اسلحه ای برای فروش

کتاب اسلحه ای برای فروش اثری از نویسنده ی بزرگ انگلیسی گراهام گرین رمانی است با سبک جنایی که توسط گلرخ سعیدنیا ترجمه و نشر درسا چاپ و نشر آن را برعهده داشته است. در ادامه می توانید قسمتی از این کتاب را در بوکالا مطالعه نمایید.

ادامه مطلبShow less
موجود شد خبرم کن!
مرجع:
59969
نام برند:
صنایع دستی آقاجانی

گلاب پاش فیروزه کوبی آقاجانی ساخته شده از بهترین فیروزه نیشابور و مس تولید صنایع دستی آقاجانی است. این گلاب پاش فیروزه کوب دارای استاندارد ملی ایران و گارانتی 10 ساله ی تولید کننده است. ارتفاع این محصول 53 سانتی متر است. لازم به ذکر است از آنجا که تمامی مراحل تولید گلاب پاش فیروزه کوبی آقاجانی با دست انجام می شود احتمال چند سانتی متر تفاوت در تمامی محصولات وجود دارد.

صنایع دستی آقاجانی

آجیل خوری مس و خاتم کاری کد K064 با ارتفاع 16 سانتی متری یکی از محصولات تولید صنایع دستی آقاجانی است که در ساخت و تولید آن از بهترین مواد اولیه استفاده شده است. این آجیل خوری مس و خاتم دارای استاندارد ملی ایران و گواهینامه کیفیت جهانی ISO9001:2015 می باشد. خاتم کاری یکی از زیباترین و مشهورترین صنایع دستی اصفهان است.

صنایع دستی آقاجانی

گلدان مسی فیروزه کوب تولید صنایع دستی آقاجانی از بهترین فیروزه نیشابور و مس توسط هنرمندان اصفهانی ساخته شده است. این «گلدان فیروزه کوبی» دارای گواهینامه جهانی iso9001:2015 و استاندارد ملی ایران است و همچنین دارای کارت ضمانت 10 ساله صنایع دستی آقاجانی است.

توضیحات

قسمتی از کتاب اسلحه ای برای فروش

کلمه ی قاتل برای ریون مفهوم خاصی نداشت و شغلی در میان شغل ها محسوب می شد. فقط مجبور بود دقیق تر باشد و از مغز خود به خوبی استفاده کند. پای تنفر در میان نبود. او وزیر را فقط یک بار هنگام گذر از پله های ساختمان مجلس دیده بود، هنگامی که وزیر از بین دو ردیف درخت کوچک و نورانی کریسمس می گذشت، او را به ریون نشان داده بودند. وزیر پیرمرد چاقی بود که هیچ دوستی نداشت اما به بشر دوستی مشهور بود.

*** خريد کتاب اسلحه ای برای فروش ***

ریون از خیابان عریض کنتینانتال می گذشت. باد سردی صورتش را می خراشید و این موضوع بهانه ی خوبی بود که با یقه ی کت، دهانش را بپوشاند، لب شکری او نقطه ضعفی جدی در این شغل محسوب می شد. لب بالایی اش در کودکی بد بخیه خورده و در نتیجه تابیده و شکاف دار شده بود. وقتی کسی چنین نقص مشهودی داشته باشد، به طور ناخود آگاه رفتاری بی رحمانه در پیش می گیرد.

او یک کیف دستی با خود داشت و مانند مردان جوانی به نظر می آمد که بعد از پایان کار به خانه باز می گردند. پالتو تیره رنگش حال و هوای کارمندی داشت و مانند دیگران به آرامی از خیابان می گذشت. قطاری با چراغ های روشن به آهستگی گذشت و تاریکی از راه رسیده ی غروب را روشن کرد. اما او سوار نشد. انگار که محض خاطر خانواده اش به فکر صرفه جویی بود. شاید هم به قصد ملاقات با نامزدش در خیابان قدم می زد.

اما در حقیقت او هرگز نامزد و دلداری نداشت، زیرا لب شکری اش مانع از این کار می شد. از اوایل جوانی، متوجه این نقص تنفرانگیز شده بود. با چهره ای تلخ و گرفته به سوی خانه ای بلند و خاکستری رنگ پیچید و از پله ها بالا رفت.

پشت در آپارتمان آخرین طبقه، کیف دستی خود را زمین گذاشت و دستکش هایش را پوشید. یک قیچی از جیبش بیرون آورد و سیم تلفن را که از بالای در به آسانسور وصل شده بود، قطع کرد. سپس زنگ در را فشار داد.

امیدوار بود وزیر را تنها ملاقات کند. این آپارتمان کوچک، خانه ی وزیر سوسیالیست بود که تنها و فقیرانه زندگی می کرد. به ریون گفته شده بود که منشی وزیر ساعت شش و نیم دفتر کار را ترک می کند. وزیر نسبت به کارمندانش باملاحظه بود، اما ریون چند دقیقه زودتر به محل رسید و کار وزیر نیم ساعت بیشتر طول کشیده بود. زنی در را باز کرد. زنی مسن با عینک پنسی و چند دندان طلا، او کلاهی بر سر داشت و کتش را روی دست انداخته بود، زن در حال بیرون رفتن از دفتر، از اینکه غافلگیر شده بود، دلخور شد، به ریون اجازه ی صحبت نداد و با لهجه ی آلمانی گفت: آقای وزیر وقت ندارند.

ریون دلش نمی خواست آن زن را بکشد، البته نه به این دلیل که از ارتکاب یک فقره قتل دیگر پروا داشت، بلکه استخدام کنندگانش ترجیح می دادند عملیات گسترده تر نشود. معرفی نامه را بدون حرف از جیبش بیرون آورد و نشان داد. اگر زن لب شکری او را نمی دید و متوجه لهجه ی خارجی او نمی شد، آن وقت در امان بود. منشی نامه را نزدیک عینکش برد. ریون اندیشید: چه خوب! نزدیک بین است؟
زن گفت: همین جا تشریف داشته باشید.
سپس به طرف راهرو رفت. صدای غرولند او به گوش می رسید. بازگشت و گفت: آقای وزیر شما را به حضور می پذیرند. لطفا دنبال من بیایید.

ریون از لهجه ی خارجی او چیزی نفهمید و فقط از رفتارش متوجه منظور او شد.
چشمانش مثل دوربین عکاسی از اتاق عکس می گرفت، میز تحریر، صندلی راحتی، نقشه ی روی دیوار، پنجره ی عریض مشرف به خیابان یخ زده و روشن کریسمس، یک اجاق نفتی که تنها وسیله ی گرمازا بود که در آن زمان، وزیر از آن برای جوشاندن آب یک قابلمه استفاده می کرد، و یک ساعت شماطه دار روی میز تحریر که ساعت هفت را نشان می داد. صدایی شنیده شد: اما، یک تخم مرغ دیگر در قابلمه بگذار.

وزیر از اتاق خواب بیرون آمد. هرچند سعی کرده بود سر و وضع خود را منظم کند، خاكسترهای سیگار روی شلوارش را فراموش کرده بود. پیر و ریز اندام بود و نامرتب به نظر می رسید. منشی تخم مرغ دیگری از یکی از کشوهای میز تحریر بیرون آورد. وزیر گفت: نمک نمک یادت نرود.

او انگلیسی را با لهجه حرف می زد.

از شکستن پوست تخم مرغ جلوگیری می کند. بنشین دوست من، راحت باش. اِما، تو می توانی بروی.

ریون نشست و به سینه ی وزیر خیره شد و در همان حال اندیشید: از روی ساعت، سه دقیقه به زن وقت می دهم که خارج شود. و چشمانش روی سینه ی وزیر همچنان خیره ماند. درست آنجا را هدف می گیرم!

يقه ی کت ریون پایین افتاد و او متوجه نگاه پیرمرد به لب شکری اش شد.

وزیر گفت: سال هاست که از او خبر ندارم. اما هرگز فراموشش نکردم. هرگز ... می توانم عکس او را به شما نشان بدهم. با آن همه قدرت و پول، از اینکه به فکر یک دوست قدیمی بوده، از او متشکرم. وقتی که پیش او برگشتید، از او راجع به گذشته ها ...

ناگهان صدای زنگی به گوش رسید.

ریون فکر کرد: تلفن. اما خودم سیمش را قطع کردم. صدا به اعصابش فشار آورد، صدای ساعت شماطه دار بود که روی میز تحریر زنگ می زد. وزیر خاموشش کرد و گفت: یکی از تخم مرغ ها پخت. و به طرف قابلمه رفت.

ریون کیف دستی اش را باز کرد و به سر لوله ی تپانچه، یک صدا خفه کن وصل کرد، وزیر گفت: متاسفم که صدا ناراحت تان کرد. من دوست دارم تخم مرغ فقط چهار دقیقه بپزد
صدای پایی در راهرو پیچید. در باز شد. ریون همان طور که نشسته بود روی صندلی اش چرخيد. لب شکری اش از همیشه ملتهب تر شده بود. منشی بود، ریون فکر کرد: خدایا چه مصیبتی! نمی گذارند کارها طبق برنامه پیش برود.

لبش را فراموش کرد. عصبانی و دلخور بود. زن درحالی که دندان طلایش را نشان می داد، با حالتی شق و رق و خودنمایانه گفت: داشتم می رفتم بیرون که صدای تلفن را شنیدم. و بعد با مشاهده ی لب ریون با حالتی ناشیانه، روی خود را به طرف دیگر برگرداند. این موضوع از چشم ریون پوشیده نماند؛ در واقع سند محکومیت زن بود. ریون تپانچه را از كيف بیرون آورد و وزیر را از پشت هدف قرار داد.

وزیر روی اجاق نفتی افتاد. قابلمه واژگون شد و تخم مرغ ها روی کف اتاق افتادند و شکستند. ریون تیر دیگری به سرش شلیک کرد. از روی میز تحریر خم شد تا کاملا مطمئن شود. گلوله به جمجمه اصابت کرده و سر او مثل یک عروسک چینی خرد شده بود. سپس به سوی منشی برگشت. زن بدون هیچ کلامی، زاری می کرد. دهان پیرش نمی توانست بزاقش را نگه دارد. ریون حدس زد او برای جلب ترحم التماس می کند. دوباره ماشه را فشار داد. منشی مانند کسی که از یک چارپا لگد بخورد، به طرفی پرتاب شد، اما نشانه گیری ریون درست از کار در نیامد. شاید پارچه های تزیینی و اضافی لباس زن او را به اشتباه انداخته بود، در ضمن او بسیار قوی بود، آن قدر قوی که ریون به چشمانش اعتماد نکرد. قبل از اینکه بتواند دوباره تیراندازی کند از در خارج شده و آن را پشت سرش بسته بود. اما نتوانست در را قفل کند زیرا کلید این طرف در بود. ریون دستگیره را چرخاند و در را فشار داد. زن مسن بسیار قوی بود و فریادزنان کلماتی را بر زبان می آورد.

نمی بایست وقت را هدر می داد. ریون کمی از در فاصله گرفت و شروع کرد به تیراندازی به طرف آن. صدای عینک پنسی را شنید که بر زمین افتاد و شکست، دوباره صدای زن به گوش رسید. بعد ساکت شد. ناله ای از پشت در برخاست، گویی نفس های او از درون زخم هایش بیرون می آمد. ریون به طرف وزیر برگشت.

می بایست مدرکی را برجا می گذاشت و مدرک دیگری را از صحنه ی قتل خارج می کرد. معرفی نامه را که روی میز تحریر بود، توی جیبش گذاشت و تکه های کاغذ را در بین انگشتان خشک شده ی وزیر فروکرد. ریون کنجکاوی نکرد. فقط به معرفی نامه نگاهی انداخت؛ اسم مستعار نوشته شده ی روی آن برایش مفهومی نداشت. او مرد قابل اعتمادی بود.

به اطراف اتاق نگاهی انداخت که ببیند مدرکی از خود بر جای نگذاشته باشد. کیف و تپانچه ی خودکار، همه چیز را می بایست همانجا می گذاشت. همه چیز به راحتی انجام گرفته بود.
در اتاق خواب را باز کرد و با چشم هایش دوباره شروع کرد به عکاسی: تخت خواب یک نفره، صندلی چوبی، کشوی گرد و خاک گرفته، عکسی از یک یهودی جوان که زخم کوچکی روی چانه اش به چشم می خورد، انگار ضربه ای خورده باشد، و یک برس چوبی قهوه ای که روی دستهاش حروف ج. ک. کنده شده بود. همه جا خاکستر سیگار ریخته بود. خانه ی یک پیرمرد تنها و نامنظم. آنجا خانه ی وزیر جنگ بود.

صدای زمزمه ای از پشت در شنیده می شد. ریون تپانچه اش را برداشت. چه کسی باورش می شود یک پیرزن آن قدر قوی باشد. مانند همان لحظه که زنگ به صدا در آمد، یکه خورد. گویی یک شبح در کارش دخالت می کرد. در اتاق مطالعه را باز کرد. به دلیل سنگینی هیکل منشی، مجبور شد آن را به جلو فشار دهد. او مرده بود. ریون هنگامی مطمئن شد که چشم های زن را با لوله ی تپانچه اش لمس کرد.

وقتش بود که آنجا را ترک کند. تپانچه ی خودکار را نیز همراه خود برد...

*** خريد کتاب اسلحه ای برای فروش ***

ادامه مطلبShow less
جزئیات محصول
59969

مشخصات

عنوان کتاب
اسلحه ای برای فروش
نویسنده
گراهام گرین
مترجم
گلرخ سعیدنیا
ناشر
درسا
تعداد صفحات
312
وزن
352
زبان کتاب
فارسی
سال چاپ
1396
نوبت چاپ
3
قطع
رقعی
شابک
9789648759945
مشخصات تکمیلی
داستانهای انگلیسی،قرن20م
دیدگاه کاربران
بدون نظر

افزودن نظر جدید

  • بسته بندی و ارسال:
  • محتوای کتاب:
  • کیفیت ترجمه:
  • کیفیت چاپ:
این کالا را با استفاده از کلمات کوتاه و ساده توضیح دهید.
برچسب های محصول
You may also like
قطره

کتاب وقتی نیچه گریست اثر اروین یالوم ترجمه سپیده حبیب به کوشش نشر قطره چاپ و منتشر شده است.

کتاب وقتی نیچه گریست آمیزه ای است از واقعیت و خیال، جلوه ای از عشق، تقدیر و اراده در وینِ خردگرایِ سده یِ نوزدهم و در آستانه ی زایش دانش روانکاوی.

فریدریش نیچه، بزرگترین فیلسوف اروپا. یوزف بویر، از پایه گذاران روانکاری... دانشجوی پزشکی جوانی به نام زیگموند فروید همه اجزایی هستند که در ساختار رمان «وقتی نیچه گریست» در هم تنیده می شوند تا حماسه ی فراموش نشدنی رابطه ی خیالی میان بیماری خارق العاده و درمانگری استثنایی را بیافرینند. ابتدای رمان، لو سالومه، این زن دست نیافتنی، از برویر می خواهد تا با استفاده از روش آزمایشی درمان با سخن گفتن، به بیری نیچه ی ناامید و در خطر خودکشی بشتابد. در این رمان جذاب دو مرد برجسته و اسرار آمیز تاریخ تا ژرفای وسواس های خویش پیش می روند و در این راه به نیروی رهایی بخش دوستی دست می یابند.

دکتر اروین یالوم استاد روانپزشکی دانشگاه استنفورد، گروه درمانگر روان درمانگر اگزیستانسیال، در خلال این رمان آموزشی، به توصیف درمان های رایج برای وسواس فکری که هر دو شخصیت داستان به نوعی گرفتار آن اند، می پردازد؛ ولی درنهایت روش روان درمانی اگزيستانسيال و رابطه ی پزشک- بیمار است که کتاب بیش از هر چیز در پی معرفی آن است.

دکتر سپیده حبیب، مترجم این کتاب، روانپزشک است و با یادداشت های متعدد خود درباره ی مفاهیم تخصصی روانشناسی، روانپزشکی و پزشکی درک این اثر برجسته را برای خوانندگان غیرمتخصص در این زمینه بسیار آسان کرده است.

نیستان

رمان چشمان تاریکی نوشته ی دین کونتز توسط خانم ناهید هاشمیان ترجمه و به کوشش نشر نیستان چاپ و منتشر شده است.

در بخشی از رمان چشمان تاریکی دین کونتز می خوانیم:

باید به ۲۰ ماه قبل برگردیم. موقعی که یک دانشمند چینی به نام لی چن در حالی که یک دیسکت حاوی اطلاعات سلاح های بیولوژیکی و خطرناک چین در دهه اخیر را داشت، در آمریکا مبتلا شد. آنها آن را ووهان ۴۰۰ نامیدند چون از آزمایشگاه RDNA شهر ووهان خارج شده بود و چهارصدمین میکروارگانیسم دست ساز در مرکز تحقيقات آنجا بود. ووهان ۴۰۰ یک سلاح بی نقص بود. فقط انسان را تحت تاثیر قرار می داد و توسط حیوانات منتقل نمی شد. مانند سیفلیس در خارج از بدن بیشتر از یک دقیقه زنده نمی ماند. یعنی نمی توانست به طور دائم اشیا یا مکانی را مانند سیاه زخم یا سایر میکروارگانیسم های کشنده، آلوده کند. با مرگ میزبان، نابود می شد و نمی توانست در دمای کمتر از ۳۰ درجه سانتی گراد زنده بماند. این همه مزیت در یک سلاح خیلی جالب بود...

سخن

رمان یکی نبود (2 جلدی) نوشته ی عاطفه منجزی به کوشش انتشارات سخن چاپ و منتشر شده است.

همه وجودش بی دریغ کسی را می طلبید تا برای همه ی عمر زنجیدگی های جان خسته اش را در کنار او به فراموشی بسپارد. کسی که به وقتش بتواند برای او نقش مادر، همسر، دوست، مردم و هزار نقش رنگارنگ دیگر را بازی کند. کسی که جسم و روحش را به شما آرامشی بکشاند که خدا برای هر جفتی نوید داده بود... کسی که با او مدارا کند. با اویی که درد تنهایی کشیده بود... درد یتیمی درد غریبی در بین قربا... دلش مداوایی عاشقانه می خواست ... مداوایی صمیمانه و پر از عطوفت... و شیرزاد آن کسی بود که می توانست همه ی این ها را مثل گنج گران بهایی به او هدیه دهد... پتانسیلش را داشت.

سخن

رمان شب چراغ (2جلدی) اثری است با همکاری عاطفه منجزی و م بهارلویی و به کوشش انتشارات سخن چاپ و منتشر شده است.

خودش هم نمی دانست قصد کرده انتقام چه چیز را از سوگل بگیرد...انتقام تقاضایی که برای طرزنامیدنش توسط او داشت و تاکیدی که بر خانم زاهد کرده بود یا انتقام دست های استادی که روی شانه های ظریف او نشسته بود؟! دلیلش هر چه بود، این انتقام برای خودش هم گران تمام شده بود؛ این چند روز بدترین روزهای عمرش را گذرانده بود، اما راه دیگری جز همین راهی که می رفت بلد نبود! بالاخره سرو کله ی سوگل از پشت شیشه ی اتاق تشریح پیدا شد. وقتی نگاهش به سوگل افتاد و خیالش راحت شد که آمده، توانست با خیال راحت نفسی تازه کند و با حضورذهن بیشتری به ادامه ی تدریسش برسد. گاهی لجاجت، بزرگترین انگیزه ها را به او می داد.

یوپا

رمان گناهکار (2جلدی) نوشته ی فرشته تات شهدوست به کوشش انتشارات یوپا چاپ و منتشر شده است.

غرور، تعصب و گناه داستانی می سازند که فضای سیاه و سفیدش در برگیرنده ی لحظاتی تکان دهنده است که هم تن را به لرزه می اندازد و هم تا پایان ماجرا، خواننده را با خود می کشاند.

ذهن آویز

رمان مجنون تر از فرهاد (2جلدی) نوشته ی م بهارلویی به کوشش انتشارات ذهن آویز چاپ و منتشر شده است.

بالاخره اشکم سرازیر شد. سرم را بلند کردم و گفتم: تو اگه بری، من بعد تو یه مرده می شم. مرده ای که تنها تفاوتش با بقیه مرده ها اینه که نفس می کشه. یادته میگفتی بغض نشکنم رو می شکنی؟ از حالا به بعد دیگه خیلی راحت این بغض شکسته می شه! تو بگو محراب، من بعد تو چه کار کنم؟ کاش می فهمیدی این پری که مقابلت ایستاده مثل بچه ای که از دست مامانش کتک خورده، مشتاقانه منتظره به آغوش همونی پناه ببره که از دستش کتک خورده!

یوپا

کتاب این یک فرشته است (براساس سرگذشت واقعی ملیکا کانطوری) نوشته ی محدثه رجبی توسط انتشارات یوپا چاپ و منتشر شده است.

کتاب این یک فرشته است داستان دخترانگی های بی پایانی است که با تلخ ترین حالت ممکن پایان یافته است. این یک فرشته است داستان عشق است... داستان لبخندهای زیبایی که صورت پرنشاط دختری به نام ملیکا را مزین می کند و عشق را در رگ های او به جریان در می آورد.

این یک فرشته است روایت پاکی و مهربانی دختری است که آفریده شده ای است برای صداق و فرشته بودن!

گاهی اوقات چیزهایی به چشم می بینم که ممکن روزی حتی در خواب و پشت پلک های بسته هم تصوری از آنها نداشته باشیم. همان آرامش قبل از طوفان که در اوج خوشبختی، شادی و آرامشِ مطلق به سراغمان می آید و دردی می شود بی درمان... مثل دیدن عزیزی روی تخت بیمارستان...! دردی خانمان سوز که حاضری جانت را فدا کنی تنها برای این که بلا از سر عزیزترین فرد زندگیت بگذرد تا نفس راحت بکشی و خدا را شکر کنی!

ملیکا فرشته ای است که همواره نگاه گرم پدر مهربان  دلسوزش و لبخند توام با نگرانی و عشق مادر عاشقش را بخود به همراه دارد و اما ... سایه نحس بیماری بی رحمانه پرده ای از غم را بر روی چشمان عسلی و همیشه امیدوارش می اندازد.

فرشته ی قصه ی ما اسطوره ای است از صبر و مقاومت که در سخت ترین لحظات زندگی اش با لبخند پر از آرامشش، غم را از قلب های عزیزانش دور می کند و نقطه شروع از زمانی است که ملیکای فرشته قصد دارد با سختی های زندگی مبارزه کند...

نگاه

کتاب پول و زندگی نوشته ی امیل زولا توسط علی اکبر معصوم بیگی ترجمه و به کوشش نشر نگاه چاپ و منتشر شده است.

پول، هجدهمین رمان از سلسله داستان های مشهور روگند ماکار، به توصیف محافل سفته بازان، سوداگران و بورس بازان پاریس می پردازد. آریستید ساکاره قهرمان کتاب و برادر روگن، وزیر قدرتمند، سوداگر بی وجدان و ورشکسته ای است که برای بار دوم به تجارت روی می آورد. بانک انیورسال را تاسیس می کند تا از سراسر خاورمیانه بهره کشی کند و برای توفیق در نقشه های بلند پروازانه اش از قربانی کردن نزدیک ترین کسان خود نیز پروا ندارد. او بنده و کارگزار پول است برای او زندگی و عشق و تمدن بشری فقط در پول خلاصه می شود.

رمان قدرتمند پول و زندگی، که شرارت ها و پلیدی هایی را برملا می سازد که پرستش بت پول در جهان مدرن می تواند در پی داشته باشد، به طرزی درخشان زندگی پر جلال و جبروت پاریس را در اواخر سده ی نوزدهم وصف می کند و شخصیت هایی را به صحنه می آورد که در رنگارنگی و غنا کم نظیراند.

قطره

کتاب درمان شوپنهاور نوشته اروین یالوم توسط خانم سپیده حبیب ترجمه و به کوشش نشر قطره چاپ و منتشر شده است.

اروین یالوم در کتاب درمان شوپنهاور تصور می کند فیلسوف معاصری به نام فیلیپ که فردی منزوی و به نوعی رونوشت شوپنهاور است، به یکی از گروه های درمانی روان درمانگر مشهوری به نام جولیوس وارد می شود که خود به دلیل رویارویی ناگهانی با سرطان و مرگ خویش، به مرور دوباره ی زندگی و کارش نشسته است. فیلیپ آرزو دارد با به کارگیری اندیشه های شوپنهاور، به یک مشاور فلسفی بدل شود و برای این منظور نیازمند سرپرستی جولیوس است. ولی جولیوس می خواهد به کمک اعضای گروه به فیلیپ/ شوپنهاور بقبولاند که این ارتباط انسانی است که به زندگی معنا می بخشد؛ کاری که هیچ کس برای شوپنهاور تاریخی نکرد.

اروین یالوم - استاد بازنشسته ی روانپزشکی دانشگاه استنفورد، روان درمانگر اگزیستانسیال و گروه درمانگر در کتاب درمان شوپنهاور نیز همچون رمان وقتی نیچه گریست با زبان سحرانگیز داستان، به معرفی اندیشه های پیچیده ی فلسفی و توصیف فنون روان درمانی و گروه درمانی می پردازد.

شادان

رمان نسل عاشقان از ر اعتمادی یکی از بهترین نویسندگان رمان های ایرانی به کوشش انتشارات شادان چاپ و منتشر شده است.

امروز که به تمامی آن سالها نگاه می کنم می بینم زندگی نسل ما، تاریخ این دیار است و به راستی هرکدام عمری تجربه بوده اند... از کودکی چون بزرگسالان زندگی کردیم و چون به بزرگسالی رسیدیم مسئولیتی فراتر از توان بردوش کشیدیم . اما امیدوارم که فرزندان امروز از شنیدن قصه ی نسل ما... تجربه ای نو بیاموزند و ما را باور کنند: نسلی که نسل عشق بود و مهر...

فهرست

یک حساب کاربری رایگان برای ذخیره آیتم‌های محبوب ایجاد کنید.

ورود به سیستم

یک حساب کاربری رایگان برای استفاده از لیست علاقه مندی ها ایجاد کنید.

ورود به سیستم