جستجو کردن
تخفیف!

تجربه و هنر زندگی14 (کافه اروپا)

کتاب «کافه اروپا» نوشته «اسلاونکا دراکولیچ» یکی دیگر از کتاب های مجموعه کم نظیر تجربه و هنر زندگی است که به اهتمام سرکار خانم نازنین دیهیمی ترجمه و توسط انتشارات گمان به چاپ رسیده و در اختیار کتاب دوستان قرار گرفته است.

با ما در بوکالا با مطالعه ی قسمتی از کتاب کافه اروپا همراه باشید.

قیمت اصلی 48,000 تومان بود.قیمت فعلی 45,600 تومان است.

توضیحات

قسمتی از کتاب کافه اروپا

یادداشتهای این کتاب بین سالهای ۱۹۹۲ تا ۱۹۹۶ نوشته شده اند. وقتی بازخواندمشان خودم هم تعجب کردم که چرا در نوشته ها مدام از ضمیر «ما» استفاده کرده ام. در گفت و گوی روزمره کمتر پیش می آید این کار را بکنم – حتی برعکس. اما حالا می توانم بفهمم در بستری که این کتاب در آن نوشته شده، ضمیر جمع خود به خود به قلمم می آمده؛ اما به هر رو کنار آمدن با آن برایم آسان نیست.

*** خريد کتاب کافه اروپا ***

چرا این ضمیر خود به خود در ذهنم شکل می گیرد؟ مگر من نماینده چیزی یا کسی یک گروه، یک حزب یا یک دولت هستم؟ نه. نیستم. آیا منصوب کسی هستم؟ تا جایی که خودم می دانم، نه. آیا به یقین می دانم که آن بقیه با من همفکرند و بی اختیار با آنها همذات پنداری میکنم، بی آنکه از نزدیک بشناسمشان؟ باز هم نه. خب پس این ضمیر اول شخص جمع از کجا می آید، و منظور از این ما چه کسانی هستند؟ واضح است که در بستر این کتاب، «ما» مردم کشورهای کمونیستی سابق  اند و از آنجا که من یکی از آنها هستم، فکر میکنم استفاده ام از اول شخص جمع برای توصیف تجارب مشترکمان قابل توجیه باشد. اما در عین حال، این ضمیر اول شخص جمع آزارم می دهد. راحت به کارش نمی برم؛ انگار خرده حسابی، مشکلی، با این ضمیر داشته باشم.

راستش را بگویم من از ضمیر اول شخص جمع منزجرم. اما تازه حالا که در دست نوشته خودم آن را می بینم تازه متوجه حد و حدود تنفرم از آن می شوم. مقاومت و جبهه گیری ام در مقابلش تقریبا جنبه ای جسمانی دارد. چون بیش از هر چیز برایم تداعی کننده تجربه ای جسمانی است. می توانم بوی تنهایی را که در رژه روز اول ماه مه به تنم فشرده می شوند استشمام کنم؛ و یا در مراسم سالگرد تولد تيتو – بیست و پنجم ماه مه بوی عرق زیربغل مردی را که در جمعیت جلوی من ایستاده، بوی عرق تن خودم، و فشار جمعیت را حس می کنم که به جلو هلم می دهد و همه ما که در هیئت یک موجود حرکت می کنیم: در هیئت تنی واحد به جلو می رویم – حرکتی تقریبا اتوماتیک و شبیه عروسک خیمه شب بازی چون هیچکس قادر نیست کار دیگری بکند. همان دل آشوبه و تهوع را باز حس می کنم؛ هوایی برای نفس کشیدن نیست و من می خواهم از دل جمعیت راهی به بیرون پیدا کنم اما حرکاتم محدود شده به یک قدم به جلو یا به عقب در بال های غریب که طراحش جایی آن بالا، بر یک سکوی سخنرانی ایستاده. از توش و توان افتاده، ناگزیر خودم را رها می کنم که این جریان مرا همراه خودش ببرد، تا موقعی که بالاخره این نمایش تمام شود.

من همراه این «ما» بزرگ شدم. در مهد کودک، در مدرسه، در سازمان های جوانان و گروه های پیشاهنگی، در مجامع، و سر کار، با گوش دادن به سخنرانی سیاستمدارانی بزرگ شدم که میگفتند «رفقا ما وظیفه داریم…»، و ما رفيقها، همان کارهایی را می کردیم که به ما می گفتند، چون در هیچ قالب دستور زبانی دیگری موجودیت نداشتیم. بعدها، همین پدیده را در دنیای روزنامه نگاری تجربه کردم. روزنامه نگاری، نوشتن سرمقاله هایی بود بی پایان، که در آنها «ما» به ما توضیح می داد که همه «ما» باید متوجه چه چیزهایی باشیم. بعدتر، اشکال خنثی تری از زبان هم به کار برده می شد که به اندازه «ما»، مستقیم و خطابه ای نبود، اما به هرحال باز در شکل جمع بود.

فرار از این ضمایر و افعال جمع کار دشواری بود. شبیه تلاش برای درهم شکستن قالبی آهنی. یک پیراهن، یک کت – یک لباس فرم. درست به همین دلیل، روزنامه نگاران کمتر گزارش هایی در قالب اول شخص شاهد عینی می نوشتند. چون در چنین متنی نویسنده نمی تواند مدعی شود اما (فلان چیز را) دیدیم، تنها می تواند بگوید «من دیدم». البته می تواند به کلی از ارجاع دادن به شخص خودش پرهیز کند، اما در هر صورت به لحاظ ماهوی نویسنده در داستانش حضور دارد. نوشتن به معنای آزمودن مرزهای زبان و مرزهای سبک و قالب بود و سعی در جهت دور کردن این دو از قالب سرمقاله خطابه ای و اول شخص جمع و سوق دادنش به سمت اول شخص مفرد.

استفاده از اول شخص مفرد، معمولا عواقب خوشایندی نداشت. باعث می شد به چشم بیایی، و خودت را در معرض این خطر قرار دهی که برچسب «عنصر آنارشیست» بخوری (نه حتی یک فرد آنارشیست)، یا حتی یک مخالف حکومت شناخته شوی (که این دومی برای اخراجت کافی بود). بنابراین این ضمیر را با صرفه جویی و پذیرفتن خطرش به کار می بردی، و این را می گفتند خودسانسوری.

این ضمیر کریه اول شخص جمع به دلیل دیگری هم مرا آزار می دهد؛ چون از نزدیک و دست اول شاهد بوده ام که تا چه حد می تواند خطرناک باشد و چه آسان می تواند به امراض کشنده ناسیونالیسم و جنگ منجر شود. جنگ در منطقه بالکان، حاصل همان ماه است. حاصل همان توده ی بیست میلیونی عظیمی که موج موج به جلو و عقب تاب می خوردند و سر آخر از پی رهبرانشان به سوی جنون همه گیر جنگ کشانده شدند.

افرادی که با آن جنگ مخالف بودند و می دیدند که چه در پیش روست، به کجا می توانستند رو آورند؟ به کدام نهاد یا سازمان؟ هیچ سازماندهی و ساختار بدیلی در کار نبود. شهروند در مقام یک فرد هیچ مجالی برای رساندن اعتراضش به گوش کسی، بیان عقایدش و یا حتی حرف زدن از هراسهایش نداشت. تنها یک راه پیش رویش بود: ترک کشور، کاری که بسیاری از مردم کردند. آنهایی که در گفتارشان به جای «ما» از «من»، استفاده می کردند، چاره ای جز فرار نداشتند. این تفاوت مرگبار در دستور زبان بود که آنها را از باقی هموطنانشان جدا می کرد. در ادامه، این دما، سبب شد هیچ نوع اجتماع مدنی شکل نگیرد، و همان اندک جوامعی را هم که در شکل گروه های کوچک جدا افتاده و به حاشیه رانده شده وجود داشت، فرآیند همگن سازی ملی بلعید. فرآیندی که نه جایی برای تفاوتها و نه مجالی برای فردگرایی باقی می گذاشت. از آنجا که در حکومت کمونیستی، فردگرایی مجازات هایی در پی داشت افرادی که علیه جنگ یا علیه ناسیونالیسم لب به سخن می گشودند، «خائن» شناخته می شدند.

فردی که از یک جامعه توتالیتر بیرون می آید، چگونه می تواند مسئولیت پذیری، فردیت، و ابتکار عمل را بیاموزد؟ با «نه» گفتن. اما این راه با گفتن «من» شروع می شود. با اندیشیدن در قالب «من» و عمل کردن در قالب «من» هم در محیط خصوصی و هم در ملاء عام. فردیت، اول شخص مفرد، در دوره حکومت کمونیسم هم همیشه زنده بود، فقط از زندگی عمومی و سیاسی تبعید شده بود و در محیط خصوصی زنده نگه داشته می شد. بدین ترتیب تزویر موحشی که ما یاد گرفتیم با آن زندگی کنیم تا زنده بمانیم، امروز پس لرزه هایش را نشان می دهد: برقرار کردن پیوندی میان «من» خصوصی و عمومی بسیار دشوار شده است. اینکه آدمها کم کم باور کنند عقیده و ابتکار عمل فردی و رأی افراد می تواند تغییری ایجاد کند. خطر عقب نشستن و پناه بردن شهروندان به یک ماهی ناشناس و امن، هنوز هم خطری جدی ست. اما امروز رویکردها از کشوری به کشور دیگر متفاوت است. با فروپاشی کمونیسم، تک تک کشورها، کم کم خودشان و از آن موقعیت اشتراکی تعریف شده جدا کردند و بین خودشان و کشورهای همسایه تمایز قائل شدند.

بنابراین در کشورهای اروپای شرقی تفاوت بین «ما» و «من» بسیار فراتر از تفاوتی صرفا در دستور زبان است. «ما» به معنی ترس، تسلیم و سر فرود آوردن است. به معنای جماعتی ملتهب و یک نفر که برای سرنوشتشان تصمیم می گیرد. «من»، به عکس، یعنی دادن فرصتی به فردیت و دموکراسی.

از یک منظر، فردگرایی در اروپای شرقی در حال شکوفاییست البته فعلا این تنها در انباشت افسارگسیخته سرمایه به چشم می آید. شاید فرصتی برای پول درآوردن – فرصتی که این مردم قبلا هرگز نداشته اند واقعا یکی از شرایط بسط یافتن و رواج اول شخص مفرد باشد. پس چرا من در این کتاب چنین مکرر از کلمه «ما» استفاده کرده ام؟ چون یک مخرج مشترک همچنان میان ما قابل تشخیص است و هنوز ما را به هم متصل می کند – هرچند اغلب برخلاف میل خودمان. این اشتراک تنها گذشته کمونیستی مان نیست، بلکه راهی هم هست که می خواهیم برای گریختن از این گذشته در پیش بگیریم و بدان سمت و سو برویم: حسرت ما برای اروپا و هر آنچه اروپا نماد آن شمرده می شود، و یا شاید چیزهایی که در تصور ما اروپا نماد آنهاست.

فکر می کنم این مخرج مشترک را با نگاهی به قیمت موز (در شرق اروپا)، به دندان های خراب ما، توالتهای عمومی ما، یا به حیاط خانه های حومه شهرهای بزرگمان، می توانید ببینید. تنها قدم زدن در هر بلواری در هر یک از پایتخت های اروپای شرقی، برای دیدن این اشتراک کافیست. حال این بلوار می خواهد در تیرانا باشد یا در بوداپست، در پراگ باشد یا در ورشو، فرقی نمی کند. جایی در مسیر پیاده روی تان، هتلی خواهد بود، سینمایی، باری، رستورانی یا کافه ای، و یا حتی اگر شده یک دکان فکسنی و کوچک، که به هوای این تمنا و شوق مشترک ما، نامش را گذاشته اند اروپا…

*** خريد کتاب کافه اروپا ***

توضیحات تکمیلی

وزن257 کیلوگرم

نقد و بررسی‌ها

هنوز بررسی‌ای ثبت نشده است.

.فقط مشتریانی که این محصول را خریداری کرده اند و وارد سیستم شده اند میتوانند برای این محصول دیدگاه(نظر) ارسال کنند.