زمستان فصل مردن نيست

کتاب زمستان فصل مردن نیست رمانی است بسیار جذاب اثر فرشته نوبخت که توسط نشر کوله پشتی به چاپ رسیده است.

با ما در سایت خرید کتاب با تخفیف بوکالا با قسمتی از کتاب زمستان فصل مردن نیست همراه باشید.

ادامه مطلبShow less
موجود شد خبرم کن!
مرجع:
53048
نام برند:
صنایع دستی آقاجانی

گلاب پاش فیروزه کوبی آقاجانی ساخته شده از بهترین فیروزه نیشابور و مس تولید صنایع دستی آقاجانی است. این گلاب پاش فیروزه کوب دارای استاندارد ملی ایران و گارانتی 10 ساله ی تولید کننده است. ارتفاع این محصول 53 سانتی متر است. لازم به ذکر است از آنجا که تمامی مراحل تولید گلاب پاش فیروزه کوبی آقاجانی با دست انجام می شود احتمال چند سانتی متر تفاوت در تمامی محصولات وجود دارد.

صنایع دستی آقاجانی

آجیل خوری مس و خاتم کاری کد K064 با ارتفاع 16 سانتی متری یکی از محصولات تولید صنایع دستی آقاجانی است که در ساخت و تولید آن از بهترین مواد اولیه استفاده شده است. این آجیل خوری مس و خاتم دارای استاندارد ملی ایران و گواهینامه کیفیت جهانی ISO9001:2015 می باشد. خاتم کاری یکی از زیباترین و مشهورترین صنایع دستی اصفهان است.

صنایع دستی آقاجانی

گلدان مسی فیروزه کوب تولید صنایع دستی آقاجانی از بهترین فیروزه نیشابور و مس توسط هنرمندان اصفهانی ساخته شده است. این «گلدان فیروزه کوبی» دارای گواهینامه جهانی iso9001:2015 و استاندارد ملی ایران است و همچنین دارای کارت ضمانت 10 ساله صنایع دستی آقاجانی است.

توضیحات

قسمتی از کتاب زمستان فصل مردن نیست

سعی می کرد سطل زباله ی سر یکی از کوچه ها را برگرداند طرف خودش، دنبال چیزی می گشت. پرسیدم «میتونم کمک کنم؟» گفت «برو بمیر،» نزدیکش شدم و با دو دست، که همه ی توانم بود کمک دادم تا سطل را برگردانیم سمت خودمان، چیزی نگفت. ظرف غذای یک بار مصرف را از روی آشغال ها برداشت و چند بطری آب معدنی و قوطی نوشابه، بعد ناگهان سطل را رها کرد. سطل صدای وحشتناکی داد و توی خودش لرزید. تازه فهمیدم چهار برابر من زور توی آن پنجه های لاغر خوابیده است. ظرف غذا را توی پلاستیکی چپاند و باقی خرت و پرت ها را در گونی گذاشت و راه افتاد. خیلی زحمت کشیده بودم که بعد از آن «برو بمیر» شیک کم نیاورم و حالا نمی بایست می گذاشتم برود پی کار خودش، خودم را آماده کردم برای یک «برو بمیره» دیگر و دویدم دنبالش.

*** خريد کتاب زمستان فصل مردن نیست ***

«جواب منو ندادی؟»

برگشت و نگاهم کرد، مردمک چشم های کوچکش شبيه دوتا حبه ی انگور سبز بود که از شدت رسیدن لهیده و لیچ شده اند. چروک ها زیر پلک ها، بدجوری توی ذوق می زد، اما می شد حدس زد که سن و سال زیادی ندارد.

«چی میخوای از جونم؟»

«می خوام کمکت کنم.»

«کی از تو کمک خواست؟ گورتو گم کن! هری!»

یک لحظه واقعا خواستم همین کار را کنم. برگردم و بروم دنبال کارم. اگر زود می جنبیدم به قرارم با مرزآبادی هم می رسیدم. اما ناگهان چیزی به زبانم آمد که خیلی در اراده ی من نبود، ولی از اول باید می گفتم: «منظورم اینه که من به کمک شما احتیاج دارم.» خطوط صورتش باز شد و چشم هایش مثل دو تا گلوله ی آتش شعله کشید.

«آها! گفتم هیچ کی تو این دوره زمونه واسه دلسوزی به غریبه پستون به تنور نمی چسبونه!»

لحنش تمسخرآمیز بود. اما بوی دوستی و اعتماد هم می داد. معلوم بود که با همه ی ترس پنهانی که دارد، شل شده و کنجکاو است. نگاهی به دور و برم کردم، نفسی گرفتم و یک قدم نزدیکتر شدم: «میشه بریم یه جا بشینیم و حرف بزنیم؟»

لب هایش جمع شد. چشم هایش دیگر شبیه انگور لهیده نبودند. برق می زدند و مثل لبه ی شمشیری کهنه فرو می رفتند در قلبم: «راستشو بگو ببینم! تو عن جوجه ی ذبیح فرزه نیسی؟»

قبل از این که فرصت واکنش پیدا کنم، زد تخت سینه ام و نیم قدم آمد جلو: «ببین خانوم خوشگله، برو به اون آ میرز مقوا بگو یابو برش نداره و گه اضافی نخوره تا رو دل نکنه! بگو اگه دست از سرم برنداره، تنبون به پاش نمی ذارم. برو دیگه، هری!»

او راه افتاده و من مثل کسی که یک جفت کشیده ی آبدار خورده باشد، چند لحظه گیج و منگ تماشایش کردم. بعد دویدم دنبالش و دستم را از پشت گذاشتم روی شانه ی چپش.

«داری اشتباه میکنی خانوم.»

ابروهایش نیم وجب بالا رفت: «خانووووم؟» و دستم را با تحکم از خودش دور کرد.

چرخیدم و سینه به سینه ایستادم مقابلش. چند لحظه بی حرف، خيره شدیم به هم عصبانی بودم؟ انگورهای لهیده و ليج، همه ی جانم را نوچ کرده بود. دیگر مطمئن بودم که هر طور هست باید این کار را بکنم، یعنی این تنها کاری است که باید بکنم.

«بازم میگم داری اشتباه می کنی درباره من، تو این خیابون یه دیزی سرا هست، می تونیم بریم یه آبگوشتی باهم بزنیم و برات حسابی توضیح بدم.»

ریز خندید: «چین و چروک لبتیم به خدا، بخند فنا شيم خانوم خوشگله. باس کارت خیلی گیر باشه، خب من هرجوری فکر می کنم می بینم از خیر آبگوشت نمیشه گذشت، یعنی نه که نشه، من نمیتونم، حالا عن جوجه ی هر خری میخوای باش.»

من خندیدم و او نگاهی به سرتاپای خودش کرد. ازش خوشم آمده بود. مشغول تکاندن گرد و خاک لباس هایش شده بود و با دقت گره شالی را که چند دور پیچیده بود دور گردن، باز می کرد تا دوباره به همان شکل اول بپیچاند دور گردن: «خب، خوبم؟» سر تکان دادم و او کوله اش را با حوصله روی شانه ی چپ انداخت و راه افتاد.

را افتادم دنبالش.

هوا سرد بود و ابرهای خاکستری به سمت یک نقطه از آسمان در حرکت بودند. بوی رطوبت خاک برگ در هوا پراکنده بود. باید تلفن می کردم و قرار را با مرزآبادی کنسل می کردم. حتما خیلی بد می شد. تازه مسعود هم هست. نمی شود توضیح بدهم که چرا و چطور؟ که سوژه ای که قرار است درباره اش حرف بزنیم، با پای خودش آمده سراغ من، ورودی قهوه خانه پر از گلدان های کوچک پامچال در رنگ های مختلف بود. زرد، نارنجی، ارغوانی، سرخ، سفید، دو کارگر بسته های دوغ و نوشیدنی را از پشت یک وانت خالی می کردند و می بردند داخل. هنوز وارد نشده بودیم که بوی خوش فضا بر ما وارد شد.

ترکیبی از عطر سیر و چربی و ریحان تازه، کلی تا ظهر مانده بود و برای همین میزها خالی بودند. اجازه دادم جایی برای نشستن انتخاب کند و بعد نشستم روبرویش. صورتش گل انداخته بود. لکه های قهوه ای روی گونه ها پررنگتر شده بود و پوست پیشانی اش کاملا خشک و پوسته پوسته بود. حس عجیبی داشتم. هم می دانستم و هم نمی دانستم. هم می دانستم که چه چیزی را می دانم و هم نمی دانستم این که می دانم و حس می کنم، دقیقا چیست.

همین که جاگير شد، گفت: «راستش بگو کاریت ندارم. تو رو ذبیح فرزه فرستاده مخ منو بزنی؟»

توی فضای سر بسته، کلفتی و زمختی صدایش بیشتر توی ذوق می زد. گفتم: «من نمی شناسمش. کی هستن ایشون؟»

بلند خندید: «ایشوووون؟ نه، واقعا قانع شدم که نمی شناسیش، یعنی هیچ کی اون مقوا رو نمی شناسه، جز خودم. اما خر خودتی! بالاخره میفهمم مخ خوشگل صاف صوف هایی مث تو رو چه جوری میزنه.»

«من اتفاقی دیدمت. اگه صبر کنی برات کامل توضیح میدم.»

«برا من توضیح میدی؟ سه پلشک! واسه من فیلم در نیار قرتی خانوم، حالا که فکر می کنم به نظرم یه جایی با خودش دیدمت. آره. آره. صبرکن الانه یادم میاد. مثلا تو محله ی اردشیر! درسته؟ درست گفتم؟ بگو زدی توخال!»

کنترل کردنش با همه ی ادعای گنده لات بازی کار سختی نبود. رد نقاب روی صورتش پیدا بود. کافی بود دست بیاندازم و نقاب را پایین بکشم تا صورت واقعی اش را ببینم. چیزی که انگورهای لهیده و لیچ را قاب گرفته و آن غم عجیب ته چشمها را. ولی اگر کاری نمی کردم و همین جور پیش می رفت حتما همه چیز می رفت به فنا و اینجوری، هم قرارم با مرزآبادی سوخت شده بود و هم سوژه از دستم پریده بود.

«تو حق داری. منم اگه جای تو بودم، هرگز خوش بین نبودم. الانم نمی گم به من اعتماد کن، فقط گوش کن ببین چی میگم. میخوام برات توضیح بدم.»

«خوب بده ببینم چی میخوای افاضه کنی،»

«چه جوری بگم...»

*** خريد کتاب زمستان فصل مردن نیست ***

«دِکی تازه میخوای ببینی چه جوری بگی؟ یه جور که ما هم بفهمیم.»
شاگرد قهوه چی سر رسید و همین طور که میز را پر می کرد با پیاله های فیروزه ای رنگِ مخلفات، زبر چشمی ما را هم برانداز می کرد.
«کارت شناسایی بدم خدمتتون یاردان قلی خان؟»
چشم های پسرک مثل توپ پینگ پونگ از کاسه ی چشم جهید بیرون، یک نگاه به من، و باز به او، و رفت.
هر دو زدیم زیر خنده، گفتم: «اسمتُ نمیگی به من؟»
«اسم واسه چی چی؟»
«باشه، من اول میگم، اسمم تهمينه س، تهمینه ی عشقی»
«عشقی به مولا! ما زندونی تیم، بی ملاقاتی!»...

ادامه مطلبShow less
جزئیات محصول
53048

مشخصات

نویسنده
فرشته نوبخت
ناشر
کوله پشتی
تعداد صفحات
168
وزن
202 گرم
شابک
9786008211334
دیدگاه کاربران
بدون نظر

افزودن نظر جدید

  • بسته بندی و ارسال:
  • محتوای کتاب:
  • کیفیت ترجمه:
  • کیفیت چاپ:
این کالا را با استفاده از کلمات کوتاه و ساده توضیح دهید.
You may also like
قطره

کتاب وقتی نیچه گریست اثر اروین یالوم ترجمه سپیده حبیب به کوشش نشر قطره چاپ و منتشر شده است.

کتاب وقتی نیچه گریست آمیزه ای است از واقعیت و خیال، جلوه ای از عشق، تقدیر و اراده در وینِ خردگرایِ سده یِ نوزدهم و در آستانه ی زایش دانش روانکاوی.

فریدریش نیچه، بزرگترین فیلسوف اروپا. یوزف بویر، از پایه گذاران روانکاری... دانشجوی پزشکی جوانی به نام زیگموند فروید همه اجزایی هستند که در ساختار رمان «وقتی نیچه گریست» در هم تنیده می شوند تا حماسه ی فراموش نشدنی رابطه ی خیالی میان بیماری خارق العاده و درمانگری استثنایی را بیافرینند. ابتدای رمان، لو سالومه، این زن دست نیافتنی، از برویر می خواهد تا با استفاده از روش آزمایشی درمان با سخن گفتن، به بیری نیچه ی ناامید و در خطر خودکشی بشتابد. در این رمان جذاب دو مرد برجسته و اسرار آمیز تاریخ تا ژرفای وسواس های خویش پیش می روند و در این راه به نیروی رهایی بخش دوستی دست می یابند.

دکتر اروین یالوم استاد روانپزشکی دانشگاه استنفورد، گروه درمانگر روان درمانگر اگزیستانسیال، در خلال این رمان آموزشی، به توصیف درمان های رایج برای وسواس فکری که هر دو شخصیت داستان به نوعی گرفتار آن اند، می پردازد؛ ولی درنهایت روش روان درمانی اگزيستانسيال و رابطه ی پزشک- بیمار است که کتاب بیش از هر چیز در پی معرفی آن است.

دکتر سپیده حبیب، مترجم این کتاب، روانپزشک است و با یادداشت های متعدد خود درباره ی مفاهیم تخصصی روانشناسی، روانپزشکی و پزشکی درک این اثر برجسته را برای خوانندگان غیرمتخصص در این زمینه بسیار آسان کرده است.

نیستان

رمان چشمان تاریکی نوشته ی دین کونتز توسط خانم ناهید هاشمیان ترجمه و به کوشش نشر نیستان چاپ و منتشر شده است.

در بخشی از رمان چشمان تاریکی دین کونتز می خوانیم:

باید به ۲۰ ماه قبل برگردیم. موقعی که یک دانشمند چینی به نام لی چن در حالی که یک دیسکت حاوی اطلاعات سلاح های بیولوژیکی و خطرناک چین در دهه اخیر را داشت، در آمریکا مبتلا شد. آنها آن را ووهان ۴۰۰ نامیدند چون از آزمایشگاه RDNA شهر ووهان خارج شده بود و چهارصدمین میکروارگانیسم دست ساز در مرکز تحقيقات آنجا بود. ووهان ۴۰۰ یک سلاح بی نقص بود. فقط انسان را تحت تاثیر قرار می داد و توسط حیوانات منتقل نمی شد. مانند سیفلیس در خارج از بدن بیشتر از یک دقیقه زنده نمی ماند. یعنی نمی توانست به طور دائم اشیا یا مکانی را مانند سیاه زخم یا سایر میکروارگانیسم های کشنده، آلوده کند. با مرگ میزبان، نابود می شد و نمی توانست در دمای کمتر از ۳۰ درجه سانتی گراد زنده بماند. این همه مزیت در یک سلاح خیلی جالب بود...

سخن

رمان یکی نبود (2 جلدی) نوشته ی عاطفه منجزی به کوشش انتشارات سخن چاپ و منتشر شده است.

همه وجودش بی دریغ کسی را می طلبید تا برای همه ی عمر زنجیدگی های جان خسته اش را در کنار او به فراموشی بسپارد. کسی که به وقتش بتواند برای او نقش مادر، همسر، دوست، مردم و هزار نقش رنگارنگ دیگر را بازی کند. کسی که جسم و روحش را به شما آرامشی بکشاند که خدا برای هر جفتی نوید داده بود... کسی که با او مدارا کند. با اویی که درد تنهایی کشیده بود... درد یتیمی درد غریبی در بین قربا... دلش مداوایی عاشقانه می خواست ... مداوایی صمیمانه و پر از عطوفت... و شیرزاد آن کسی بود که می توانست همه ی این ها را مثل گنج گران بهایی به او هدیه دهد... پتانسیلش را داشت.

سخن

رمان شب چراغ (2جلدی) اثری است با همکاری عاطفه منجزی و م بهارلویی و به کوشش انتشارات سخن چاپ و منتشر شده است.

خودش هم نمی دانست قصد کرده انتقام چه چیز را از سوگل بگیرد...انتقام تقاضایی که برای طرزنامیدنش توسط او داشت و تاکیدی که بر خانم زاهد کرده بود یا انتقام دست های استادی که روی شانه های ظریف او نشسته بود؟! دلیلش هر چه بود، این انتقام برای خودش هم گران تمام شده بود؛ این چند روز بدترین روزهای عمرش را گذرانده بود، اما راه دیگری جز همین راهی که می رفت بلد نبود! بالاخره سرو کله ی سوگل از پشت شیشه ی اتاق تشریح پیدا شد. وقتی نگاهش به سوگل افتاد و خیالش راحت شد که آمده، توانست با خیال راحت نفسی تازه کند و با حضورذهن بیشتری به ادامه ی تدریسش برسد. گاهی لجاجت، بزرگترین انگیزه ها را به او می داد.

یوپا

رمان گناهکار (2جلدی) نوشته ی فرشته تات شهدوست به کوشش انتشارات یوپا چاپ و منتشر شده است.

غرور، تعصب و گناه داستانی می سازند که فضای سیاه و سفیدش در برگیرنده ی لحظاتی تکان دهنده است که هم تن را به لرزه می اندازد و هم تا پایان ماجرا، خواننده را با خود می کشاند.

ذهن آویز

رمان مجنون تر از فرهاد (2جلدی) نوشته ی م بهارلویی به کوشش انتشارات ذهن آویز چاپ و منتشر شده است.

بالاخره اشکم سرازیر شد. سرم را بلند کردم و گفتم: تو اگه بری، من بعد تو یه مرده می شم. مرده ای که تنها تفاوتش با بقیه مرده ها اینه که نفس می کشه. یادته میگفتی بغض نشکنم رو می شکنی؟ از حالا به بعد دیگه خیلی راحت این بغض شکسته می شه! تو بگو محراب، من بعد تو چه کار کنم؟ کاش می فهمیدی این پری که مقابلت ایستاده مثل بچه ای که از دست مامانش کتک خورده، مشتاقانه منتظره به آغوش همونی پناه ببره که از دستش کتک خورده!

یوپا

کتاب این یک فرشته است (براساس سرگذشت واقعی ملیکا کانطوری) نوشته ی محدثه رجبی توسط انتشارات یوپا چاپ و منتشر شده است.

کتاب این یک فرشته است داستان دخترانگی های بی پایانی است که با تلخ ترین حالت ممکن پایان یافته است. این یک فرشته است داستان عشق است... داستان لبخندهای زیبایی که صورت پرنشاط دختری به نام ملیکا را مزین می کند و عشق را در رگ های او به جریان در می آورد.

این یک فرشته است روایت پاکی و مهربانی دختری است که آفریده شده ای است برای صداق و فرشته بودن!

گاهی اوقات چیزهایی به چشم می بینم که ممکن روزی حتی در خواب و پشت پلک های بسته هم تصوری از آنها نداشته باشیم. همان آرامش قبل از طوفان که در اوج خوشبختی، شادی و آرامشِ مطلق به سراغمان می آید و دردی می شود بی درمان... مثل دیدن عزیزی روی تخت بیمارستان...! دردی خانمان سوز که حاضری جانت را فدا کنی تنها برای این که بلا از سر عزیزترین فرد زندگیت بگذرد تا نفس راحت بکشی و خدا را شکر کنی!

ملیکا فرشته ای است که همواره نگاه گرم پدر مهربان  دلسوزش و لبخند توام با نگرانی و عشق مادر عاشقش را بخود به همراه دارد و اما ... سایه نحس بیماری بی رحمانه پرده ای از غم را بر روی چشمان عسلی و همیشه امیدوارش می اندازد.

فرشته ی قصه ی ما اسطوره ای است از صبر و مقاومت که در سخت ترین لحظات زندگی اش با لبخند پر از آرامشش، غم را از قلب های عزیزانش دور می کند و نقطه شروع از زمانی است که ملیکای فرشته قصد دارد با سختی های زندگی مبارزه کند...

نگاه

کتاب پول و زندگی نوشته ی امیل زولا توسط علی اکبر معصوم بیگی ترجمه و به کوشش نشر نگاه چاپ و منتشر شده است.

پول، هجدهمین رمان از سلسله داستان های مشهور روگند ماکار، به توصیف محافل سفته بازان، سوداگران و بورس بازان پاریس می پردازد. آریستید ساکاره قهرمان کتاب و برادر روگن، وزیر قدرتمند، سوداگر بی وجدان و ورشکسته ای است که برای بار دوم به تجارت روی می آورد. بانک انیورسال را تاسیس می کند تا از سراسر خاورمیانه بهره کشی کند و برای توفیق در نقشه های بلند پروازانه اش از قربانی کردن نزدیک ترین کسان خود نیز پروا ندارد. او بنده و کارگزار پول است برای او زندگی و عشق و تمدن بشری فقط در پول خلاصه می شود.

رمان قدرتمند پول و زندگی، که شرارت ها و پلیدی هایی را برملا می سازد که پرستش بت پول در جهان مدرن می تواند در پی داشته باشد، به طرزی درخشان زندگی پر جلال و جبروت پاریس را در اواخر سده ی نوزدهم وصف می کند و شخصیت هایی را به صحنه می آورد که در رنگارنگی و غنا کم نظیراند.

قطره

کتاب درمان شوپنهاور نوشته اروین یالوم توسط خانم سپیده حبیب ترجمه و به کوشش نشر قطره چاپ و منتشر شده است.

اروین یالوم در کتاب درمان شوپنهاور تصور می کند فیلسوف معاصری به نام فیلیپ که فردی منزوی و به نوعی رونوشت شوپنهاور است، به یکی از گروه های درمانی روان درمانگر مشهوری به نام جولیوس وارد می شود که خود به دلیل رویارویی ناگهانی با سرطان و مرگ خویش، به مرور دوباره ی زندگی و کارش نشسته است. فیلیپ آرزو دارد با به کارگیری اندیشه های شوپنهاور، به یک مشاور فلسفی بدل شود و برای این منظور نیازمند سرپرستی جولیوس است. ولی جولیوس می خواهد به کمک اعضای گروه به فیلیپ/ شوپنهاور بقبولاند که این ارتباط انسانی است که به زندگی معنا می بخشد؛ کاری که هیچ کس برای شوپنهاور تاریخی نکرد.

اروین یالوم - استاد بازنشسته ی روانپزشکی دانشگاه استنفورد، روان درمانگر اگزیستانسیال و گروه درمانگر در کتاب درمان شوپنهاور نیز همچون رمان وقتی نیچه گریست با زبان سحرانگیز داستان، به معرفی اندیشه های پیچیده ی فلسفی و توصیف فنون روان درمانی و گروه درمانی می پردازد.

شادان

رمان نسل عاشقان از ر اعتمادی یکی از بهترین نویسندگان رمان های ایرانی به کوشش انتشارات شادان چاپ و منتشر شده است.

امروز که به تمامی آن سالها نگاه می کنم می بینم زندگی نسل ما، تاریخ این دیار است و به راستی هرکدام عمری تجربه بوده اند... از کودکی چون بزرگسالان زندگی کردیم و چون به بزرگسالی رسیدیم مسئولیتی فراتر از توان بردوش کشیدیم . اما امیدوارم که فرزندان امروز از شنیدن قصه ی نسل ما... تجربه ای نو بیاموزند و ما را باور کنند: نسلی که نسل عشق بود و مهر...

فهرست

یک حساب کاربری رایگان برای ذخیره آیتم‌های محبوب ایجاد کنید.

ورود به سیستم

یک حساب کاربری رایگان برای استفاده از لیست علاقه مندی ها ایجاد کنید.

ورود به سیستم