جستجو کردن

یافتن معنا در نیمه دوم عمر

کتاب یافتن معنا در نیمه دوم عمر اثر جیمز هالیس انتشارات بنیاد فرهنگ زندگی به این بحث می پردازد که وارد شدن افراد به نیمه دوم عمر (35 تا 70 سالگی) این حس را به دنبال دارد که اوضاع روحی شان چندان هم خوب نیست؛ همه راه ها و انتخاب هایی که در زندگی داشته اند و صحیح می پنداشتند، چندان هم درست نبوده اند؛ با تردیدها و دودلی ها مواجه می شوند؛ با از دست دادن دوستان و آشنایان و همراهان و همسن و سالها احساس کمبود زمان می کنند و درستی مسیری حصول آرامش و حس رضایت در زندگی شان زیر سوال می رود.

به گفته جیمز هالیس، “ما خود را در جنگلی تاریک می یابیم، در حالیکه مسیر زندگی مان را گم کرده ایم”. نویسنده این کتاب از زندگی دومیسخن می گوید که بسیار جذاب تر، با نشاط تر و پر معناتر از نیمه اول است. وجود احساس های منفی و نامطلوب بیانگر این مطلب است که باید پرونده زیستن به سبک گذشته را کنار گذاشت،چرا که باید سرفصل تازه ای در زندگی آغاز کرد.

کتاب جدید جیمز هالیس کتاب زنده کردن روح است. این کتاب، تسلی خاطر و بینش را به تمام کسانی بین ما که در نیمة دوم زندگی خودشان را در یک جنگل تاریک احساس م یکنند هدیه می دهد.

(ادوارد هیرش، نویسنده کتابچگونه یک شعر را بخوانیم و عاشق شعر شویم)

چگونه می توانید را هتان را به بیرون از جنگل تاریک زندگی پیدا کنید؟ وظیفه ای که پیش روی ما است، همان چیزی است که هالیس آن را بزرگترین پروژه میانسالی می نامد: باز پس گرفتن اختیار شخصی زندگی. این به معنی این به معنی پشت سر گذاشتن چیزهایی است که در عین راحتی، محدود کننده هستند.
(مجله مر)

از همین نویسنده می توانید کتاب راه درست (یونگ شناسی کاربردی) را مطالعه نمایید.

شما را به مطالعه ی قسمتی از کتاب یافتن معنا در نیمه دوم عمر در بوکالا دعوت می کنیم.

79,000 تومان

توضیحات

مقدمه

جنگل تاریک

گاهی اوقات، متأسفانه، متوجه می شویم که زندگی فرد دیگری را می زیسته ایم، این که ارزش های آنها انتخاب های ما را هدایت کردهاند. با این که هرگز احساس خوبی به زندگی ای که داشته ایم نداریم، به نظر می رسد که این تنها گزینه ای است که داریم حتی وقتی که توجه و تحسین دیگران را داریم، به طرزی مرموز احساس می کنیم فریبکارانه عمل کرده ایم. داستان واقعی زیر را در نظر بگیرید: مرد، زندگی اش را کلا صرف کارهای علمی و دانشگاهی کرده بود و با استعداد زیادی که داشت به زندگی ذھنش خوب خدمت کرده بود. اکنون بازنشسته شده بود و دچار افسردگی، چراکه هیچ ساختاری برای حمل انرژی های روانی اش نداشت، هیچ برنامه مشخصی برای ارزش هایی که بخواهد در خدمت آنها باشد نداشت، هیچ درکی از این که او چه کسی است، نداشت، البته به غیر از نقشش در دانشگاه، کمیته های تخصصی و کار تدریسش در حالی که بعد از یک ساعت روان درمانی، از سر کار به منزلش می رفت، شروع کرد به گریه کردن بی خود و بی جهت گریه می کرد، در حالی که هیچ تصور و دلیلی به خودآگاه متزلزلش خطور نمی کرد. این مرد که از لحاظ ذهنی موفقیت آمیز زندگی کرده بود، اعتراف کرد خیلی بد است که بخواهد از روی بیچارگی به درون وجودش کشیده شود. آن شب او خواب دید که دوباره در یک موقعیت دانشگاهی است و در امتحانی شرکت کرده است که برای آن آمادگی ندارد. به نظر می رسید تمام افراد دیگر در آن امتحان جلوتر از او هستند. استاد خانمی نزد او آمد و گفت: من اجازه نمی دهم در این دوره آموزشی مردود شویه بادش آمد که وقتی کودک بود، مادرش همیشه به انرژی های او خط میداد (انرژی های او را هدایت می کرد)، اهداف خودش را به عنوان اهداف پسرش تعیین می کرد و مرتب در کارهای او دخالت می نمود، با لحنی که بسیار شیبه لحن این استاد خانم بود. مانند تمام کودکان دیگر او نیز احساس ضعف کرده بود چراکه می دانست اراده مادرش باید اراده او نیز باشد. بنابراین، او بر اساس آرزوهای مادرش درباره خودش زندگی کرده بود. اما در این خواب ناگهان به ذهنش رسید که اصلا مجبور نیست، این دوره را بگذراند. با خود فکر کرد: «این امتحان هیچ معنایی برای من ندارد. من فراتر از این هستم که کسی بخواهد آزمون این چنینی از من بگیرد.» و این گونه بود که آسودگی خاطر سراسر وجود او را فرا گرفت، دفترچه سوالات را پاره کرد و از اتاق بیرون زد. او به آغاز زندگی متفاوتش (یعنی زندگی خودش) قام نهاده بود یا خانم سی و هشت ساله ای را در نظر بگیرید که به معاونت بخش فروش در شرکت کالاهای پزشکی که در آن کار می کرد ارتقاء پیدا کرده بود. او در حال پرواز از فرودگاهJFK به فرودگاه DEN بود! در حالی که داشت کتاب می خواند و تقریبا در بالای شهر نیر اسکا بود که یک فکر تکان دهنده به درون ضمیر خودآگاهش تعود کردن از زندگی ام متنفرم!» او زندگی اش را با موفقیت هایش در زمینه اهداف حرفه ای یکی دانسته بود. اما در آن لحظه در ارتفاع ۳۵۰۰۰ پایی، یقین کرد که در تمام عمرش روی پوسته نازک و نامطمئن افسردگی گام برمی داشته است پا به اولین خوابی توجه کنید که در زوریخ دیدم: دقیقا موقعی که تازه روانکاوی را در میانسالی آغاز کرده بودم: من یک شوالیه بودم که در بالای یک قلعه قرون وسطایی قرار داشتم طوفانی از تیرها به سمت من می آمد. در جلوی جنگل عفریتهای را می دیدم که فرمانده این حمله بود. واقعا احساس اضطراب می کردم چرا که واقعا می ترسیدم قلعه هر لحظه سقوط کند و در پایان رؤیایی، سرنوشت قلعه واقعا دچار تردید بود تحلیل گر رؤیایم به من گفت که وقت آن رسیده است که پل متحرک ورود به قلعه را پایین بیاورم، بیرون بروم و با آن جادوگر ملاقات کنم تا بدانم چرا تا این حد از من عصبانی است. طبیعتا من از این که بخواهم چنین رویارویی ای داشته باشم می ترسیدم، چراکه هیچ کس در میان ما تمایل ندارد دژ محکمش را رها کند و بی دفاع در مقابل چیزی بایستد که از آن می ترسد. اما من می دانستم توصیه تحلیل گرم کاملا بجا و منطقی بود و این که من در ابتدای سفرم به درون جنگل تاریک بودم، جنگلی که سال ها در آن زندگی کرده بودم قبل از این که این جنگل بخواهد به خودآگاه من وارد شود. این افراد کاملا متفاوت، چه وجه مشترکی با یکدیگر دارند؟ هر یک از آنها | طغیان روح را تجربه کرده است، بهم ریختگی درک نفس از خویشتن و از جهان، یک دعوت مصرانه برای زندگی کردن آگاهانه تر در نیمه دوم زندگی اما ایتدا حیرت و سردرگمی ضمیر خودآگاه پیش آمده است، این حس که هریک از آنها از یک محیط آشنا به یک جنگل تاریک حرکت کرده یا کشانده شده است. چه کسی است که با این تصویر آشنای سفر به یک جنگل تاریک آشنا نباشد؟ دانته (شاعر) می گوید که هبوط باورنکردنی و مشهورش به دنیای زیرین را با این درک در میانسالی آغاز کرده بود که متوجه شده بود در یک جنگل تاریک راهش را گم کرده است. با وجود نیت های خودمان، ما نیز مکررا خودمان را درون یک جنگل تاریک می یابیم نیت های خوبمان، خودآگاهی و وجدان مان، پیش بینی ها، برنامه ریزی ها، دعاهایمان و راهنمایی های دیگران هرگز نمی تواند مانع از رویارویی های گاه و بی گاه ما با سردرگمی، گم گشتگی، خستگی، افسردگی و نامیدی از خودمان و دیگران شود: یا مانع از به هم ریختن و از بین رفتن برنامه ها و تدابیر یا ترفندهایی شود که ظاهرا زمانی مؤثر بوده اند. این فرایند ظاهرا مستقل که هدایت خودآگاه زندگی مان را بهم می ریزد، چه معنایی برای ما دارد و ما از این رویارویی ناراحت کننده با تاریکی چه درسی می توانیم بگیریم و چگونه می توانیم رشد کنیم؟ اگر سوالات مطرح شده در ابتدای این کتاب برای شما معنا دارند، تا حدودی شما را می ترسانند و شما را به چالش می کشانند، در این صورت شما نیز پیشاپیش در این فرایند درگیر هستید و شاید مدتی در این فرایند درگیر بوده اید این حرکت برآمده از طناب های قدیمی کشتی زندگی که احتمالا میل قابل درک شما به راحتی، امنیت و قابل پیش بینی بودن را تا حدودی دچار پیچیدگی و ابهام می کند، حرکت عميق «روان» شماست که انگیزه آن معنا، شفا و کمال است. در بحبوحه این جابجایی های روانشناختی، ما دائما خودمان را یک قربانی در نظر می گیریم و نمی توانیم تصور کنیم که ممکن است هدفی متعالی از درد و رنج در انتظارمان باشد. اغلب خیلی دیرتر در زندگی قادر خواهیم بود تشخیص دهیم که چیزی به طرزی هدفمند ما را به حرکت وا می داشت و آغازگر مرحله جدیدی از سفر قهرمانیمان بوده است، هرچند در آن لحظه قطعا چنین حسی نداشتیم. ما ممکن است با اکراه بپذیریم که درد و رنج حتی باعث تعالی ما شده است و ما را انسانی غنی تر کرده است پذیرفتن این جریانات عمیق زیربنایی که اساسا در سطح زیرین آگاهی هوشیار ما در جریان است، آغاز چیزی است که ما آن را «حکمت» می نامیم آیسخولوس (لولین و یکی از بزرگترین تراژدی نویسان کل تاریخ) می گوید که خدایان حکمی جدی و قطعی صادر کردهاند که «حکمت فقط از درد و رنج نشأت می گیرد.» خرد و حکمتی که این چنین به دست آید، شرافت سطح بالاتر و عمق را در زندگی ما به ارمغان می آورد و ما به واسطه تعالی معنوی مان که محصول جانبی درد و رنج است متنعم می شویم. برای آنهایی که در بحبوحه چنین درد و رنجی هستند، صحبت کردن درباره تعالی به نظر بیجا و بی معنا می آید، یا به دور از احساسات تلقی می شود با این حال، بعدها آنها اغلب در خواهند یافت که به یک خودآگاهی متمایزتر، یک درک پیچیده تر درباره خودشان، و مهم تر از همه به یک زندگی جذاب تر دست یافتهاند. زندگی آنها از لحاظ معنوی رشد کرد. آنها از لحاظ روانی غنی تر شدند، و به رشد و تعالی رسیدند. «روح» آنها زنده شده و با سرعت به سوی آنها روانه گشت، در حالی که هیچ رحمی به دشمن نمی کرد و هیچ انکاری نداشت و خواستار تجلی با ظهور بیشتر از طریق آنها بود سال های متعدد این افتخار را داشته ام که با افراد زیادی در بحبوحه درد و رنجشان همراهی کنم. افتخار من این بوده است که این افراد تمایل داشتند شخصی ترین مسائل زندگی شان را با من در میان بگذارند و به من به عنوان یک همراه در این سفر قهرمانی شان اعتماد کنند. ما با هم افتخار این را داشته ایم که با «خویشتن» ملاقات کنیم. Self یا (خویشتن) استعاره كارل یونگ برای هوشمندی ذاتی، منحصر به فرد، عالمانه و هدایت کنندهای است که به طرزی کامل فراتر از خودآگاهی معمول ما قرار دارد. استعاره خویشتن» برآمده از این دانش شهودی است که چیزی درون هریک از ما نه تنها فرایندهای بیوشیمیایی ارگانیک ما را کنترل (با نظارت می کند و ما را از موجوداتی کمتر پیچیده به موجوداتی پیچیده تر تبدیل می کند، بلکه بیشتر از آن در جستجوی حالتی از «بودن» است که هدف واضح حضور ما در روی زمین از همان ابتدا است soul (روح) واژه دیگری است که به طرزی ظاهرة ضد و نقیض توسط بیشتر روان شناسان و روانپزشکان امروزی با مدرن رد شده است؟ هرچند واژه psyche (روان) که در قلب روان شناسی، روان پزشکی آسیب شناسی روانی، داروشناسی روانی و روان درمانی می باشد، واژه یونانی برای آsou یا «روح» است. اشتباه مفتضح دیگر این که برخی افراد که معتقد به تفکر موسوم به «عصر جدید هستند، با روح بیش از حد احساسی برخورد کرده اند، یا این که روح توسط اصولگرایان مذهبی به واسطه تعصب تدافعی و از روی ترس آنها محبوس شده است. با این حال، من ریسک کرده و از واژگان «روح» و «روان» به صورت جایگزین در این کتاب استفاده می کنم، چرا که در هریک از ما، «خویشتن» در خدمت روح است و به تعبیری، انرژی های هدایتگر و هدفمندی که زندگی ما را هدایت می کنند خودشان در خدمت معنا می باشند. البته معنایی متعالی که اغلب ربط بسیار کمی با چارچوب محدود درک خودآگاه ما دارد به خاطر دارم چندی پیش در جایی درباره زنی می خواندم که اخیرا در جریان یک زلزله در یکی از جمهوری های شوروی سابق همراه فرزندش زیر آوار گیر کرده بود. او و فرزندش نجات پیدا کردند زیرا این زن در طول چند روزی که زمان برد تا آنها را پیدا کنند گوشتش را چاک داده بود و با خون خودش بچه را تغذیه کرده بود. ممکن است فکر کنید که اولین اولویت در کسب و کار «زندگی» حفظ خویشتن است، اما فداکاری این مادر و نجات دادن جان فرزندش نشان می دهد که حتی این فعالیت «خویشتن» ممکن است در جایی در خدمت مطالبه روح برای معنا باشد. ظاهرا، ایده فرزند» برای این مادر معنادار تر از ایده «خود» بوده است. هر گاه ما بدون معنا زندگی می کنیم، از بزرگترین بیماری رنج می بریم در متون قدیمی مصری رساله ای با عنوان «انسان خسته از دنیا در جستجوی روح» موجود | است، که جهان شمول بودن این مقوله دشوار را نشان می دهد. با این که این دست نوشته هزاران سال قدمت دارد، عنوان آن چقدر مدرن است؟ آیا افرادی که خسته به سر کار می روند با خسته از سر کار برمی گردند را نمی بینید؟ یا خانم خانه داری را که خسته و دلزده شده است یا صاحب کسب و کاری که سومین بطری مشروب را سر می کشد؟ همه این افراد در حسرت و تمنای فراوان چیزی بزرگتر در زندگیشان هستند. هرگاه بتوانیم خودآگاهی را به ملاقات با روح بیریم، حتما تغییر خواهیم کرد و چه بخواهیم و چه نخواهیم حتما متعالی خواهیم شد…

توضیحات تکمیلی

وزن392 کیلوگرم

نقد و بررسی‌ها

هنوز بررسی‌ای ثبت نشده است.

.فقط مشتریانی که این محصول را خریداری کرده اند و وارد سیستم شده اند میتوانند برای این محصول دیدگاه(نظر) ارسال کنند.