بهترین لحظات، معمولا وقتی رخ می دهد که بدن یا ذهن در تلاشی خودخواسته تا مرز توانایی هایش کشیده می شود تا بتواند کاری ارزشمند و سخت را به انجام رساند. بنابراین تجربه بهینه تجربه ای است که ما باعث رخ دادنش می شویم. برای یک کودک شاید قرار دادن آخرین قطعه با انگشتانی لرزان روی بلندترین برجی باشد که تاکنون ساخته است. برای شناگر، شاید شکستن آخرین رکورد خودش باشد و برای ویولونیست مهارت کامل در نواختن یک قطعه موسیقی پیچیده و ظریف. برای هر کس، هزاران فرصت و چالش برای توسعه توانایی هایش وجود دارد.
چنین تجربیاتی لزوما در زمان رخ دادنشان خوشایند نیستند. ماهیچه های یک شناگر ممکن است طی خاطره انگیزترین مسابقه اش درد گرفته باشد و احساس کند شش هایش در حال ترکیدن است، شاید از شدت خستگی گیج شده باشد، با این همه، این رخدادها ممکن است بهترین لحظات زندگی اش بوده باشه.
تحت کنترل در آوردن زندگی هرگز آسان نیست و قطعا گاهی اوقات رنج آور است؛ اما در درازمدت تجربه ی بهینه به احساس توانمندی، یا شاید بهتر بگوییم، احساس مشارکت در تعیین محتوای زندگی منتهی می شود و این امر بیش از هر چیزی به شادی نزدیک است.
در طول مطالعاتم سعی کردم پی ببرم که مردم وقتی لذت می برند، چه احساسی دارند و چرا؟ مطالعات اولیه ام در برگیرنده ی صدها نفر از افراد خبره بود، از هنرمندان، ورزشکاران و موسیقیدانان گرفته تا استادان شطرنج و جراحان، به عبارت دیگر، کسانی که به نظر می رسد وقتشان را دقيقا با علایق شان سپری می کنند. پس از بررسی گزارش بیان احساسات آنها از آنچه در حال انجامش بودند، نظریه ی تجربه ی بهینه را بر پایه ی «اوج» ارائه کردم. اوج حالتی است که در آن فرد چنان درگیر کاری است که هیچ چیز دیگری برایش اهمیت ندارد. خود تجربه چنان لذت بخش است که حتی به بهایی هنگفت فقط به خاطر خودش انجام می شود.
تیم پژوهشی من در دانشگاه شیکاگو و سپس همکارانم در سراسر جهان، به کمک این مدل نظری با هزاران نفر از مردمی که شیوه ی زندگی متفاوتی داشتند مصاحبه کردند. این مطالعات نشان داد که توصیف تجربه ی بهینه در زن و مرد، پیر و جوان با وجود گوناگونی فرهنگی، یکسان است. تجربه ی اوج تنها یک ویژگی متعلق به نخبگان صنعتی توانگر نبود. این حالت با واژگانی یکسان از سوی نوجوانان توکیویی، چوپانان ناواهوا، کشاورزان کوههای آلپ و کارگران خط تولید در شیکاگو توصیف می شد.
در ابتدا، داده های ما منحصر به مصاحبه ها و پرسشنامه ها بود. پس از مدتی برای دقت بیشتر روش جدیدی ابداع کردیم تا کیفیت تجربیات ذهنی را اندازه گیری کنیم. این تکنیک، روش نمونه برداری تجربه نامیده می شود. در این روش از افراد خواسته می شود که یک دستگاه بوق زن را به مدت یک هفته به همراه خود داشته باشند و هر وقت که دستگاه بوق زد، احساس و کاری را که در حال انجامش هستند یادداشت کنند. این دستگاه روزی هشت بار با فواصل نامنظم از طریق یک فرستنده رادیویی فعال می شود. در پایان هفته افراد دریافت کننده ی پیام شرحی از زندگی خصوصی خود را مانند سناریوی یک فیلم تهیه می کنند که مربوط به لحظاتی است که دستگاه بوق زن به صدا درآمده بود. تاکنون بیش از صدهزار تجربه گوناگون از سراسر جهان گردآوری شده است. نتیجه گیری های این کتاب بر پایه ی داده هایی است که از این روش به دست آمده است.
پژوهشی که درباره ی اوج در دانشگاه شیکاگو آغاز کردم، اکنون در سراسر جهان گسترش یافته است و پژوهشگرانی در کانادا، ایتالیا، آلمان، ژاپن و استرالیا این مطالعات را دنبال کرده اند. هم اکنون فراگیرترین مجموعه داده های خارج از شیکاگو در موسسه ی روانشناسی دانشکده پزشکی دانشگاه میلان ایتالیا موجود است. مفهوم اوج به عنوان اصلی سودمند مورد توجه متخصصان رشته های مختلف قرار گرفته است روانشناسانی که شادی، رضایت از زندگی و انگیزش درونی را مطالعه می کنند، جامعه شناسانی که این مفهوم را در تقابل با بی هنجاری و از خودبیگانگی می بینند و مردم شناسانی که علاقه مند به رسوم و شور جمعی هستند، کسانی که به دنبال فهم تکامل انسان هستند و آنان که می خواهند تجارب مذهبی را درک کنند.
اوج فقط مفهومی علمی نیست. چند سالی بیشتر از اولین انتشار این نظریه نگذشته بود که در طیف وسیعی از مسائل به صورت عملی به کار گرفته شد. هر زمانی که هدف، بهبود کیفیت زندگی است نظریه ی اوج می تواند راهگشا باشد. این موضوع الهام بخش تهیه کنندگان برنامه های درسی، آموزش دهندگان مدیران اجرایی کسب و کار و طراحان خدمات و محصولات مربوط به اوقات فراغت بوده است. امروزه برای خلق ایده ها و روش ها در روان درمانی بالینی، بازپروری بزهکاران جوان، سازماندهی فعالیتهای مربوط به خانه ی سالمندان، طراحی موزه ها و همچنین کاردرمانی معلولین از مفهوم اوج استفاده می شود. همه ی اینها طی چند سال پس از انتشار اولین مقاله در زمینه اوج در مجله های علمی رخ داد و نشانه ها حاکی از این است که تأثیر این نظریه در سالهای آینده قوی تر نیز خواهد شد.
*** خريد کتاب تجربه ی اوج یا فراسوی سرخوشی با تخفیف ***
نمای کلی کتاب تجربه ی اوج
اگر چه کتاب ها و مقالات بسیاری در زمینه ی اوج برای متخصصین نوشته شده است اما این نخستین بار است که مفهوم «تجربه ی بهینه» به عامه ی مردم معرفی شده و نتایج آن در زندگی فردی بررسی می شود. کتابهای فراوانی درباره ی چگونه ثروتمند، قدرتمند، لاغر و یا شایسته ی عشق دیگران شدن وجود دارد. این کتابها همانند کتاب آشپزی، دنبال هدفی محدود و مشخص هستند که برای افراد معدودی جذابیت دارند، حتی اگر راهنمایی این کتابها راهگشا باشد و فرد در پایان به ثروت، قدرت، وزن مطلوب یا عشق برسد، باز هم معمولا خود را دوباره در خانه ی اول حس کرده و فهرست جدیدی از آرزوهای برآورده نشده را در مقابل خود خواهد دید و مانند گذشته ناخرسند خواهد بود. آنچه باعث رضایت می شود وزن مطلوب یا ثروت نیست بلکه داشتن احساس خوب نسبت به زندگی خود است. در راه رسیدن به شادی، راه حل های مقطعی و موضعی کارایی ندارند.
برای رسیدن به شادی نمی توان دستورالعمل صادر کرد چرا که تجربه ی بهینه به توانایی کنترل آنچه لحظه به لحظه در آگاهی ما رخ می دهد بستگی دارد و هر شخص بر پایه ی تلاش و خلاقیت خود باید به آن دست یابد. بنابراین در این کتاب به جای دستورالعمل، نمونه هایی ارائه می کنیم که نشان می دهند زندگی چگونه می تواند لذت بخش تر باشد. این نمونه ها در قالب یک نظریه نظم یافته اند بطوریکه خواننده بر پایه ی آن می تواند به تأمل در خود بپردازد و نتیجه گیری خاص خود را داشته باشد.
در این کتاب به جای ارائه فهرستی از بایدها و نبایدها، می خواهیم به کمک ابزارهای علمی سفری به قلمرو ذهن داشته باشیم. البته این سفر نیز مانند سفرهای ارزشمند دیگر انسان آسان نیست و بدون تلاش فکری، تعهد به تأمل و تفکر در تجربیات خویش، چیز زیادی بدست نخواهد آمد.
در این کتاب به فرآیند دستیابی به شادی از طریق کنترل زندگی درونی می پردازیم. نخست به چگونگی عملکرد آگاهی و شیوه ی کنترل آن می پردازیم چرا که تنها با فهم چگونگی شکل گیری حالات ذهنی می توان بر آنها چیره شد (فصل دوم کتاب). هر چیزی که تجربه می کنیم، مانند خوشی یا رنج، علاقه یا دلزدگی، بصورت اطلاعات در ذهن نمایان می شود. اگر بتوانیم این اطلاعات را مدیریت کنیم می توانیم نسبت به چگونگی زندگی خود تصمیم بگیریم.
حالت بهینه ی تجربی درونی هنگامی رخ می دهد که در آگاهی مانظم وجود داشته باشد و این زمانی است که از یک سو انرژی روانی (توجه)، برای اهداف واقع گرایانه صرف شود و از سوی دیگر مهارتها با فرصتهای اقدام متناسب همراه باشند. پیگیری یک هدف باعث ایجاد نظم در آگاهیمان می شود چرا که باید توجه خود را بر روی کاری که در دست انجام داریم متمرکز کنیم و این تمرکز باعث می شود که هر چیز دیگری بلافاصله فراموش شود. و همین دوره های کلنجار رفتن برای غلبه بر چالشها لذت بخش ترین موقعیت های زندگی را می سازد (فصل سوم). کسی که به کنترل بر انرژی درونی اش دست یافته و آگاهانه آن را روی اهداف انتخاب شده ای صرف کرده است ناگزیر به موجود پیچیده تری تبدیل می شود. با گسترش مهارت ها و با رویارویی با چالش های بزرگتر روز به روز رشد کرده، برجسته تر می شویم.
برای درک دلیل لذت بخش تر بودن برخی کارها باید شرایط تجربه ی اوج را مرور کنیم (فصل چهارم). «اوج» به حالتی از ذهن گفته می شود که آگاهی نظمی هماهنگ پیدا کرده و افراد در این حالت می خواهند کاری را که انجام می دهند به خاطر خود آن کار ادامه دهند. با مرور برخی فعالیتها همچون ورزش، بازی، هنر و سرگرمی که همواره با اوج همراه هستند، فهم آنچه باعث شادی مردم می شود آسان تر خواهد بود.
اما برای بهبود کیفیت زندگی نمی توان تنها به بازی و هنر وابسته بود. برای کنترل آنچه در ذهن رخ می دهد می توان فهرستی بلند از فرصت های لذت بخش را تصور کرد. برای نمونه می توان ورزش و موسیقی و یوگا را نام برد (فصل پنجم) که وابسته به مهارتهای حسی و فیزیکی هستند یا شعر و فلسفه و رياضيات (فصل ششم) که وابسته به مهارت های نمادین می باشد.
بیشتر مردم بخش بزرگی از زندگی خود را برای کار و تعامل با دیگران به ویژه با اعضای خانواده می گذرانند؛ بنابراین یادگیری تبدیل مشاغل به فعالیتهای مولد اوج (فصل هفتم) و همچنین یادگیری روش هایی که رابطه ی با والدین، همسر، فرزندان و دوستان را لذت بخش تر کند (فصل هشتم) اهمیت دارد.
زندگی های بسیاری در اثر حوادث ناگوار از هم پاشیده است. حتی خوش اقبال ترین مردم تحت فشارهای گوناگونی هستند. با وجود این لزوما شادی از زندگی آنها بیرون نرفته است. آنچه مهم است استرس نیست بلکه نحوی رویارویی ما با استرس است که باعث رنجش و بدبختی می شود و یا به بهره برداری از بداقبالی منجر می گردد. در فصل نهم به روش هایی می پردازیم که به رغم ناملایمات بتوان از زندگی لذت برد.
در پایان، به چگونگی پیوند تجربه ها برای ساختن الگویی معنادار خواهیم پرداخت (فصل دهم). هنگامی که الگویی معنادار شکل می گیرد و فرد احساس می کند که بر زندگیش کنترل دارد، همه چیز لذت بخش می شود . تناسب اندام، قدرت و ثروت اهمیتشان را از دست می دهند. تب انتظارات فزاینده فروکش می کند؛ دیگر نیازهای برآورده نشده ذهن را دچار دردسر نمی کنند و حتی ملال آورترین تجربه ها نیز لذت بخش می شوند.
این کتاب در پی این اهداف است: آگاهی چگونه کنترل می شود؟ آگاهی چگونه نظم می یابد تا بتواند باعث تجربه ی لذت بخش شود؟ پیچیدگی چگونه بدست می آید و در پایان، معنا چگونه خلق می شود؟ اگر چه شیوه دستیابی به این اهداف از نظر تئوری نسبتا ساده می نماید اما در عمل بسیار دشوار است. موانع درونی و بیرونی بسیاری در این مسیر وجود دارد، این مسیر تا حدی شبیه کاهش وزن است؛ همه می دانند که چه کار کنند اما عمل کردن برای بسیاری از افراد تقریبا ناممکن است، با این تفاوت که در کاهش وزن تنها از دست دادن یا ندادن چند کیلو گرم مطرح است اما نیافتن زندگی لذتبخش به قیمت از دست دادن فرصت زندگی ای است که ارزش زیستن داشته باشد.
پیش از پرداختن به تجربه ی بهینه ی اوج لازم است که به موانع سر راه کامیابی بشر بپردازیم. موانعی که در طبیعت بشر نهفته اند. در داستان های کهن؛ قهرمانان پیش از پرداختن به تجربه پیش از آنکه برای همیشه به خوبی و خوشی زندگی کنند در مسیر خود میبایست با اژدهای آتشین و جادوگران تابکار رویارو شوند. کاوش در ذهن را می توان به این داستانها تشبیه کرد. اولین دلیل دشواری دستیابی به شادی این است که برخلاف آنچه بشر در افسانه هایش برای آسودگی خاطر آورده است. جهان برای پاسخ به نیازهای ما ساخته نشده است. محرومیت در تار و پود زندگی ما تنيده شده است. هر وقت که برخی از نیازهای ما برآورده می شود، بی درنگ خواسته های بیشتری بروز می کند. این نارضایتی مزمن دومین مایع بر سر راه خرسندی است.
برای رویارویی با این مشکلات و مقابله با آشوب، هر فرهنگی به تشریح شگردهایی همچون انواع مذاهب، فلسفه ها، هنر و رفاه را به وجود آورده است اینها به ما کمک می کنند که فکر کنیم کنترل آنچه رخ می دهد در دست ماست و از سرنوشت خود راضی باشیم. اما این سپرها تنها برای مدتی کارایی دارند. پس از چند سده یا حتی چند دهه، یک مذهب یا باور فرسوده شده و دیگر نمی تواند از پس تغذیه معنوی پیروانش بر آید.
هنگامی که مردم تلاش می کنند بی پشتوانه ی باوری استوار به شادی و سعادت برسند، معمولا به دنبال بیشینه کردن خوش گذرانی می روند، چه خوش گذرانی زیستی برنامه ریزی شده به وسیله ی ژنها باشد یا آنچه جامعه به آن جذابیت بخشیده است. ثروت، قدرت و رابطه ی جنسی اهدافی اصلی هستند که مردم را جهت می دهند؛ اما کیفیت زندگی با این روش بهبود نمی یابد. تنها با کنترل مستقیم تجربه، یعنی توانایی استخراج لحظه به لحظه ی لذت از هر آنچه که انجام می دهیم، می توانیم موانع سر راه خرسندی را برداریم…
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.