توضیحات
معرفی کتاب والدین سمی
رئیس یکی از آسایشگاه های روانی برای ارزیابی روند بهبود بیماران به دیدن آنها می رفت و سوالاتی مطرح می کرد و بر اساس پاسخ هایشان به سلامت یا عدم سلامت آنها رأی می داد. یک روز وارد اتاق یکی از بیماران شد و از او پرسید: من شیر وان حمام را باز می کنم و وان در حال پر شدن است. حالا برای جلوگیری از سر رفتن آب در وان، تو آن را با قاشق خالی میکنی یا با کاسه؟
بیمار نگاهی حاکی از تعجب به رئیس بیمارستان انداخت و جواب داد: هیچ کدام. من اول شیر آب را می بندم.
*** خريد کتاب والدین سمی با تخفیف ***
رئیس بیمارستان که از پاسخ بیمار غافلگیر شده بود، در دل گفت: عجب! اصلا این راه حل به فکرم نرسیده بود.
با کمی دقت می بینیم که وضعیت رشد و تربیت عده ی زیادی از کودکان در خانواده ها نیز بر همین منوال است. آنچه همواره بیشتر بدان پرداخته می شود آموزش و پرورش کودکان در مدرسه است در حالی که حساس ترین سال های زندگی کودک و خمیر مایه ی شخصیت او در درون خانواده و به دست پدر و مادر شکل می گیرد. کودکان از ابتدا برای پزشک یا مهندس شدن و پولدار و موفق بودن و همچنین ورود به صحنه های رقابتی اجتماع آموزش می بینند. ولی متأسفانه هیچ سخنی از پرورش والدین تعلیم دیده و آگاه و تأكید ویژه بر آن گفته نمی شود. اصولا در نهادهای آموزشی جوامع، کسی برای وظیفه ی خطیر پدری یا مادری کردن آموزش نمی بیند و در نتیجه مانند وانی که شیر آبش همچنان باز است، اجتماع پیوسته در حال کلنجار رفتن با جوانان بزهکار و معتاد و مجرم و ترک تحصیل کرده است
باید اعتراف کنیم که مهارت های والدین به عنوان یکی از مهم ترین ارکانی که سلامت نسل بشر و جامعه شدیدا به آن وابسته است، همواره بسیار مورد کم توجهی قرار گرفته است و بر این اساس روش تربیتی اغلب والدین نه براساس دانش و آموزش صحیح، بلکه بر پایه ی اصول تجربی، احساسی یا باورها و آموخته های غلط و کهنه است. نوع بشر تاکنون دیگر باید به این نتیجه ی آشکار رسیده باشد که تا وقتی زنان و مردان به شعور و دانش کافی برای ایفای نقش والدینی مبتنی بر علم و آگاهی نرسیده باشند، جامعه به سلامت روانی نخواهد رسید؛ یعنی والدینی که به خوبی با اسکلت روانی کودک و اصول صحیح تربیت فرزندان آشنا باشند و تأثیر رفتارهای متقابل بین والد و فرزند را بدانند.
از سوی دیگر، مفهوم «پدر و مادر» در بسیاری از فرهنگ ها آنچنان در زرورق احترام پیچیده شده که نقد و بررسی وظایف و مهارت های والدینی همواره با احساس گناه همراه بوده است. در بسیاری از جوامع مفهوم «پدر و مادر» به نوعی حکم تابو را دارد و گویی فراموش شده است که والدین نیز مثل همه ی انسان ها می توانند دارای نقایص و سستی هایی باشند، چرا که بسیاری از آنها ممکن است زیر نظر پدر و مادری ناآگاه، بیمار و خود شیفته رشد کرده باشند و در نتیجه در شیوه های فرزند پروری شان دچار اشتباهات و تقصيرات عمده ای شوند که به روح و جسم کودک آسیب های زیادی وارد می آورد.
حس پدر یا مادر بودن هر چند می تواند حسی غریزی باشد، ولی از سویی مانند هر حس غریزی دیگری می تواند تحت تأثیر شرایط محیطی و تربیت و امکانات قرار گیرد. مادری که بعد از جدایی از همسر، فرزندانش را نیز برای همیشه ترک می کند و آنها را از هر محبت و حمایتی محروم می سازد، یا پدری که به دلیل اعتیاد و وابستگی مواد مخدر و یا الکل، اغلب فرزندانش را مورد حمله و تحقیر و آزار قرار می دهد، نمونه های بارزی از چربیدن عوامل محیطی و شرایط زندگی بر غرایض مادری و پدری است.پس باید پا را فراتر گذاشت و با مطرح کردن معضلات، به دنبال راه حل های مناسب برای کاهش آثار مخرب ناشی از آنها بود.
نویسنده ی کتاب والدین سمی، دکتر سوزان فوروارد، از مطرح ترین و موفق ترین روان درمانگران دنیاست که هم اکنون نیز در حوزه ی خود به فعالیت مشغول است. او بعد از بیش از بیست سال کار مداوم با بیماران و برگزاری همایش های روانشناسی در دانشگاه های مختلف دنیا و جلسات گروه درمانی، تدریس و نگارش کتاب های مختلف، حاصل تجربیاتش را در این کتاب به رشته ی تحریر در آورده است. کتاب والدین سمی که از پرفروش ترین کتاب های منتخب در این زمینه در سطح بین المللی است، در کنار سایر کتاب های او در زمینه های روانشناسی، مردم شناسی و درمان، مأخذ و مرجعی برای بسیاری از متخصصان هم هست.
با اینکه نام این کتاب والدین سمی است و برای کمک به افرادی نوشته شده است که فرزند والدینی سمی بوده اند و آسیب خورده اند و یا هم اکنون در رابطه ای ناهمگون با والدین خود به سر می برند، اما بدون شک مطالعه ی آن برای هر فردی که اکنون خود پدر یا مادر است یا روزی نقش پدر یا مادر را به عهده خواهد داشت، می تواند بسیار روشنگر و آموزنده باشد.
در هنگام خواندن مطالب کتاب والدین سمی سوزان فوروارد احتمالا از یک سو خود را در قالب رابطه ی خود و والدینتان قرار می دهید و از سوی دیگر، در قالب پدر یا مادر فرزندانتان؛ و یکی از هدف های مطالعه ی کتاب نیز همین است.
قسمتی از کتاب والدین سمی
خب، بله، پدرم گاهی من را کتک میزد اما این فقط به خاطر تربیت خودم بود چون دلش نمی خواست که من هیچ وقت از مسیر درست خارج شوم. درسته که درحال حاضر من در ازدواجم و رابطه ی با همسرم دچار مشکل شده ام ولی فکر نمیکنم ارتباطی بین رفتارهای پدرم و مشکلات خانوادگی امروز من وجود داشته باشد. اینها صحبت های گوردون در نخستین جلسه ی درمان بود.
او سی و هشت ساله، جراحی موفق و متخصص ارتوپدی بود و دلیل مراجعه اش این بود که همسرش بعد از شش سال زندگی مشترک او را رها کرده و از خانه رفته بود. گوردون برای برگرداندن همسرش تلاش بسیار کرده بود اما او گفته بود که به هیچ وجه حاضر به ادامه ی زندگی مشترک نیست مگر اینکه گوردون برای درمان عصبانیت ها و رفتارهای پرخاشگرانه اش روان درمانی را شروع کند. همسر گوردون از رفتارهای خشونت آمیز و عیب جویی های بیش از حد او که دائما مانند آتشفشان فوران می کرد، خسته شده بود. گوردون خود می دانست که عصبانی و بداخلاق است اما با وجود این، باورش نمی شد که همسرش به دلیل این رفتارها او را ترک کند.
ابتدا از گوردون خواستم کمی راجع به گذشته و دوران کودکی اش بگوید و زمانی که درباره ی والدینش پرسیدم، لبخندی زد و تصویری درخشان از والدین خود، به خصوص پدرش برایم ترسیم کرد. پدر گوردون پزشک متخصص قلب بود و فردی سرشناس و مطرح در آن ناحیه به حساب می آمد. گوردون در تمجید از پدرش گفت که اگر تشویق های او نبود، وی هیچ وقت پزشک نمی شد و اضافه کرد: «او آدم فوق العاده ای است. همه ی مریض هایش به چشم فرشته به او نگاه می کنند.»
وقتی از او درباره ی روابطش با پدرش پرسیدم، در جواب سعی کرد که خونسرد باشد و لبخند بزند اما باز نمی توانست اضطراب را در چهره اش پنهان کند. قدری خود را جمع و جور کرد و پاسخ داد: «همه چیز بین ما خوب بود تا اینکه سه ماه پیش به او گفتم که تصمیم گرفته ام تحصیلاتم را در رشته ی طب سنتی ادامه بدهم، اما انگار به او گفته بودم که می خواهم آدم بکشم. از آن زمان به بعد هر وقت با هم صحبت می کنیم به من سر کوفت می زند و می گوید مرا به دانشکده ی پزشکی نفرستاد تا طب سنتی بخوانم. تا اینکه دیروز بین ما بحث بالا گرفت و با عصبانیت به من گفت اگر وارد رشته ی طب سنتی شوم باید برای همیشه دور خانواده را خط بکشم. این حرف پدرم خیلی برایم سنگین بود، ولی خوب، شاید هم حق با او باشد و طب سنتی تصمیم چندان درستی نباشد.»
زمانی که گوردون درباره ی پدرش حرف می زد دلش می خواست دیگران خیال کنند که پدرش آدم فوق العاده ای است اما من می دیدم که در حین صحبت درباره ی او، دست ها و انگشت هایش در یکدیگر قفل می شدند، که نشانه ی اضطرابش در ارتباط با پدرش بود و زمانی که متوجه حرکات دست هایش می شد، به سرعت سعی می کرد گره انگشتانش را از یکدیگر باز کند و با حالتی آرام بر روی صندلی بنشیند، یعنی با حالتی نظیر استادان دانشگاه، و من حدس می زدم که این حرکت را نیز ناخودآگاه از پدرش تقلید می کند.
از گوردون پرسیدم آیا پدرش همیشه در مقابل او آن قدر مستبد و زورگو بوده است؟
پاسخ داد: «نه، به هیچ وجه.»
و اضافه کرد: البته زیاد سر من داد می کشید و گاهی هم مرا کتک می زد، مانند همه ی پدرهای دیگر، ولی من اصلا او را بابت این کارها پدر مستبدی نمی دانم.
زمانی که گوردون به تنبیه بدنی توسط پدرش اشاره کرد، تغییر آهنگ صدایش را حس کردم، که توجه مرا کاملا جلب کرد و بنابراین درباره ی تنبیه بدنی که پدرش درباره ی او اعمال می کرد، بیشتر کنجکاوی کردم و فهمیدم که پدرش هفته ای دو سه بار به بهانه های مختلف او را با کمربند کتک می زده و فاصله ی زمانی بین این تنبیهات به قدری کوتاه بوده که اغلب پیش از اینکه جراحت یا درد ناشی از تنبیه قبلی کاملا بر طرف شده باشد، تنبیه بعدی صورت می گرفته است. او برایم گفت که اغلب دلیل این تنبيهات ممکن بود نمره ی پایینی باشد که او در مدرسه آورده بود یا کلامی که در دفاع از خود گفته بود با فراموش کردن انجام کاری که از او خواسته شده بود. پدرش در هنگام تنبیه او توجهی نمی کرد که کمربند بر کجای بدن فرزندش فرود می آید. او ضربه هایش را پی در پی بر پشت، پاها، دست ها و جاهای دیگر بدن گوردون فرود می آورد. سپس از او درباره ی شدت ضربات وارد توسط پدرش پرسیدم.
گفت: ضربه ها آنطوری نبود که باعث خونریزی شود. من همیشه جان سالم به در می بردم. پدرم این کار را می کرد تا من را به وظایفم آشنا کند، تا کمتر دچار اشتباه شوم و تلاشم را در مدرسه بیشتر کنم.
گفتم: اما تو به من می گویی که خیلی از پدرت وحشت داشتی.
گفت: بله. من تا سر حد مرگ از او می ترسیدم ولی درستش هم همین است دیگر. بچه ها باید از پدر و مادرشان حساب ببرند.
پرسیدم: گوردون، به من بگو آیا دوست داری بچه هایت از تو وحشت داشته باشند؟
سعی کرد نگاهش را از من بدزدد. می دانستم که طرز نگاهم او را اذيت می کند. صندلی ام را به او نزدیک تر کردم و ادامه دادم: همسر تو پزشک متخصص کودکان است. آیا اگر بچه ای را به مطب او بیاورند که آثار زخم و کبودی شبیه همان هایی که تنبيهات پدرت بر روی بدن تو بر جا می گذاشت روی بدنش باشد، آیا از نظر قانونی مکلف به گزارش آن مورد به پلیس نیست؟
گوردون مجبور نبود پاسخی به من بدهد چرا که ما هر دو پاسخ را می دانستیم. در عوض، چشمانش مملو از اشک شد و با صدایی فرو خورده گفت: نگاه شما به این مسئله مانند مشت محکمی است که کسی بر سر من فرود بیاورد.
بعد از این سؤال، دیگر از دفاع از پدرش دست برداشت. جلسه ی نخست قدری برایش سخت و سنگین بود زیرا ناچار شده بود از زخمی که همیشه از همه پنهانش کرده بود، پرده بردارد و این زخم در اصل ریشه ی همه ی رفتارهای خشمناک و عصبانیت های خارج از کنترلش بود. در جلسه ی اول ملاقاتمان متوجه شد که به دلیل تنبیهات و ترس از پدرش آتشفشانی خفته در درون او شکل گرفته و هرگاه که فشار یا استرسی به او وارد شود، این آتشفشان ناگهان به خروش در می آید و بر سر اولین کسی که در مسیرش قرار گیرد، فوران می کند، که اغلب این فرد کسی نبود جز همسرش. حالا در این جلسات کاری که ما می بایست انجام می دادیم این بود که نخست وجود پسرک کتک خورده ی درونش را بپذیریم و سپس به التيام زخم های آن پسرک بپردازیم.
آن شب زمانی که به منزل رسیدم، هنوز در فکر گوردون و رفتارهای پدرش با او بودم. آن روز گوردون با اعتراف به اینکه پدرش با او بسیار بد رفتاری می کرد، بارها چشمانش از اشک پر شده بود. بعد از آن جلسه، هزاران زن و مردی را در نظر آوردم که تا آن روز با آنها کار کرده بودم، بزرگسالانی که رفتارهای کنونی روزمره شان متأثر از الگوهای بیمار گونه ای بود که والدین سمی شان از کودکی در آنها به یادگار گذاشته بودند. می دانیم که میلیون ها انسان دیگر نظیر گوردون در این کره ی خاکی زندگی می کنند که در رفتار یا تصمیم گیری شان، شیوه های درست و سالمی ندارند، در زندگی سرگشته اند و هیچگاه شاد و راضی نیستند. اغلب آنها نمی دانند به کمک و روان درمانی نیاز دارند و به این ترتیب تعداد زیاد این دسته از مراجعین، نقطه عطفی برای نگارش کتاب والدین سمی شد.
اهمیت بررسی گذشته
واقعیت زندگی گوردون هر چند تلخ و گزنده است، اما متاسفانه در جوامع گوناگون با نمونه های بسیاری از این قبیل برخورد می کنیم. من در طول هجده سال کار روان درمانی با هزاران نفر از این افراد، چه به صورت انفرادی و چه به صورت گروه درمانی، کار کرده ام. این گونه افراد اغلب از احساس بی لیاقتی رنج می برند زیرا در طول رشد خود از والد یا والدینشان کتک خورده اند یا مورد آزار و تحقیر قرار گرفته اند و به آنها گفته شده که چقدر ناتوان، احمق یا زشت هستند، یا آن قدر بد هستند که باید کتک بخورند، یا به آنها در زمینه های مختلف احساس گناه داده شده است و برخی از این بزرگسالان در جلسات درمان می گویند که در کودکی توسط یکی از والدینشان مورد آزار و اذیت جسمی یا حتی جنسی قرار گرفته اند. یا برخی در کودکی به دلیل بار زیاد مسئولیت یا فشاری که از سوی والدین بر عهده ی آنها گذشته شده بود، کودکی را تجربه نکرده و در دوران بزرگسالی دچار بحران های روحی شده اند. در مواردی نیز می بینیم که والدین به دلیل وابستگی یا علاقه ی بیش از حد یا سلطه جویی زیاد، فرزندشان را مورد حمایت و محافظت افراطی قرار داده اند و این امر بعدها موجب احساس بی کفایتی و اعتماد به نفس پایین در این افراد در انجام امور و تصمیم گیری ها شده است.
بسیاری از بزرگسالان مانند گوردون از ارتباط بين رفتار والدینشان با آنها در دوران کودکی و مشکلات شخصیتی کنونی شان آگاه نیستند و این نقطه ی به اصطلاح کور، ویژگی مشترک بیشتر این افراد است. بسیاری از روش های درمانی که قبلا از آنها استفاده می شد، همواره بر تجزیه و تحلیل دوران کودکی و گذشته فرد تأکید داشتند. اما اکنون آنها اکثرا جای خود را به روشهای درمانی جدیدتر داده اند. در روش های درمانی جدید بر حل مشکلات زمان حال فرد تمرکز می شود. در این روش ها به جای کند و کاو در دوران کودکی و گذشته ی فرد، بر ایجاد تغییر در الگوی رفتارهای مخرب فعلی او تأکید می شود. از محاسن دیگر روش های درمانی جدیدتر، کوتاه مدت بودن و سرعت آنها در رسیدن به نتیجه ی مطلوب است.
به نظر می آید که دلیل تغییر در روش های درمانی به این دلیل بوده که روش های قدیمی بسیار زمان بر و پر هزینه بودند، یعنی گاهی به چند سال جلسات درمان و صرف هزینه ی بالا می انجامید و چه بسا نتيجه ی چندان مطلوبی نیز حاصل نمی شد. من نیز به شخصه به روش های درمانی کوتاه مدت معتقدم، يعنی روش هایی که در آنها تأكيد بر ایجاد تغییر در رفتارهای مخرب کنونی فرد است. اما تجربیات در زمینه ی آسیب های وارده از جانب والدین سمی به من نشان داده که برای درمان فرزندان لازم است به ریشه های این مشکلات نیز توجه کافی شود. اگر در مسیر درمان بر هر دو عامل مشکل زا، یعنی هم ریشه و هم رفتار غلط کنونی فرد تمرکز شود، فرد به نتیجه ای بهتر و پایدارتر دست خواهد یافت.
در مثال ما، گوردون مشکل کنترل خشم داشت و برای ایجاد تغییری اساسی در این رفتار ناچار بود از ریشه های این خشم که در کودکی اش شکل گرفته بود، آگاهی پیدا کند تا درمان مناسب آن را پیگیری کنیم.
والدین از بدو تولد بذرهای عواطف و احساسات را در درون ما می کارند که حاصلش در بزرگسالی رفتارهای ما را تشکیل می دهد. در بعضی خانواده ها این بذرها دانه های عشق و احترام و استقلال هستند اما در برخی دیگر بذر ترس، نفرت یا احساس گناه است. اگر شما در خانواده ای از نوع دوم پرورش یافته اید، کتاب والدین سمی برای تان مفید خواهد بود زیرا همچنان که رشد می کنیم، این بذرها در ما به علف هایی هرز تبدیل می شود که روح و روانمان را در بر می گیرد و در اعتماد به نفس، شغل و همچنین روابطمان با همسر، فرزندان و اطرافیانمان تأثیر مخرب دارد. هدف از نگارش کتاب والدین سمی این است که به شما کمک شود تا بتوانید این علف های هرز را شناسایی و ریشه کن کنید.
*** خريد کتاب والدین سمی سوزان فوروارد ***
به چه کسی می گوییم والد یا والدین سمی
به طور طبیعی همه ی پدرها و مادرها گاه به گاه ناکارآمدی هایی دارند. خود من نیز در مورد فرزندم اشتباهاتی کرده ام که تأثیر بدی در او و حتی خود من داشته است. واقعیت این است که برای والدین ممکن نیست همیشه و در همه لحظات زندگی از هر لحاظ برای فرزندانشان کامل ترین و بی نقص ترین باشند. به طور طبیعی هر پدر و مادری گاهی بر سر فرزندشان فریاد می کشند و با آنان تند برخورد می کنند یا می خواهند رفتارها و تصميمات فرزندانشان را کنترل کنند، و چه بسیار پدران و مادرانی بوده اند که حتى فرزندشان را تنبیه بدنی کرده اند. اما آیا در این صورت می توانیم این پدرها و مادرها را ظالم، بد یا سمی بنامیم؟ البته که نه.
پدرها و مادرها خود انسانند و مانند اغلب انسان های دیگر دارای محرومیت ها، کمبودها، شکست ها و ناکامی های خود بوده اند و اگر عشق و اعتماد و توجه بین والد و فرزند وجود داشته باشد، فرزندان می توانند بدون اینکه آسیبی جدی ببینند، با رفتارهای ناخوشایند و گاه به گاه والدین خود کنار بیایند.
اما چه بسیار والدینی که رفتارهای غلط و خشونت بارشان با فرزندانشان دائمی و پیوسته است، به طوری که روح و روان کودک را به شکلی جدی دچار آسیب های ماندگار می کنند. ما این دسته از پدر و مادرها را والدین سمی یا بدرفتار می نامیم. اینها مانند ماده ای شیمیایی وجود کودک را مسموم می کنند و همچنان که کودک رو به بزرگسالی می رود، این آسیب را با خود حمل می کند.
چه کلمه ای بهتر از سمی می تواند والدینی را توصیف کند که به دلیل نادانی، بی مسئولیتی، خودخواهی و خودشیفتگی، فرزندشان را دچار مشکلات روحی و روانی می کنند؟ آسیب هایی که عواقب ناشی از آنها گاه تا آخرین روز زندگی فرد همراهش باقی می ماند. بسیاری از این آسیب ها همچون آتش زیر خاکستر همواره سوزان و فعال باقی می مانند و در آرامش درونی و تصمیم گیری های فرد تأثیری جدی باقی می گذارند.
گاهی حتی دیده می شود که این آسیب ها نه تنها به شکل آزارهای کلامی و تنبيهات بدنی، بلکه به صورت آزار جنسی در مورد فرزند اعمال می شود که حتی یک بار نیز کافی است تا آسیب روحی ناشی از آن برای همیشه بر فرد باقی بماند.
والدینی که با تنبیهات بدنی و کتک زدن یا تحقیر کردن فرزندان خود را تربیت می کنند، یا والدینی که فرزندان خود را مورد آزار و سوءاستفاده ی جنسی قرار می دهند، در اصل افرادی به جامعه تحویل می دهند که نه به درد خودشان می خورند و نه به درد اجتماع، و چه بسا مخل سلامت فردای اجتماع نیز باشند.
والدين ما اغلب شیوه های تربیتی خود را از کسانی آموخته اند که دانش و آگاهی بسیار ناچیزی نسبت به امر آموزش و پرورش کودک داشته اند، یعنی از گذشتگانشان، و بسیاری از باورهای تربیتی رایج در گذشته و حال، گاه قرن ها نسل به نسل گشته و به امروز رسیده که اصول و باورهایی مبتنی بر جهل و خرافات و نادانی بوده است. نوع بشر تاکنون دیگر باید به این نتیجه ی آشکار رسیده باشد که تا وقتی زنان و مردان به شعور و دانش کافی برای ایفای نقش والدینی مبتنی بر علم و آگاهی نرسند، جامعه به سلامت روانی نخواهد رسید…
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.