توضیحات
معرفی کتاب صورتت را بشور دختر جان
مقدمه
آهای دختر، سلام!
این مقدمه برای کتابم شروع بزرگی است، بخشی که وقتی آن را می خوانید به شما از همه ی چیزهایی می گویم که مایه ی دلگرمی ام هستند. حالا لحظه ای است که هدف هایم را به طور کلی مطرح می کنم. اگر همین حالا جرئتش را دارید که ادامه بدهید و بخوانید و جایی است که بیشتر شما را درباره ی مطالب پیش رو به هیجان می آورم. همچنین، بخش مهمی است برای کسی که همین حالا در کتاب فروشی ایستاده است و سعی می کند تصمیم بگیرد باید این کتاب را بخرد یا مثلا معجزه ی نظم و ترتیب متحول کننده ی زندگی را و کلمه هایی که همین حالا می خواند این تصمیم را برایش می گیرند. می خواهم بگویم سخت و پرفشار است نوشتن همین مقدمه ی کوتاه، اما برویم که رفتیم.
*** خريد کتاب صورتت را بشور دختر جان ***
این کتاب درباره ی مشتی دروغ آزاردهنده و یک حقیقت مهم است. کدام حقیقت؟ شما و فقط شما در نهایت مسئول این هستید که چه کسی می شوید و چقدر خوشحالید. نکته ی کلیدی این است.
اشتباه متوجه نشوید. قرار است کلی داستان بگویم که بامزه یا عجیب یا شرم آور یا ناراحت کننده یا دیوانه وارند، اما هرکدام از آنها به همین حقیقت و نکته ی مهم می رسند که ارزش دارد در در پینترست قرار بگیرد: زندگی شما دست خود شماست.
اما چنین حقیقتی هیچ وقت باورکردنی نیست، مگر اینکه ابتدا متوجه دروغهایی شوید که سر راهش وجود دارد. درک اینکه شما خودتان شادی را انتخاب می کنید و اینکه خودتان کنترل زندگی تان را در دست دارید بسیار مهم است، یکی از چیزهایی است که دودستی به آن چنگ می زنیم و روی تخته ی اعلانات برای یادآوری می چسبانیم…. اما تنها چیزی نیست که باید بفهمید.
همچنین، باید هر دروغی را که در تمام زندگی به خودتان گفته اید بشناسید و به شکل نظام مند نابود کنید.
چرا؟
چون تا اول جایی را که هستید نپذیرید غیر ممکن است به جای جدیدی بروید و به چیزی جدید تبدیل شوید. خودآگاهی ای که از کندوکاو واقعا عمیق در باورتان به اینکه چه کسی هستید حاصل شود بسیار گرانبهاست.
تابه حال به این نتیجه رسیده اید که به اندازه ی کافی خوب نیستید؟ که به اندازه ی کافی لاغر نیستید؟ که دوست داشتنی نیستید؟ که مادر بدی هستید؟ تابه حال به این نتیجه رسیده اید که حقتان است با شما بد برخورد شود؟ که هیچ وقت ارزش هیچ چیزی را ندارید؟ .
همه اش دروغ است.
تمام دروغها را جامعه، رسانه، خانواده ی خاستگاهمان یا رک و پوست کنده بگویم – و پنطیکاستی (جنبشی نوگرایانه در مسیحیت اوانجلیکی) بودنم را نشان بدهم است – خود شیطان جاودانه کرده اند. این دروغها خطرناک اند و حس ارزشمندی و توانایی مان را برای عمل کردن به وظایفمان از بین می برند. شوم ترین چیز درباره ی این دروغها این است که به ندرت آنها را می شنویم. ما و به ندرت دروغهایی را می شنویم که درباره ی خودمان ساخته ایم، چون آن قدر بلند و برای مدتی طولانی در گوشمان پخش شده اند که شده اند صدایی نامریی. روایتی نفرت انگیز هر روز بمبارانمان می کند، با این حال، حتی متوجه حضورش نمی شویم. تشخیص دروغ هایی که درباره ی خودمان پذیرفته ایم کلید رشد و تبدیل شدن به نمونه ای بهتر از خودمان است. اگر بتوانیم هسته ی کشمکش هایمان را شناسایی کنیم و در عین حال هم زمان بفهمیم واقعا کنترل پیامدهایشان در دستمان است، آنگاه می توانیم کاملا مسیرمان را تغییر دهیم.
این دلیل کارهایی است که من انجام می دهم، به همین دلیل وب سایتی دارم و در این باره صحبت می کنم که چطور چیزی دکوری بسازید یا با مهربانی فرزندتان را تربیت کنید یا ازدواجتان را مستحکم کنید. به همین دلیل است که درباره ی سی راه مختلف تمیز کردن ماشین های لباس شویی تحقیق کرده ام و بعد آن را به دوستان و آشنایانم یاد داده ام، به همین دلیل است که نسبت عالی بالزامیک و مرکبات را برای طعم فوق العاده ی پاتر وست می دانم. مسلما با استفاده از پلت فرم آنلاینم به موضوعات زیادی می پردازم، اما همه ی آنها در نهایت به یک چیز می رسند: اینها اجزای زندگی ام هستند و می خواهم به خوبی انجامشان دهم. پست هایم نشان می دهند چطور رشد می کنم و یاد می گیرم و می خواهم این پست ها باعث رشد و تشویق زنان دیگر هم بشوند. گمان می کنم اگر در کار تدریس در خانه یا بافندگی یا عکاسی یا گره بافی بودم، از آنها استفاده می کردم تا سعی کنم خودم را بهتر کنم و روحیه ی دوستانم را بالا ببرم. اما در آن کارها دستی ندارم و دنبال مسائل سبک زندگی ام، پس بر تولید محتوایی تمرکز می کنم که زیر پرچم رسانه ی سبک زندگی قرار می گیرد.
البته اوایل که وارد این شغل شدم، دریافتم بسیاری از زنان تصورشان از سبک زندگی چیزی است که باید به آن تشویق شوند. بسیاری از آن تصورات ناممکن اند – دروغ دیگری که به ما قالب شده است. بنابراین می خواهم از همین ابتدا صادق باشم. عهد بستم قابل اعتماد و بی ریا باشم و در ازای هر عکس کاپ کیک مجللی که تولید کرده ام، عکسی از خودم با فلج صورت به اشتراک گذاشتم. اگر جایی تجملی مثل مراسم اسکار رفتم، آن را با پستی درباره ی تقلایم برای کاهش وزن و عکس هایی از خودم که هجده کیلو اضافه وزن داشتم متعادل کردم. درباره ی همه ی اینها صحبت کرده ام : کشمکش ها در ازدواجم، افسردگی بعد از زایمان و احساس های حسادت، ترس، خشم، زشتی، بی ارزشی، دوست داشته نشدن. سعی کرده ام درباره ی اینکه چه کسی هستم و از کجا می آیم کاملا راستگو باشم. جدی می گویم، مشهورترین کاری که تا به حال کرده ام گذاشتن عکسی از نشانه های کشیدگی پوست روی شکم افتاده ام در اینترنت بوده است. و با این حال…
و با این حال، هنوز نوشته هایی دریافت می کنم. زنانی از سرتاسر دنیا هنوز ایمیل می فرستند و می پرسند من چطور همه چیز را در کنار هم نگه می دارم، در حالی که آنها در تقلا و کشمکش برای این کار هستند. می توانم درد را در این ایمیل ها احساس کنم. می توانم شرم را در کلمه هایی احساس کنم که استفاده می کنند تا سختی هایشان را توصیف کنند و این قلبم را آزرده میکند.
پس در جوابشان ایمیل میزنم. به تک تکشان می گویم چقدر زیبا و قوی اند. آنها را دلاور، شجاع و جنگجو می نامم. به آنها می گویم دست از تلاش برندارند. به نظر مناسب است چنین چیزهایی به آدمی کاملا غریبه گفته شود؛ اما این تمام چیزی نیست که می خواهم بگویم، چیزی نیست که اگر خواهرم یا بهترین دوستم آزرده بود به او می گفتم، چیزی نیست که آرزو کنم می توانستم وقتی جوانتر بودم به خودم بگویم، چون از دید نزدیکانم شخصیتی حامی و مشوق دارم… اما مطلقا حاضر نیستم غم و اندوه شما را ببینم…
واقعیت این است که شما قوی و شجاع و جنگجو هستید، اما اگر این حرف ها را به شما می زنم برای این است که می خواهم این ویژگی ها را در خودتان ببینید. می خواهم شانه هایتان را بگیرم و تکان بدهم تا دندان هایتان به هم بخورد. می خواهم با شما سخت برخورد کنم تا جرئت پیدا کنید در چشم هایم نگاه کنید و جوابتان را ببینید. می خواهم از ته دلم فریاد بزنم تا بالاخره این حقیقت مهم را بفهمید: کنترل زندگی شما در دستان خودتان است. شما فقط و فقط یک فرصت برای زندگی دارید و زندگی می گذرد. از سرزنش و لعنت کردنش دست بردارید و دیگر اجازه ندهید دیگران هم این کار را بکنند. از قبول کردن آنچه کمتر از لیاقتتان است دست بردارید. دست از خریدن چیزهایی بردارید که استطاعتش را ندارید و می خرید تا کسانی را که حتی واقعا دوستشان ندارید تحت تأثیر قرار دهید. به جای سرکوب احساساتتان، رویشان کار کنید. سعی نکنید با غذا یا اسباب بازی یا حتی دوستی عشق بچه هایتان را به دست بیاورید، فقط به این دلیل که این کار ساده تر از تربیت کردن است. دست از سوء استفاده از بدن و ذهنتان بردارید. بس کنید! فقط از این مسیر بی پایان خارج شوید. زندگی شما قرار است سفری از یک مکان منحصر به فرد به مکان منحصر به فرد دیگری باشد؛ قرار نیست چرخه ای از کارهایی باشد که دوباره و دوباره شما را به همان نقطه برمی گرداند.
زندگی شما نباید شبیه زندگی من باشد. خدایا، زندگی تان اصلا نباید شبیه زندگی هیچ کس دیگری باشد، بلکه باید دست کم ساختهای به دست خودتان باشد.
قرار است این کار دشوار باشد؟ قطعا هست! اما با پیش گرفتن راه ساده در نهایت روی کاناپه افتاده اید، بیست کیلو اضافه وزن دارید و چیزی از زندگی نصیبتان نمی شود.
آیا تغییر یک شبه خواهد بود؟ امکان ندارد. این فرایند مادام العمر است. شما ابزار و روش های مختلف را امتحان می کنید و در حالی که بعضی از آنها به نظر خوب می رسند، شاید یکی از آنها جواب واقعی باشد و سی و هفت راه متفاوت دیگر مزخرف به نظر برسد. سپس فردا از خواب بیدار می شوید و دوباره این کار را انجام می دهید. و دوباره. و دوباره.
و شکست می خورید.
از مسیر منحرف می شوید. وقتی حواس کسی نیست نصف یک کیک تولد را می خورید یا سر شوهرتان فریاد می زنید یا در تمام ماه بیش از حد شراب می نوشید. دچار روزمرگی می شوید، چون زندگی همین است و دقیقا همین طور پیش می رود. اما وقتی بفهمید شما کسی هستید که واقعا کنترل را در دست دارد، از جایتان بلند می شوید و دوباره تلاش می کنید و تا جایی این کار را ادامه می دهید که احساس داشتن کنترل طبیعی تر از نداشتن کنترل باشد. این کار به شیوه ی زندگی تبدیل می شود و شما به فردی تبدیل می شوید که قرار است باشید.
همین جا و قبل از همه چیز ارزش دارد بپرسیم اعتقاد چه نقشی در همه ی این ها دارد. من مسیحی بزرگ شدم و یاد گرفتم کنترل دست خداست و خدا برنامه ای برای زندگی ام دارد و تا مغز استخوانم معتقدم که این قضیه حقیقت دارد. باور دارم خداوند، بی هیچ قید و شرطی، همه مان را دوست دارد؛ اما فکر نمی کنم معنی اش این باشد که چون همین حالا به اندازه ی کافی خوب هستیم موهبتها و استعدادهایی را که به ما داده است به سادگی تلف کنیم. کرم ابریشم فوق العاده است، اما اگر همان کرم ابریشم می ماند . اگر فقط تصمیم می گرفت که خب، به اندازه ی کافی خوب است به همگی فرصت دیدن موجود زیبایی را که به آن تبدیل می شود از دست می دادیم.
شما فراتر از چیزی هستید که به آن تبدیل شده اید. این چیزی است که می خواهم به زنانی بگویم که برایم می نویسند و از من مشورت می خواهند. شاید شنیدنش سخت باشد، اما به دنبال این شناخت این حقیقت شیرین می آید: شما فراتر از چیزی هستید که به آن تبدیل شده اید و در اینکه چه کاری با این شناخت انجام بدهید کنترل مطلق دارید.
جرقه ی فکری در ذهنم زده می شود.
چه می شد اگر کتابی درباره ی همه ی راه هایی می نوشتم که در آنها تقلا کردم و بعد گامهایی را توضیح می دادم که به من کمک کرده بود از آن دوره های سخت عبور کنم؟ چه می شد اگر درباره ی تمام شکست ها و لحظه های خجالت آورم صحبت می کردم؟ چه می شد اگر می دانستید بزرگ ترین شرمندگی من این است که گاهی آنقدر عصبانی می شوم که سر بچه هایم داد می زنم؟ نه فریاد، نه اوقات تلخی شدید، بلکه دادی آنقدر بلند که بعدا فکر کردن به آن باعث می شود حالت تهوع پیدا کنم. چه می شد اگر می شنیدید که من همین حالا احتمالا حداقل سه پوسیدگی دندان در دهانم دارم چون از دندان پزشک می ترسم؟ چه می شد اگر درباره ی تجمع بافت چربی ام حرف می زدم یا آن سینه ی سوم عجیب و غریبم که وقتی تاپ می پوشم بین بازو و سینه ی معمولی ام قرار می گیرد؟ به چربی های پشتم اشاره کردم؟ یا مویی که روی خال گوشتی روی صورتم رشد می کند؟ یا وقت هایی که اعتماد به نفس ندارم؟ چه می شد اگر کتابی را با گفتن این داستان شروع می کردم که من آدم بزرگ، یک آدم کاملا بالغ، شلوارم را خیس کردم و اولین بار نبود و آخرین بار هم نخواهد نبود؟ و چه می شد اگر به شما می گفتم که با وجود اعترافاتم – که شاید خنده دار، شرم آور، دردناک یا حال به هم زن باشند – من با خودم در صلح هستم؟ که می گفتم به آدمی که هستم عشق می ورزم، حتی وقتی کارهایی می کنم که مایه ی افتخارم نیستند؟ و چه می شد که می گفتم چنین چیزی ممکن است چون می دانم سرانجام کنترل تغییر کردن دست خودم است؟ من کنترل فردی را که به آن تبدیل می شوم در دست دارم. به لطف خدا، فردا صبح از خواب بیدار می شوم و فرصت دیگری دارم تا در این زندگی بهتر عمل کنم. به لطف خدا، سی و پنج سال فرصت برای سخت تلاش کردن در بعضی حوزه های زندگی ام داشته ام (مثل درست کردن کاسرول های پنیری) که خیلی خوب انجامشان می دهم. و در حوزه های دیگر (مثل کنترل اضطرابم) همواره روی زوایای مختلف کار می کنم تا با مشکلی بجنگم.
این سفری مادام العمر است، اما به این معرفت تکیه می کنم که هر روز یاد می گیرم و رشد می کنم و این باعث می شود با خودم در صلح باشم.
چیزهایی که با آنها درگیرم؟ دروغ هایی که برای مدتی طولانی درباره ی خودم باور کرده بودم؟
فهرستش طولانی است. در واقع آنقدر طولانی که تصمیم گرفتم فصلی را به هرکدام اختصاص دهم. هر بخش از این کتاب با دروغی شروع می شود که من باور کردم و در ادامه داستانهایی می آید که چطور آن دروغ مشخص جلوام را گرفت، به من آسیب زد و حتی در بعضی موارد باعث شد به دیگران آسیب بزنم. اما با اقرار به اشتباه بودن این دروغ ها قدرتشان را گرفته ام. با شما در میان می گذارم چطور در زندگی ام تغییرهایی ایجاد کردم تا بر کشمکش هایم غلبه کنم، که بعضی هایشان تا ابد از بین رفته اند و بعضی هایشان میان من و هر زمانیکه در زندگی اعتماد به نفس نداشته باشم در نوسان خواهند بود.
موارد بی اعتماد به نفسی من چه چیزهایی اند؟ خب، اینجا تعدادی از بزرگترین و بدترین موارد اعتمادبه نفس نداشتنم، بدون هیچ ترتیب خاصی، گفته می شود. امیدوارم مشوق شما باشند. امیدوارم این فکرها برایتان مفید باشند. بیشتر از هر چیز، امیدوارم به این معرفت تکیه کنید که دوستان عزیزم، می توانید به هر کسی و هر چیزی که می خواهید تبدیل شوید و در روزهایی که ظاهرا سخت ترین روزها هستند، به یاد داشته باشید تنها چیز لازم حرکت رو به جلو، به اندازه ی یک سانتی متر یا یک کیلومتر، است.
*** خريد کتاب صورتت را بشور دختر جان ***
قسمتی از کتاب صورتت را بشور دختر جان
دروغ: چیز دیگری خوشحالم می کند.
هفته ی پیش شلوارم را خیس کردم.
نه مثل ده سالگی ام در مدرسه ی تابستانی که شلوارم را کامل خیس بکنم. آن روز داشتیم «پرچم را بگیر» بازی می کردیم و نمی توانستم حتی یک ثانیه بیشتر خودم را نگه دارم. نمی خواستم قبول کنم شلوارم را خیس کرده ام، پس یک بطری آب روی خودم ریختم. اگر می توانید، تصور کنید که وقتی همه ی لباس هایم خیس بود، هیچ کس – مخصوصا کریستین کلارک، پسری که در مدرسه تابستانی خاطر خواهش بودم – بویی نمی برد. حتی آن موقع هم چاره گر بودم.
آیا برای بقیه عجیب نبود که من یک دفعه خیس آب شدم؟
شاید.
اما ترجیح می دادم عجیب وغریب به نظرم برسم، تا اینکه حتی یک لحظه تصور کنند شلوار خیس کنم!
هفته ی پیش، شلوار خیس کردنم تا آن حد نبود، فقط چند چکه ی معمولی که ناشی از به دنیا آوردن سه بچه است.
زایمان مثل پرتاب موشک فضایی است: همه چیز در مسیر بیرون آمدن بچه ها خراب می شود؛ یعنی گاهی شلوارم را خیس می کنم. اگر این خبر احساسات لطیفتان را جریحه دار کرد، فرض می کنم مشکل کنترل ادرار نداشته اید و به شما تبریک می گویم. اگر تجربه ام برایتان معنادار است، پس احتمالا شما هم این مشکل را دارید و به دلیل تجربه ی وضعیتی مشابه همین حالا کمی خندیدید.
داشتم با پسرهایم بپر بپر می کردم که یکی فریاد کشید وسط زمین و آسمان انگشت شست پایم را لمس کنم. این کار تنها مهارت شناخته شده ی من روی تشک پرش است و اگر قرار باشد دست به ابتکار عملی بزنم تا خودم را روی آن دام مرگ فنری بالا بکشم، باور کنید که از همه چیزم مایه می گذارم. لحظه ای داشتم مثل یکی از آن دخترهای خیلی کوچولویی که هنگام مسابقات هلهله چی ها به سمت سبد بسکتبال می پرند در هوا اوج می گرفتم و لحظه ی بعد شلوارم خیس بود. هیچ کس متوجه نشد. مگر اینکه غرورم را به حساب بیاورید . اما همان طور اتفاق افتاد. باید به پریدن ادامه می دادم تا فشار باد مداوم شورتم را خشک کند. من چارہ گرم، یادتان هست؟ زمان بندی هم بی نقص بود، چون کمتر از سی دقیقه بعد، پستی از قبل برنامه ریزی شده در فیسبوک گذاشته شد که من را در حال امتحان لباس برای مراسم اسکار نشان می داد.
تا اشتباه برداشت نکرده اید بگویم من آن قدرها تجملاتی نیستم که به مراسم اسکار بروم. با این حال، با آدمی به شدت خوش قدوبالا ازدواج کرده ام. او هم واقعا تجملاتی نیست، اما شغلش مسلما هست. یعنی گاهی وادار می شوم مثل شاهزاده خانم ها لباس بپوشم. چنین وقت هایی عکس هایی از ما در اینستاگرام یا فیسبوک به نمایش در می آید که موهایمان آراسته است و بسیار فریبنده ایم و کل اینترنت به هیجان می آید. این مناسب ترین موقعیت است که برایم بنویسند زندگی ام چقدر فریبنده است و دنیایم حتما چقدر شیک و مد روز و بی نقص است. بعدها که نظرها را می خوانم، فقط از ذهنم می گذرد من که همین الآن خودم را خیس کردم، در ملاعام و جایی که آدم های دیگر دوروبرم بودند. من به معنای واقعی کلمه در هوا به دستشویی رفتم، در حالی که سعی می کردم زردپی پشت رانم را با زور در حالت های ژیمناستیکی غیر طبیعی قرار بدهم تا پسر سه ساله ام تحت تأثیر قرار بگیرد.
با همه ی شما هستم، من تا حد ممکن نافریبا شدم. . . و اصلا به شیوه ى «آدم معروف»ها و «ما هم یکی مثل شماییم» این را نمی گویم. داستان من شباهتی به گوئینت ندارد که بی آرایش و با پوست عالی و موهای طلایی فرشته مانندش ظاهر شد و سعی کرد متقاعدمان کند او هم فقط دختری معمولی است، حتی در تی شرت چهارصد دلاری اش.
نه، من به معنای واقعی این کلمه را به کار می برم.
من فریبنده نیستم. هزار درصد یکی از بی عرضه ترین آدم هایی هستم که احتمال دارد با آنها برخورد کنید. اگر به نوعی توانسته ام شما را متقاعد کنم خلافش را باور کنید، به دلیل این است که یک وب سایت سبک زندگی با عکس های قشنگ مدیریت می کنم یا چون موهایم گاهی در اینستاگرام زیادی درخشان به نظر می رسد. اما خواهر من، بگذار حقیقتی را بگویم: من نه همسری بی عیب و نقصم، نه مادری بی عیب و نقص، نه دوست یا رئیسی بی عیب و نقص، و بیشتر از همه، قطعا نه مسیحیای بی عیب و نقص. حتی به بی عیب و نقص بودن نزدیک هم نیستم. من در هیچ کدام از کارهایی که انجام می دهم بی عیب و نقص نیستم؛ البته، جز پختن و خوردن غذاهایی که پایه شان پنیر است. اما در بقیه ی مسائل، مسائل زندگی؟ اوه دختر، باید ببینی چه دست و پایی میزنم!
احساس می کنم گفتن این موضوع مهم است، آن قدر مهم که کل کتاب بر پایه ی همین فکر باشد. در واقع چون می خواهم مطمئن شوم که شما آن را می شنوید.
منی که از همه طرف عیب و نقص های کوچک و بزرگ و باورنکردنی دارم، از راهکار دادن به زنهای دیگر که چطور زندگی شان را بهتر کنند پول در می آوردم، از رژیم های غذایی و ورزشی و روش های شست و شو در خانه برای شفافیت پوست، از توصیه هایی درباره ی شام عید شکرگزای و فهرست قلم به قلم پرورش بچه ها؛ منی که چیزی نمانده بود شکست بخورم. تمام مدت.
این امر مهم است، چون دوست عزیز و ارزشمندم، می خواهم بفهمی همه ی ما به اهدافمان نمی رسیم. با این حال، اگرچه من دوباره و دوباره و دوباره شکست می خورم، اجازه نمی دهم شکستهایم باعث شود بترسم. هنوز هر روز صبح بلند می شوم و دوباره سعی می کنم آدمی بهتر از آنچه بودم بشوم. بعضی روزها احساس می کنم انگار به بهترین نمونه از خودم نزدیک تر می شوم، روزهای دیگر شام پنیر خامه ای می خورم. اما موهبت زندگی این است که فردا فرصت دوباره ای داریم.
جایی در مسیر پیش رفتن، زنان اطلاعات اشتباهی دریافت کرده اند یا باید بگویم آن قدر اطلاعات اشتباه دریافت کرده ایم که به کلی از همه چیز دست کشیده ایم. ما در جامعه ای همه یا هیچ زندگی می کنیم که می گوید یا باید ظاهر، عمل، فکر و حرف هایمان بی نقص باشد یا فقط تسلیم شویم و به کلی دست از تلاش برداریم.
بیشتر از همه نگران همین هستم که شما دست از تلاش کردن برداشته باشید. نوشته هایی از خواننده ها دریافت می کنم و هزاران نظر را در شبکه های اجتماعی خودم می بینم. بعضی از شما آنقدر در زندگی از پا در آمده اید که دست از تلاش برداشته اید.
مثل شیئی هستید که موج با خودش آورده است. حس می کنید ادامه دادن بازی خیلی سخت است، پس دست از بازی می کشید. اوه، مسلما شما هنوز اینجایید: هنوز سر کار می روید، هنوز شام می پزید و مراقب بچه هایتان هستید، اما همیشه در حال جبران مافاتید، همیشه حس عقب ماندن و از پا در آمدن دارید.
قرار نیست زندگی همیشه باعث از پا در آمدن شما بشود. زندگی به معنای به زحمت جان سالم به در بردن نیست، زندگی یعنی زیستن.
فرصت ها یا موقعیت ها ناگزیر خارج از کنترلتان به نظر می رسند، اما لحظه هایی که احساس می کنید غرق می شوید کوتاه خواهند بود. این لحظه ها نباید کل هستی شما باشند! زندگی ارزشمندی که به شما بخشیده اند مانند کشتی راهش را از میان اقیانوس پیدا می کند و شما ناخدای آن خواهید بود. مسلما زمانهایی هست که طوفان تکان تکانتان می دهد یا عرشه ی کشتی تان را پر از آب می کند یا دکل بادبان را از وسط نصف می کند و این درست همان وقت است که باید بجنگید و تمام آب را با سطل از کشتی تان بیرون بریزید. باید بجنگید تا خودتان را به سکان برسانید. این زندگی شماست. قرار است قهرمان داستان زندگی خودتان باشید.
این حرف ها به معنای خودخواه شدن شما نیست. به این معنا نیست که اعتقادتان را رها کنید و دست از باور به چیزی بزرگتر از خودتان بردارید. معنایش این است که مسئولیت زندگی و شادی خودتان را قبول کنید؛ به بیان دیگر – بیانی تندتر که شاید در جوابش مشتی به صورتم بزنید . اگر ناراحتید، تقصیر خودتان است . . .
*** خريد کتاب صورتت را بشور دختر جان ***
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.