جستجو کردن
تخفیف!

چگونه پروانه شدم

کتاب چگونه پروانه شدم در اصل زندگینامه ی اروین یالوم به قلم خود اوست این کتاب چیزی فراتر از صرفا یک زندگینامه و بیوگرافیست. این کتاب عصاره ی وجودی کرم ابریشمی است که به پروانه ای بی بدیل تبدیل گشته است و گام برداشتن در هر کوچه و پس کوچه این زندگی و دست در دست او، چشمان درون شما را به مفاهیم و فلسفه ای شگرف باز خواهد کرد که باعث می شود پس از به پایان رساندن این کتاب شما دیگر هرگز فرد سابق نباشید.

کتاب چگونه پروانه شدم به همت خانم مینا فتحی ترجمه و توسط نشر لیوسا چاپ و منتشر شده است. شما را به مطالعه ی قسمتی از کتاب چگونه پروانه شدم اروین یالوم در بوکالا دعوت می کنیم.

قیمت اصلی 98,000 تومان بود.قیمت فعلی 93,100 تومان است.

توضیحات

معرفی کتاب چگونه پروانه شدم

تقریبا کسی را نمی شناسم که در طی مطالعه ی کتاب چگونه پروانه شدم و پس از پایان آن دچار تحولی خود به خودی و ناخودآگاه نشده باشد. همان گونه که من شدم و هر کسی که بعد از خواندن این کتاب از زایش و رویش این تغيير شگرف در اندیشه و نگاهش نسبت به زندگی با من بسیار به بحث و گفتگو نشست. از شروع ترجمه ی نخستین فصول این کتاب یک فرایند ارزشمند در ذهن من جولان می داد و باعث شد از همان مراحل اول، نام چگونه پروانه شدم را برای این کتاب برگزینم. و به گمانم شما هم نظير من کمتر کسی را دیده اید و یا می شناسید که این چنین به زیبایی مراحل دگردیسی زندگی اش را تا به این سن پشت سر گذارده باشد و به پروانه ای در غایت زیبایی، شکوه، سودمندی و خرد تبدیل شده باشد.

دکتر اروین یالوم از اثرگذارترین روان پزشکان و روان درمانگران عصر حاضر – دارای کتاب های بی شماریست که در ایران نیز بسیاری از آنها به فارسی برگردانده شده و در دسترس خوانندگان گرامی قرار دارد ولی او خود می گوید که این کتاب آخرین اثر او خواهد بود چرا که در سن هشتادوشش سالگی، خود را در چالش با سال ها و یا روزهای باقی مانده ی زندگی اش می بیند. خواندن این کتاب شما را تا آنجا پیش می برد که در صفحات آخر آن دائم در این تفکر غوطه ور می شوید که یعنی آیا واقعا چنین درخت تنومندی در غایت پختگی و باروری رو به زوالست؟ نزدیک به مرگست؟ و یکی از مفاهیم کلیدی این کتاب که خواننده را با آن مواجه می سازد مفهوم فانی بودن انسان، ارزشمند بودن روزها و وقایع زندگی، بیهوده تلف نکردن فرصت ها و توانا و ناچیز نشمردن قابلیت های بی پایان انسانیست که خداوند در زندگی به او تقدیم کرده است. این کتاب که در اصل زندگینامه ی اروین یالوم به قلم خود اوست چیزی فراتر از صرفا یک زندگینامه و بیوگرافیست. این کتاب عصاره ی وجودی کرم ابریشمی است که به پروانه ای بی بدیل تبدیل گشته است و گام برداشتن در هر کوچه و پس کوچه این زندگی و دست در دست او، چشمان درون شما را به مفاهیم و فلسفه ای شگرف باز خواهد کرد که باعث می شود پس از به پایان رساندن آن شما دیگر هرگز فرد سابق نباشید.

قسمتی از کتاب چگونه پروانه شدم

فصل اول: پیدایش همدلی

ساعت سه بعد از نیمه شب بر اثر خوابی که دیده بودم از خواب پریدم و متوجه شدم بالشم از اشک هایم خیس است. برای اینکه همسرم مریلین از خواب بیدار نشود، به آهستگی از تخت خواب به پایین خزیدم و به آرامی وارد حمام شدم، اشکهایم را زدودم و سپس همان رهنمودهایی را دنبال کردم که در طی پنجاه سال گذشته در چنین مواقعی به بیمارانم یاد داده ام: چشمانت را ببند، خوابت را در ذهنت مرور کن و سپس سعی کن آنچه را به یاد می آوری، بنویسی.

ده ساله ام، شاید هم یازده ساله. سوار بر دوچرخه از بالای تپه ای بلند به طرف پایین رکاب می زنم. جایی نزدیک خانه مان دختری به نام آلیس را می بینم که روی پلکان جلوی خانه شان نشسته. ظاهرا قدری بزرگ تر از من است و علی رغم جوش های قرمزی که صورتش را پوشانده، جذاب به نظر می رسد. همچنان که با دوچرخه ام از جلویش رد می شوم، با صدای بلند می گویم. سلام، سرخک.

ناگهان مردی بسیار درشت اندام با هیبتی ترسناک مقابلم پدیدار می شود و با گرفتن دسته ی دوچرخه ام مرا متوقف می کند به نوعی می دانم که او پدر آلیس است.
مرد درشت هیکل خطاب به من میگوید: هی، تو، اسمت هرچه که هست. یک لحظه فکر کن، البته اگر قادر به تفکر باشی، و جواب من را بده. لحظه ای درباره ی اسمی که دختر من را با آن صدا کردی، فکر کن و به من بگو که به نظرت چه حسی به آلیس دست داد؟

من وحشت زده تر از آن هستم که بتوانم پاسخی بدهم و مرد ادامه می دهد: زود باش، جواب مرا بده. تو بچه ی بلومینگدلی (نام خواربارفروشی پدرم بلومینگدل بود و بیشتر مشتری ها تصور می کردند نام خانوادگی ما بلومینگدل است)، شرط می بندم بچه باهوشی هستی. پس زود باش. حدس بزن آلیس با شنیدن آنچه الان به او گفتی چه احساسی دارد؟

من می لرزم و از شدت ترس زبانم بند آمده.
می گوید: خیلی خوب. آرام باش. الان سوالم را ساده تر می کنم. فقط بگو چیزی که الان به آلیس گفتی باعث می شود او احساسی خوب نسبت به خودش پیدا کند یا احساسی بد؟
فقط می توانم من من کنان جواب بدهم: نمی دانم.
می گوید: نمی توانی درست فکر کنی، آره؟ بسیار خوب. من کمکت می کنم تا بتوانی فکر کنی به نظرم اول باید به دقت به صورتت نگاه کنم و ایرادی در آن پیدا کنم و دیگر هروقت می بینمت، با همان ایراد صدایت کنم. به دقت به صورت من نگاه می کند و ادامه می دهد: آهان، داخل بینی ات کمی کثیف است.

دماغو چطور است؟ گوش چیت هم که از گوش راستت بزرگتر است. پس گوش چاقالو هم می شود صدایت کرد.

در خواب می دانم این اولین بار نیست که با دوچرخه ام از جلوی خانه ی آنها رد می شوم و هر بار که از آنجا عبور می کنم، با دیدن آلیس او را به همین نام صدا می زنم. یعنی سعی می کنم به این طریق سر صحبت یا دوستی را با او باز کنم. و هر بار با صدای بلند داد می زنم: هی، سرخک. یعنی آزارش می دهم و تحقیرش می کنم. ناگهان از رنجی که در آن مدت بر آلیس روا داشته ام دچار اضطرابی شدید می شوم. تمام این مدت همین کار را کرده ام و در واقع نسبت به تأثیر آن در آلیس، نابینا و بی اعتنا بوده ام.

وقتی صحبت پدر آلیس با من تمام می شود، آلیس از جا بلند می شود و از پله های جلوی خانه شان پایین می آید و با لحنی ملایم و دوستانه از من می پرسد: دوست داری با هم بازی کنیم؟ بعد نگاهی به پدرش می کند و پدرش سرش را به علامت مثبت تکان می دهد.

جواب می دهم: من حالم خوب نیست. احساس شرمندگی می کنم، خیلی زیاد. من نمی توانم، نمی توانم.

از دوران نوجوانی همواره عادت داشتم قبل از خواب کتاب بخوانم و در عرض دو هفته ی اخیر مشغول خواندن کتاب فرشته های خوب ما نوشته ی استیون پینگرا بودم. آن شب هم پیش از دیدن آن رؤیا، فصلی از همان کتاب را می خواندم که در آن پیدایش همدلی را در دوران روشنفکری تشریح می کرد، و اینکه چگونه افزایش نگارش کتاب های داستانی، به خصوص کتاب هایی مانند کلاریسا و پاملا توانسته اند سهمی در کاهش ظلم و خشونت از طریق تشویق افراد به اینکه به دنیا از زاویه ای دیگری نگاه کنند، داشته باشند. پس از مطالعه ی کتاب، چراغ را خاموش کرده و چند ساعت بعد با آن رؤیا درباره ی آلیس از خواب پریده بودم.

پس از اینکه قدری آرام شدم، به رختخواب بازگشتم اما مدتی طولانی همچنان بیدار بودم و می اندیشیدم چقدر عجیب است که این تاول قدیمی چرکین، دملی از احساس گناه، اکنون بعد از هفتاد و سه سال، به ناگهان سر باز کرده بود. به خاطر آوردم که من واقعا در دوازده سالگی با دوچرخه ام از مقابل منزل آليس عبور می کردم و هر بار هم بی رحمانه و بدون اندکی همدلی، او را به همین نام صدا می زدم تا توجهش را جلب کنم. با اینکه هیچ گاه پدر آليس بابت این رفتارم جلوی من را نگرفته و آن مواجهه ی ترسناک پیش نیامده بود. اکنون که در هشتاد و پنج سالگی در تخت خوابم دراز کشیده بودم و تلاش می کردم تا خود را از هراس آن کابوس برهانم، می توانستم مجسم کنم که تا چه حد نسبت به آلیس بی رحم بودم و چقدر ممكن است به او آسیب زده باشم. آلیس، خواهش می کنم مرا ببخش…

*** خريد کتاب چگونه پروانه شدم ***

توضیحات تکمیلی

وزن555 کیلوگرم

نقد و بررسی‌ها

هنوز بررسی‌ای ثبت نشده است.

.فقط مشتریانی که این محصول را خریداری کرده اند و وارد سیستم شده اند میتوانند برای این محصول دیدگاه(نظر) ارسال کنند.