توضیحات
معرفی و قسمتی از کتاب زندگی خود را دوباره بیافرینید
چرا یک کتاب خودیاری دیگر؟
ما بر این باوریم که کتاب زندگی خود را دوباره بیافرینید، جبران کمبودی مهم در میان کتاب های موجود با موضوع خودسازی است. همچون خیلی از رویکردهای درمانی بسیار خوب، کتاب های فوق العاده بسیاری نیز وجود دارند. هرچند که بسیاری از آنها محدودند. بعضی کتاب ها تنها به یک معضل خاص مانند وابستگی، افسردگی، کم رویی یا مشکل انتخاب غلط شریک زندگی می پردازند. بعضی کتاب ها به چندین مشکل مختلف می پردازند، اما تنها از یک روش برای تغییر استفاده می کنند؛ مانند استفاده از روش کودک درون، تمریناتی برای زوجین با روش های شناخت – رفتاری. سایر کتاب ها نیز الهام بخش هستند یا در امر توصیف یک مشکل عمومی مانند از دست دادن یک عزیز، موفق عمل می کنند، اما راه حل ارائه شده برای این مشکل چنان مبهم است که نمی دانیم پس از الهام گرفتن، چگونه در مسیر تغییر قدم برداریم؟
در کتاب زندگی خود را دوباره بیافرینید، من و جنت کلوسکو درمانی جدید را برای تغيير الگوهای اساسی زندگی به شما ارائه می دهیم. درمان «تله های زندگی» به یازده مورد از مخرب ترین مشکلاتی که در اعمال هر روزه مان با آنها روبه رو می شویم اشاره می کند. با مراجعه به روش های درمانی مختلف، چندین تکنیک را با هم ترکیب می کنیم تا در درمان این تله های زندگی پشتیبان شما باشیم. در نتیجه، معتقدیم این کتاب نسبت به سایر کتاب هایی که تاکنون خوانده اید به شما رویکردی بسیار جامع و فراگیر در برابر مشکلات زندگی ارائه می دهد.
از آنجا که کتاب زندگی خود را دوباره بیافرینید به تغییر و رشد فردی اشاره می کند، مایلم تا مسیری را که در جهت توسعه درمان تله های زندگی پیموده ام، شرح دهم. از جهات بسیاری پیشرفت من به عنوان یک متخصص، منعکس کننده ماجرای خودشناسی است که در این کتاب برای شما بیان می کنم.
همه چیز از سال ۱۹۷۵ زمانی که من دانشجوی فارغ التحصیل دانشگاه پنسیلوانیا بودم آغاز شد. اولین تجربه خودم به عنوان یک کارآموز در مرکز سلامت روان در فيلادلفيا را به خاطر دارم. در حال فراگیری یک روش غیر مستقیم به نام روش راجری بودم. به خاطر دارم که اغلب مواقع احساس ناکامی می کردم. مراجعان با مشکلاتی بسیار جدی مرا ملاقات می کردند، عمیقا احساسات خود را بروز می دادند و من آموخته بودم تا شنونده خوبی باشم؛ شنیده هایم را به گونه ای دیگر بیان کنم و به طریقی روشنگری کنم که فرد ملاقات کننده «خودش» به راه حل درست برسد. البته مشکل همین بود که اکثر آنها به هیچ راه حلی نمی رسیدند یا اگر هم می رسیدند آن قدر زمان می برد که پس از به اتمام رسیدن روند درمان، من کاملا درمانده می شدم. روش راجری با خلق و خو و تمایلات طبیعی من سازگار نبود. شاید من خیلی عجول بودم و روند تغییر و پیشرفت را هرچه زودتر ببینم. در شرایطی که مشکل اساسی وجود دارد و من در حل آن ناتوانم و مجبور به نشستن و تماشا هستم، به سادگی سرخورده می شوم.
در مدت زمانی کوتاه، به مطالعه در مورد رفتاردرمانی پرداختم؛ رویکردی که بر تغییر سریع و ملموس رفتار تأکید دارد. احساس آرامش عمیقی داشتم. حالا می توانستم به جای ناکارآمدبودن، فعال باشم و توصیه های خودم را به مراجعه کنندگان ارائه دهم. رفتاردرمانی با ارائه چهارچوبی مدون که توضیح می دهد چرا مراجعه کنندگان مشکلات ویژه ای دارند و دقیقا از چه روشی باید استفاده کرد؟ درست مثل یک کتاب آشپزی با کتاب دستورالعمل فنی بود. در مقایسه با رویکرد مبهمی که آموخته بودم، این مدل رفتاری بسیار گیرا و جذاب بود. این رویکرد، در مسیر تغییر سریع و کوتاه مدت حرکت می کرد.
پس از گذشت چند سال، علاقه ام را نسبت به رفتاردرمانی از دست دادم. با توجهی ظریف به آنچه که دیگران انجام می دهند، احساس کردم که رفتاردرمانی به شکل قابل توجهی افکار و احساسات ما را نادیده می گیرد. در حال از دست دادن گنج دنیای درون مراجعینم بودم. در همین زمان بود که کتاب دکتر آرون یک تحت عنوان شناخت درمانی و اختلالات عاطفی را خواندم و دوباره هیجان زده شدم. دکتر بک با استفاده از گنج افکار و باورهای فرد مراجعه کننده، به ترکیب کاربردی بودن و مستقیم رفتاردرمانی می پرداخت.
پس از فارغ التحصیلی در سال ۱۹۷۹ ، نزد دکتر بک به یادگیری شناخت درمانی پرداختم. دوست داشتم به مراجعینم چگونگی مختل شدن افکارشان را بشناسانم و راه حل هایی منطقی برای رویارویی به آنها ارائه دهم. همچنین به شناسایی مشکلات رفتاری و تکرار و تمرين رودررویی با موقعیت های روزانه علاقه مند بودم. مراجعانم به شکل شگفت انگیزی تغییر می کردند: افسردگی آنها از بین می رفت و علائم اضطراب ناپدید شد. دریافتم که تکنیک های شناخت درمانی به شکل فوق العاده ای در زندگی شخصی خودم نیز با ارزش است. از طریق سخنرانی و برگزاری کارگاههای آموزشی در سراسر اروپا و آمریکا، شناخت درمانی را با سایر افراد حرفه ای به اشتراک گذاشتم.
پس از گذشت چند سال، حرفه خصوصی خودم را در فيلادلفيا آغاز کردم. نتایج شگفت انگیز، به ویژه با آن دسته از افرادی که علائمی همچون افسردگی و اضطراب را در خود داشتند، همچنان ادامه پیدا کرد، متأسفانه با گذشت زمان، به مجموعه ای از بیماران برخوردم که هیچ بهبودی در رفتار آنها دیده نمی شد یا پیشرفت بسیار کمی داشتند. تصمیم گرفتم تا بفهمم که این بیماران در چه چیزی مشترک هستند؟ از سایر همکارانم که آنها نیز متخصص شناخت درمانی هستند، خواستم تا ویژگی های بیماران خودشان را که مقاومت نشان می دهند برایم بازگو کنند. می خواستم بدانم که آیا شکست آنها در فرآیند درمان به شکست من شبیه است یا خیر؟
آنچه که از مقایسه بیماران سرسخت و بیمارانی که به سرعت واکنش مثبت نشان می دادند دریافتم، برای من همچون کشف یک راز بزرگ بود. بیمارانی که مقاومت نشان می دادند، به سوی داشتن علائم کمتر گرایش نشان می دادند. به طور کلی، آنها کمتر افسرده یا مضطرب بودند. بیشتر مشکلات آنها به برقراری ارتباط با دیگران مربوط می شد. این افراد دارای الگوی نارضایتی از روابط بودند. علاوه بر این، اغلب این بیماران، چنین مشکلاتی را در بیشتر مراحل زندگی شان تجربه کرده بودند. دلیلی که آنها را از آمدن برای درمان باز می داشت، وجود یک بحران در زندگی آنها، مانند طلاق یا مرگ یکی از والدین بود. همگی این بیماران از الگوی خودتخریبی رنج می بردند.
سپس سعی کردم تا فهرستی از مضامین و الگوهای مشترک در این بیماران تهیه کنم. این فهرست، به اولین فهرست من از مدل های تله های زندگی تبدیل شد. فهرست تنها شامل تعداد کمی از یازده الگویی است که در این کتاب به شما معرفی می کنم؛ الگوهایی همچون احساس شدید کمبود، احساس شدید تنهایی و گوشه گیری، گرایش به فداکردن نیازهای خود برای رسیدگی به خواسته های دیگران یا نوعی وابستگی منفی نسبت به کار دیگران. اینها تله های گرانبهایی بودند که در کارکردن با بیمارانی که به روند درمان واکنشی نشان نمی دادند، به آنها پی بردم. پی بردم که با تهیه لیستی از تله های زندگی، می توانم مشکلات بیمارانم را به بخش های قابل کنترلی تقسیم کنم. همچنین می توانستم تدابیر مختلفی برای حل هر مشکل یا الگو مطرح کنم.
با نگاهی به گذشته درمی یابم که تحقیقات من درباره مضامین و الگوهای گسترده، بسیار با شخصیت خودم سازگار بوده است. همیشه آرزو داشتم جنبه های مختلف زندگی ام را به عنوان بخشی از یک کل سازماندهی شده ببینم.
همیشه حس می کردم که می توانم از طریق یافتن این الگوها و مدل های کلی، کنترل خودم را بر عهده بگیرم. به خاطر دارم که در دوران دانشجویی سعی داشتم تا روابطم با هم اتاقی هایم را براساس میزانی که می توانم به آنها تکیه کنم، طبقه بندی کنم.
به عنوان یک متخصص، عامل دیگر موفقیتم، میل شدیدم به کامل کردن و یکدست کردن بود، نه انتقاد و نابود کردن. بسیاری از متخصصان باور دارند که باید تنها یک راه برای درمان انتخاب کنند و با فداکاری تمام همیشه پیرو همان راه باشند؛ به همین دلیل با انواع مختلفی از روانشناسی ها مانند روانشناسی فرویدی، روانشناسی خانوادگی و روانشناسی رفتاری سروکار داریم. من به این باور رسیده ام که تلفیق بهترین اجزا از چندین روش درمانی مختلف، بسیار مؤثرتر از استفاده از یک روش درمانی است. موارد بسیار ارزشمندی در روانکاوی، علوم تجربی، شناختی، داروشناسی و رویکردهای رفتاری وجود دارد، اما هرکدام از آنها در صورتی که به تنهایی مورد استفاده قرار بگیرند، با محدودیت های بزرگی مواجه خواهند شد.
از طرف دیگر، با ترکیب درهم ریخته تکنیک های مختلف و بدون مشخص کردن یک چهارچوب معین نیز مخالفم. معتقدم که یازده تله زندگی، با همان چهارچوب معين مطرح شده اند. تکنیک هایی که از چندین رویکرد مختلفی همچون انباری از اسلحه ها، تشکیل شده اند تا به جنگ این تله های زندگی بروند. علاوه بر این، همان طور که در فصل های پیش رو توضیح داده شده، این تله ها می توانند حس تداوم و استمرار در طول زندگی را به شما القا کنند. گذشته و حال می توانند به عنوان بخشی از یک کل دیده شوند. هر تله ی زندگی سرچشمه ای قابل درک در کودکی دارد که به شکلی درونی برای ما همچون حقیقت است؛ برای مثال، وقتی دریابیم که والدین ما پرتوقع و اهل تنبیه بوده اند، می توانیم بفهمیم که چرا شریک زندگی مان فردی ایرادگیراست یا چرا وقتی مرتکب اشتباهی می شویم تا این حد نسبت به خودمان حس بدی داریم.
امیدوارم کتاب زندگی خود را دوباره بیافرینید نیاز شما را برای رویارویی با مجموعه مشکلاتی که در طول زندگی عمیقا حس می کنید، به شکلی جامع برطرف سازد.
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.