توضیحات
معرفی و قسمتی از کتاب استراتژی فروش به شیوه گرگ وال استریت
آنچه دیگران درباره ام می گویند، درست است. من هم یکی از همان کسانی ام که ذاتا فروشنده به دنیا آمده اند و می توانند یخ را به اسکیمو، نفت را به عرب، گوشت خوک را به خاخام يهودی یا هر چیزی را به هرکسی که فکرش را بکنید، بفروشند. ولی این توانایی چه اهمیتی دارد؟ یعنی تا زمانی که مرا برای فروش یکی از محصولات خود استخدام نکرده باشید، توانایی هایم در فروش، هیچ اهمیت و ارزشی برای شما نخواهد داشت. به هر حال این استعداد من است و می توانم هرچیزی را در مقدار بسیار زیاد به هرکسی بفروشم. این را نمی دانم که این استعداد خدادادی است یا در سرشتم وجود داشته؛ ولی آنچه با اطمینان کامل می توانم بگویم، این است: من تنها فردی نیستم که با این استعداد ذاتی متولد شده است. افراد انگشت شمار دیگری نیز وجود دارند که مانند من هستند. دلیل اینکه آنها تنها افرادی اند که شبیه من و باهوش اند، برخورداری آنها از استعداد ارزشمند دیگری است که در من وجود دارد، استعدادی بی نهایت نادر و ارزشمندتر که مزیت های فراوانی برای همه، از جمله شما، به ارمغان می آورد. ولی این استعداد شگفت انگیز چیست؟
بسیار ساده است: این استعداد، توانایی کارکردن با افرادی از تمام گروه های مختلف اجتماعی، صرف نظر از سن، نژاد، باورها، رنگ پوست، زمینه اجتماعی و اقتصادی، وضعیت تحصیلی و میزان توانایی های ذاتی فروش، و سپس تبدیل کردن آنها به فروشندگانی ماهر و موفق در سطح جهانی، در زمانی بسیار اندک است.
البته می دانم که این، ادعایی جسورانه است؛ ولی اجازه دهید طور دیگری این مطلب را بیان کنم: اگر من ابرقهرمان بودم، آموزش فروشندگان، ابرنیرویم بود و هیچ کس روی زمین وجود نداشت که بتواند این کار را بهتر از من انجام دهد. این گفته ام بسیار عجیب به نظر می رسد. این طور نیست؟ می توانم تصور کنم که اکنون فکر می کنید او مردی عجیب و غریب است! چقدر مغرور! چقدر خودشیفته! باید این حقه باز را میان گرگ ها بیندازیم! ولی صبر کن! او خودش یک گرگ است، مگر نه؟ در واقع من قبلا یک گرگ بودم.
فکر می کنم الان وقتش است که خودم را رسما معرفی کنم. من گرگ وال استریت هستم. مرا به یاد می آورید؟ کسی که لئوناردو دیکاپریو نقش او را روی پرده نقره ای سینما بازی کرد، کسی که هزاران جوان بی تجربه ای را که حتی نمی توانستند شلوارشان را بالا بکشند، با استفاده از سیستم آموزش فروشی جادویی به نام خط مستقیم به فروشندگانی ماهر در سطح جهانی تبدیل کرد، کسی که در پایان فیلم، همه آن نیوزلندی های وحشت زده را فقط چون نتوانسته بودند یک خودکار را به روش درست به او بفروشند، عذاب داد. حتما به یاد می آورید.
کمی بعد از دوشنبه سیاه، کنترل شرکت کارگزاری کوچک و بی اهمیتی به نام استراتون اوکمونت را به دست گرفتم و آن را به لانگ آیلند بردم تا در آنجا شانسم را امتحان کنم. در همان جا و در بهار ۱۹۸۸ بود که کدهای نفوذ در انسان ها را رمزگشایی کردم و آن سیستم جادویی را برای آموزش فروشندگان اختراع کردم. اسم این روش، سیستم خط مستقیم یا به طور خلاصه خط مستقیم بود. این سیستم چنان قدرتمند و مؤثر بود و یادگیری آن به اندازه ای آسان به نظر می رسید که ظرف چند روز پس از ابداعش، ثروت و موفقیت عظیمی را برای هرکس که آن را آموخته بود، به همراه آورد. در نتیجه، هزاران مرد و زن جوان به شرکت استراتون سرازیر شدند تا با استفاده از منبع درآمد بی زحمت سیستم خط مستقیم، سهم خود را از رویای آمریکایی طلب کنند….
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.