توضیحات
معرفی کتاب یک عاشقانه آرام
کتاب یک عاشقانه ی آرام داستان معلمی است به نام گیله مرد که فعالیتهای سیاسی انجام می دهد و بخاطر عشق دوران کودکیش که «عسل» نام دارد به مسافرت می رود و با او ازدواج می کند. در طول ماجرا حوادث و مشکلات زیادی به وجود میاید که این زوج با کمک هم از پس انها برمیایند.
عاشق زمزمه می کند؛ فریاد نمی کشد.
قسمت هایی از کتاب یک عاشقانه ی آرام نادر ابراهیمی
از کودکی، عسل را بسیار دوست داشتم. این، شاید یک قطعه خیال خالص چسبنده ی شیرین طلایی رنگ بود. کودکان کم سال، قدرت انتخاب ندارند. کودک، عاشق مادر نیست، محتاج مادر است.عشق، احساسی و کلامی کودکانی نیست. یک قطعه خیال خالص طلایی به نام عسل را دوست داشتم، و بعدها، این دوست داشتن خیالی، گرفتارم کرد. زمانی عسل خریدم که عسل نبود. دلم شکست. برانگیخته شدم، در به در دنبال عسل اصل گشتم، نیافتم، عسل فروشان، پیوسته فریبم میدادند، عسل فروشان، چیزی را میفروختند که «مثل» عسل بود. دلم، بیشتر شکست. دلم برای کودکی هایم سوخت، دلم برای خلوصم سوخت. نمیخواستم از کودکی تا نوجوانی ، تا جوانی تمام، چیزی را با لذت، یک لقمه هر صبح، در دهان نهاده باشم که دروغ بوده باشد. هر جا که رفتم ، حتی کنار بسیاری از کندوها، عسل راست نیافتم، و زنبوران بیشماری را افسرده و متاسف یافتم، و گریستم. برای ساختن یک جهان جعلی، که در آن هیچ چیز، همان چیزی که نباشد که باید، گروهانی از آدم، سرسختانه تلاش کرده اند؛ و ایشان، به احترام همین تلاش جان فرسای غول آسای کمر شکن، ڈمی به صداقت باز نخواهد گشت؛ ڈمی.
روزی زنبوری به من گفت: به ما آموخته اند که عسلی بسازیم که از جنس شیره ی گلها نباشد و فشرده عطر گلها را در خود نداشته باشد. – اگر عسل واقعی بسازید، اعدامتان میکنند؟ – اعدام؟چه حرفها! در میان همه ی جانواران جهان، فقط انسانها اعدام میشوند – به وسیله ی انسانها، دیگر هیچ جانوری اعدام نمیشود، و نمیکند. اگر پدرم، آنوقتها زنده بود ، از کندوهای جنگلی، گهگاه، برای مان عسل ناب معطر نیاورده بود، من به خاطر آنکه عسل فروشان عمری فریبم داده بودند، ممکن بود خودکشی کنم یا عسل فروشان را قتل عام کنم، واگر نکردم، به جای آن، در خلوت، بسیار گریستم، و، گریستم.
روزی از مردی که میگفت عسل اصل میشناسد پرسیدم:عسلی که بی تردید کار مایه ی زنبوران دستکار بی ربای عاشق گل باشد، کجا میتوانم بیابم؟ عسل شناس گفت: در کوهپایه های گل باران سبلان؛ جایی که – اگر بخواهی، نشانی اش را به تو میدهم – گل، مثل دریا، تو را در خود غرث میکند. من در ساوالان دوستی دارم شک در خلوص عسلش گناه کبیره است. من، معلم خسته ی ادبیات، شاعری که هرگز نتوانسته بود یک شعر ناب بگوید، در ابتدای تابستان، کارم را که تمام کردم، بارم را بر دوش انداختم و به راه افتادم…
*** خرید کتاب یک عاشقانه ی آرام***
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.