زنی پشت پنجره

«کتاب زنی پشت پنجره» اثر «ای جی فین» نویسنده آمریکایی متولد نیویورک، کتابی است که در سال 2018 به چاپ رسیده و در لیست پرفروش ترین کتاب های سال قرار گرفت.

اثر فاخر ای جی فین توسط «راضیه مرادی» ترجمه و به همت «نشر میلکان» به چاپ رسیده است. همچنین ترجمه ی دیگری از این کتاب تحت عنوان زن پشت پنجره توسط محمد جوادی و با کمک نشر تندیس منتشر شده است.

با ما در بوکالا با مطالعه ی قسمتی از کتاب زنی پشت پنجره همراه باشید.

ادامه مطلبShow less
موجود شد خبرم کن!
مرجع:
67382
نام برند:
صنایع دستی آقاجانی

گلاب پاش فیروزه کوبی آقاجانی ساخته شده از بهترین فیروزه نیشابور و مس تولید صنایع دستی آقاجانی است. این گلاب پاش فیروزه کوب دارای استاندارد ملی ایران و گارانتی 10 ساله ی تولید کننده است. ارتفاع این محصول 53 سانتی متر است. لازم به ذکر است از آنجا که تمامی مراحل تولید گلاب پاش فیروزه کوبی آقاجانی با دست انجام می شود احتمال چند سانتی متر تفاوت در تمامی محصولات وجود دارد.

صنایع دستی آقاجانی

آجیل خوری مس و خاتم کاری کد K064 با ارتفاع 16 سانتی متری یکی از محصولات تولید صنایع دستی آقاجانی است که در ساخت و تولید آن از بهترین مواد اولیه استفاده شده است. این آجیل خوری مس و خاتم دارای استاندارد ملی ایران و گواهینامه کیفیت جهانی ISO9001:2015 می باشد. خاتم کاری یکی از زیباترین و مشهورترین صنایع دستی اصفهان است.

صنایع دستی آقاجانی

گلدان مسی فیروزه کوب تولید صنایع دستی آقاجانی از بهترین فیروزه نیشابور و مس توسط هنرمندان اصفهانی ساخته شده است. این «گلدان فیروزه کوبی» دارای گواهینامه جهانی iso9001:2015 و استاندارد ملی ایران است و همچنین دارای کارت ضمانت 10 ساله صنایع دستی آقاجانی است.

توضیحات

قسمتی از کتاب زنی پشت پنجره

یکشنبه، ۲۴ اکتبر
(۱)

همسرش تقریبا به خانه رسیده است. این بار مچش را خواهد گرفت.

در خانه شماره ۲۱۲ اثری از پرده یا پرده کرکره به چشم نمی خورد، خانه ای به رنگ قرمز آجری که زمانی منزل تازه عروس و داماد، آقا و خانم مات، بود. تا همین اواخر، تا زمانی که از یکدیگر جدا شدند. من هرگز آنان را ملاقات نکردم، اما گه گاه پروفایل لینکدین آقای مات یا صفحه فیسبوک خانمش را آنلاین نگاه می کردم. فهرست هدایای مورد نیازشان در فروشگاه می سیز موجود است، من هنوز می توانستم از آنجا برای شان ظروف و وسایل غذاخوری تهیه کنم.

*** خريد کتاب زنی پشت پنجره ***

همان گونه که داشتم می گفتم حتی یک پنجره پرده ندارد. بنابراین، خانه قرمز رنگ شماره ۲۱۲ از آن سوی خیابان لخت و عریان به من خیره می ماند و من هم، در مقابل، به او چشم می دوزم و می بینم که چگونه خانم این خانه بزرگ پیمانکارش را به سمت اتاق خواب مهمان راهنمایی می کند، چه چیزی درباره این خانه وجود دارد؟ آنجا جایی است که عشق نابود می شود.

او زنی زیباست، مو قرمزی درست و حسابی با چشمانی به سبزی چمن و انبوهی از خال های سیاه که به دنبال هم بر پشتش ردیفه شده اند، از همسرش، دکتر جان میلر که روان درمانگر است، بسیار جذاب تر به نظر می رسد، بله همسرش به زوج ها مشاوره می دهد و یکی از 446000 جان میلری ست که نامشان آنلاین وجود دارد، این مورد خاص در نزدیکی پارک گرامرسی کار می کند و بیمار بیمه ای نمی پذیرد، طبق اسناد فروش، او مبلغ 3.6 میلیون دلار برای خانه اش پرداخته، بنابراین، باید کسب وکارش سکه باشد.

در مورد خانم خانه نیز کم و بیش می دانم. آشکار است که زیاد به خانم خانه دار نمی ماند، میلرها هشت هفته پیش به این خانه نقل مکان کردند و پنجره ها هنوز پوششی نداشتند، اخخخخ. او هفته ای سه روز، در حالی که زیراندازی را زیر بغل لوله کرده است، از پله ها سرازیر می شود و به تمرین یوگا می پردازد. پاهایش در لباس ورزشی با مارک معروفش لاغر به نظر می رسند، روزهای دوشنبه و جمعه، کمی پس از ساعت یازده، تقریبا همان ساعتی که من از خواب بیدار میشوم از خانه بیرون می رود و حوالی ساعت پنج یا پنج ونیم، درست همان وقتی که من برای تماشای فیلم هر شبم (انتخاب امشبم، برای چندمین بار، فیلم مردی که زیاد می دانست است، من زنی هستم که زیاد میدید) آماده می شوم، باز می گردد، پس باید در جایی به کار داوطلبانه مشغول باشد.

متوجه شده ام که او بعدازظهرها از نوشیدن یک نوشیدنی لذت می برد، همان طور که من لذت می برم، آیا او مانند من، صبح ها هم از نوشیدن لذت می برد؟

اما سن او معمایی است، اگرچه قطعا از دکتر میلر و من جوان تر است همین طور، چابکتر)، تنها در مورد نام اوست که باید حدس بزنم، می توانم با عنوان ریتا از او نام ببرم چون به هيورث در فیلم گیلدا مشابهت دارد، عاشق این جمله فیلم هستم «کمترین علاقه ای به آن ندارم».

من خودم بسیار به او علاقه مندم، نه به اندامش، نه به برآمدگی خفیف ستون فقراتش، نه به خطوط خوش تراش شانه اش با سینه بند آبی آسمانی که سینه هایش را تنگ در برگرفته، هرگاه این تصاویر در عدسی نمایان میشوند جای دیگری را نگاه می کنم، اما به نوع زندگی او علاقه مندم؛ زندگی های او، دو نوع زندگی بیشتر از آنکه من دارم.

دکتر لحظه ای پیش به داخل خیابان پیچید، درست پس از ساعت دوازده ظهر، کمی بیشتر از آن، همسرش پیمانکار را از در جلویی خانه به درون هدایت کرده و در را بسته بود، روزهای یکشنبه دکتر میلر، بدون استثنا، ساعت سه وربع به خانه باز می گردد، بازگشت او در این ساعت غیرمعمول است.

اما اکنون این دکتر خوب با گام های بلند پیاده رو را به سمت پایین طی می کند، در حالی که تندتند از دهان نفس می کشد، کیف دستی اش در یک دست تاب می خورد و حلقه ازدواجش برق می زند، روی پاهایش تمرکز می کنم کفش های زرشکی مدل آکسفورد که خوب واکس زده شده و با هر گام نور پاییزی خورشید را جذب می کند.

دوربین را به سمت سر او بالا می آورم. دوربین نیکون مدل دی هداه من چیز زیادی را نادیده نمی گذارد، نه با آن لنز اپتکا؛ موهای آشفته خاکستری، عینک نازک و ارزان قیمت، کمی ته ریش روی فرورفتگی مختصر گونه هايش، او از کفش هایش بیشتر مراقبت می کند تا صورتش.

به سمت خانه شماره ۲۱۲ برمی گردم جایی که ریتا و پیمانکار به سرعت مشغول کندن لباس هایشان هستند، می توانستم به اطلاعات زنگ بزنم شماره آن خانه را بگیرم و به او هشدار دهم. این کار را نمی کنم، دید زدن به عکاسی از طبیعت می ماند؛ کسی در حیات وحش دخالت نمی کند.

دکتر میلر شاید نیم دقیقه با در جلویی فاصله دارد.چهار قدم دیگر، پنج، شش، هفت، در نهایت تنها بیست ثانیه ی دیگر.

زن کراوات مرد را در میان دندان هایش گرفته و به رویش میخندد، دستهایش با پیراهن مرد کلنجار می رود، همسرش از روی قطعه ای از سنگفرش پیاده رو که از جا در رفته جست می زند. پانزده ثانیه.

تقریبا می توانم صدای سربدن کراوات مرد را از روی یقه اش بشنوم، زن آن را در سرتاسر اتاق با خود می کشد.

ده ثانیه، دوباره دوربین را زوم میکنم، سر دوربین حرکت می کند، دست دکتر به درون جیبش فرو می رود و با دسته کلیدی بیرون می آید، هفت ثانیه.

زن موهای بسته اش را باز می کند، مو بر روی شانه هایش تاب می خورد.

سه ثانیه، دکتر از پله ها بالا می رود. کلید را در قفل فرو می برد و می چرخاند.

من دوربین را روی صورت زن متمرکز می کنم، چشم هایش کاملا باز است، صدایی شنیده. من عکس می گیرم.

و سپس کیف دستی دکتر با صدای تلپ باز می شود.

دستهای کاغد از آن بیرون می ریزد و با باد پراکنده می شود، دوربین را به سمت دکتر میلر برمی گردانم. دهانش انگار می گوید «لعنتی». او کیف دستی را بر روی درگاهی می گذارد، چندتایی از برگه ها را با آن کفش های براق لگد می کند و بقیه کاغذها را زیربغل می زند. یکی از ورق ها پاره شده و لابه لای شاخه درخت گیر افتاده است. او متوجه نیست.

ریتا، در حالی که دستش را در آستین لباسش فرو می برد، دوباره موهایش را جمع می کند و به سرعت از اتاق بیرون می رود. پیمانکار، با چهره ای برافروخته، از تخت پایین می برد، کراواتش را برمی دارد و داخل جیبش می تپاند.

من نفسم را بیرون می دهم انگار هوا از بادکنکی خارج می شود. اصلا نفهمیده بودم که نفسم را حبس کرده ام.

در جلویی باز می شود، ربتا موج وار، در حالی که همسرش را صدا می زند، از پله ها سرازیر می شود، او برمی گردد و حدسم این است که لبخند می زند. نمی توانم ببینم.

زن خم می شود و چند برگ کاغذ را از زمین برمی دارد، پیمانکار، در حالی که یک دستش در جيب فرو رفته و دست دیگرش را به علامت سلام بالا گرفته است، در چهارچوب در ظاهر می شود، دکتر میلر برای او دست تکان می دهد، از پله ها بالا می رود، کیف دستی اش را برمی دارد و هر دو مرد، | در حالی که ريتا دنبالشان می کند، به داخل می روند.

خب. شاید دفعه بعد.

*** خريد کتاب زنی پشت پنجره ***

دوشنبه، ۲۵ اکتبر

(۲)

خودرو لحظه ای پیش صدایی می کند و رد می شود، آرام و محزون، مانند خودروی نعش کش، چراغ های عقبش در تاریکی سوسویی می زنند، به دخترم می گویم: «همسایه های جدید.»

«کدوم خونه؟»

اون طرف پارک، شماره دویست وهفت.» آنان نیز اکنون بیرون هستند، تیره و تار مانند ارواحی در تاریک و روشن هوا، دارند جعبه هایی را از صندوق عقب خودرو بیرون می کشند.

صدای هورت کشیدن دخترم می آید، از او می پرسم: «چی داری میخوری؟» البته امشب شب غذای چینی است و او دارد لومین میخورد.

«لو مین»

«نه وقتی که داری با مامان حرف می زنی. اون وقت نه.»

او دوباره هورت می کشد و چیزی را می جود، «ماما»، بين ما یک مسابقه طناب کشی در جریان است. او، برخلاف میل من، کلمه مادر را به صورتی گنگ و نامفهوم مخفف کرده، اد می گوید: «ول کنید»، ولی خب، او همچنان پدر است.

الیویا پیشنهاد می کند «شما باید بری و سلامی بکنی.»

«دوست دارم این کارو بکنم، کدو حلوایی»، از پله ها بالا می روم، به طبقه دوم جایی که دید بهتری دارد، «اوه، کدو حلوایی همه جا را گرفته، همه همسایه ها یکی دارن، خونواده گری چهارتا دارن»، به پاگرد رسیده ام، لیوانی در دست دارم، شراب با لبم در تماس است. «ای کاش می شد یک کدو حلوایی برات بگیرم. به پدرت بگو یه دونه برات بگیره.» جرعه ای از شراب را مینوشم بهش بگو دوتا بگیره، یکی برای تو یکی برای من.»

«باشه»

در آينه تاریک دستشویی نگاهی به خودم می اندازم، «عزیزم، خوشحالی؟»

«بله.»

«تنها نیستی؟» او هرگز در نیویورک دوستی واقعی نداشت. بسیار کوچک اندام و خجالتی بود.

«نه.»

به دقت به تاریکی بالای پله ها نگاه می کنم، به آن تاریکی دلتنگ کننده، در طول روز پرتوهای خورشید از نورگیر گنبدی شکل سقف به درون می تابد، شباهنگام این نورگیر به چشمان گشاده ای می ماند که به عمق پلکان عمودی چشم دوخته است. «دلت برای پانچ تنگ شده؟»

«نه» او با گربه هم مأنوس نبود، صبح یک روز کریسمس گربه او را چنگ زد. پنجه هایش را به دور مچ او کشید و به سرعت دو شیار شمالی جنوبی و شرقی غربی روی مچ دستش به جا گذاشته، خون از شیارها بیرون زد و نقشی شبیه دوزبازی درست کرد و اد تقریبا گربه را از پنجره بیرون انداخت. حالا دنبالش می کردم و او را بر روی مبل کتابخانه پیدا می کنم که بدنش را گرد جمع کرده و به من نگاه می کند.

«بذار با پدر حرف بزنم کدو حلوایی.» از پلکان دیگر بالا می روم، کناره ای که زیر پایم گسترده شده زمخت و خشن است، مارک راتن. ما با خودمان چه فکر کرده بودیم؟ به راحتی لک میشود.

او به من سلام می کند: «هی سلام مشت زن، همسایه های جدیدن؟»

«آره.»

«این تازگی همسایه های جدید نداشتی؟»

«اون دو ماه پیش بود، دویست و دوازده، میلرها،» میچرخم و از پله ها پایین می آیم.

*** خريد کتاب زنی پشت پنجره ***

این همسایه های جدید کجا هستن؟

«دويست وهفت، اون طرف پارک.»

«محله داره عوض میشه.»

من به پاگرد رسیدم و دور زدم، «اینا چیز زیادی با خودشون نیاوردن، فقط به خودرو »

«گمان کنم باربرها بعدا می ان.»

«منم همین طور تصور می کنم.»

سکوت برقرار می شود، من جرعه ای می نوشم.

اکنون بار دیگر در اتاق نشیمن هستم، در کنار آتش، سایه ها به گوشه اتاق امتداد پیدا کرده اند، اد شروع به حرف زدن می کند: «گوش کن... »

«اونا یه پسر دارن.»

«چی؟»

من، در حالی که پیشانی ام را به شیشه سرد پنجره میفشارم، تکرار می کنم، «یک پسره.» خیابان ها در این محدوده هارلم هنوز نیاز به لامپ های سدیمی دارند و فعلا با نور زرد رنگ هلال ماه روشن می شوند، اما باز هم می توانم شبح چهره هایشان را تشخیص دهم: یک مرد، یک زن و پسری بلند قد که جعبه ها را به سمت در جلویی می آورد. من اضافه می کنم «یه نوجوونه »

«آروم بگیر، گربه وحشی.»

پیش از آنکه بتوانم جلوی خودم را بگیرم، می گویم: «ای کاش اینجا بودی.»

این صدا متعجبم می کند، همینطور هم اد را، هر دو درنگ می کنیم.

سپس آد می گوید: «کمی بیشتر وقت لازم داری.»

من ساکت میمانم.

«دکترها میگن ارتباط زیاد خوب نیست.»

«من همون دکتری هستم که اینو گفت.»

«تو یکی از اونا هستی.»

صدای ترق ترق از پشت سرم می آید و أتش جرقه ای می زند و به آرامی در آتشدان فرو می نشیند.

اد می پرسد: «چرا این افراد جدید رو به خونه دعوت نمی کنی؟»

لیوانم را خالی می کنم. «به گمانم برای امشب كافيه.»

«آنا.»

«اد.»

تقریبا میتوانم صدای نفس کشیدنش را بشنوم، «ما متأسفیم که پیش تو نیستیم.»

می توانم صدای قلبم را تقریبا بشنوم. «منم همین طور.»

پانچ مرا تا پایین پله ها دنبال کرده است. او را با یک دست بغل میزنم و به سمت آشپزخانه عقب نشینی می کنم. تلفن را برروی پیشخان می گذارم، یک لیوان دیگر پیش از آنکه به تختخواب بروم.

در حالی که قسمت گلوی بطری را در دست دارم، به سمت پنجره برمی گردم، به سوی سه روحی که در پیاده رو رفت و آمد می کنند و لیوانم را به سلامتی شان بالا می برم . . .

*** خريد کتاب زنی پشت پنجره ***

ادامه مطلبShow less
جزئیات محصول
67382

مشخصات

نویسنده
ای جی فین
مترجم
راضیه مرادی
ناشر
میلکان
تعداد صفحات
408
وزن
308 گرم
زبان کتاب
فارسی
سال چاپ
1397
نوبت چاپ
1
قطع
رقعی
شابک
9786009876037
دیدگاه کاربران(1)
رتبه‌بندی کلی
5
1 نظرات
کیفیت چاپ
(5)
ترجمه ی افتصاح و پر از غلط و ویرایش ضعیف
حیف پولی که دادم خریدم
اصلا قابل خوانش نیست چون چیزی ازش نمیفهمید

افزودن نظر جدید

  • بسته بندی و ارسال:
  • محتوای کتاب:
  • کیفیت ترجمه:
  • کیفیت چاپ:
این کالا را با استفاده از کلمات کوتاه و ساده توضیح دهید.
برچسب های محصول
You may also like
قطره

کتاب وقتی نیچه گریست اثر اروین یالوم ترجمه سپیده حبیب به کوشش نشر قطره چاپ و منتشر شده است.

کتاب وقتی نیچه گریست آمیزه ای است از واقعیت و خیال، جلوه ای از عشق، تقدیر و اراده در وینِ خردگرایِ سده یِ نوزدهم و در آستانه ی زایش دانش روانکاوی.

فریدریش نیچه، بزرگترین فیلسوف اروپا. یوزف بویر، از پایه گذاران روانکاری... دانشجوی پزشکی جوانی به نام زیگموند فروید همه اجزایی هستند که در ساختار رمان «وقتی نیچه گریست» در هم تنیده می شوند تا حماسه ی فراموش نشدنی رابطه ی خیالی میان بیماری خارق العاده و درمانگری استثنایی را بیافرینند. ابتدای رمان، لو سالومه، این زن دست نیافتنی، از برویر می خواهد تا با استفاده از روش آزمایشی درمان با سخن گفتن، به بیری نیچه ی ناامید و در خطر خودکشی بشتابد. در این رمان جذاب دو مرد برجسته و اسرار آمیز تاریخ تا ژرفای وسواس های خویش پیش می روند و در این راه به نیروی رهایی بخش دوستی دست می یابند.

دکتر اروین یالوم استاد روانپزشکی دانشگاه استنفورد، گروه درمانگر روان درمانگر اگزیستانسیال، در خلال این رمان آموزشی، به توصیف درمان های رایج برای وسواس فکری که هر دو شخصیت داستان به نوعی گرفتار آن اند، می پردازد؛ ولی درنهایت روش روان درمانی اگزيستانسيال و رابطه ی پزشک- بیمار است که کتاب بیش از هر چیز در پی معرفی آن است.

دکتر سپیده حبیب، مترجم این کتاب، روانپزشک است و با یادداشت های متعدد خود درباره ی مفاهیم تخصصی روانشناسی، روانپزشکی و پزشکی درک این اثر برجسته را برای خوانندگان غیرمتخصص در این زمینه بسیار آسان کرده است.

نیستان

رمان چشمان تاریکی نوشته ی دین کونتز توسط خانم ناهید هاشمیان ترجمه و به کوشش نشر نیستان چاپ و منتشر شده است.

در بخشی از رمان چشمان تاریکی دین کونتز می خوانیم:

باید به ۲۰ ماه قبل برگردیم. موقعی که یک دانشمند چینی به نام لی چن در حالی که یک دیسکت حاوی اطلاعات سلاح های بیولوژیکی و خطرناک چین در دهه اخیر را داشت، در آمریکا مبتلا شد. آنها آن را ووهان ۴۰۰ نامیدند چون از آزمایشگاه RDNA شهر ووهان خارج شده بود و چهارصدمین میکروارگانیسم دست ساز در مرکز تحقيقات آنجا بود. ووهان ۴۰۰ یک سلاح بی نقص بود. فقط انسان را تحت تاثیر قرار می داد و توسط حیوانات منتقل نمی شد. مانند سیفلیس در خارج از بدن بیشتر از یک دقیقه زنده نمی ماند. یعنی نمی توانست به طور دائم اشیا یا مکانی را مانند سیاه زخم یا سایر میکروارگانیسم های کشنده، آلوده کند. با مرگ میزبان، نابود می شد و نمی توانست در دمای کمتر از ۳۰ درجه سانتی گراد زنده بماند. این همه مزیت در یک سلاح خیلی جالب بود...

سخن

رمان یکی نبود (2 جلدی) نوشته ی عاطفه منجزی به کوشش انتشارات سخن چاپ و منتشر شده است.

همه وجودش بی دریغ کسی را می طلبید تا برای همه ی عمر زنجیدگی های جان خسته اش را در کنار او به فراموشی بسپارد. کسی که به وقتش بتواند برای او نقش مادر، همسر، دوست، مردم و هزار نقش رنگارنگ دیگر را بازی کند. کسی که جسم و روحش را به شما آرامشی بکشاند که خدا برای هر جفتی نوید داده بود... کسی که با او مدارا کند. با اویی که درد تنهایی کشیده بود... درد یتیمی درد غریبی در بین قربا... دلش مداوایی عاشقانه می خواست ... مداوایی صمیمانه و پر از عطوفت... و شیرزاد آن کسی بود که می توانست همه ی این ها را مثل گنج گران بهایی به او هدیه دهد... پتانسیلش را داشت.

سخن

رمان شب چراغ (2جلدی) اثری است با همکاری عاطفه منجزی و م بهارلویی و به کوشش انتشارات سخن چاپ و منتشر شده است.

خودش هم نمی دانست قصد کرده انتقام چه چیز را از سوگل بگیرد...انتقام تقاضایی که برای طرزنامیدنش توسط او داشت و تاکیدی که بر خانم زاهد کرده بود یا انتقام دست های استادی که روی شانه های ظریف او نشسته بود؟! دلیلش هر چه بود، این انتقام برای خودش هم گران تمام شده بود؛ این چند روز بدترین روزهای عمرش را گذرانده بود، اما راه دیگری جز همین راهی که می رفت بلد نبود! بالاخره سرو کله ی سوگل از پشت شیشه ی اتاق تشریح پیدا شد. وقتی نگاهش به سوگل افتاد و خیالش راحت شد که آمده، توانست با خیال راحت نفسی تازه کند و با حضورذهن بیشتری به ادامه ی تدریسش برسد. گاهی لجاجت، بزرگترین انگیزه ها را به او می داد.

یوپا

رمان گناهکار (2جلدی) نوشته ی فرشته تات شهدوست به کوشش انتشارات یوپا چاپ و منتشر شده است.

غرور، تعصب و گناه داستانی می سازند که فضای سیاه و سفیدش در برگیرنده ی لحظاتی تکان دهنده است که هم تن را به لرزه می اندازد و هم تا پایان ماجرا، خواننده را با خود می کشاند.

ذهن آویز

رمان مجنون تر از فرهاد (2جلدی) نوشته ی م بهارلویی به کوشش انتشارات ذهن آویز چاپ و منتشر شده است.

بالاخره اشکم سرازیر شد. سرم را بلند کردم و گفتم: تو اگه بری، من بعد تو یه مرده می شم. مرده ای که تنها تفاوتش با بقیه مرده ها اینه که نفس می کشه. یادته میگفتی بغض نشکنم رو می شکنی؟ از حالا به بعد دیگه خیلی راحت این بغض شکسته می شه! تو بگو محراب، من بعد تو چه کار کنم؟ کاش می فهمیدی این پری که مقابلت ایستاده مثل بچه ای که از دست مامانش کتک خورده، مشتاقانه منتظره به آغوش همونی پناه ببره که از دستش کتک خورده!

یوپا

کتاب این یک فرشته است (براساس سرگذشت واقعی ملیکا کانطوری) نوشته ی محدثه رجبی توسط انتشارات یوپا چاپ و منتشر شده است.

کتاب این یک فرشته است داستان دخترانگی های بی پایانی است که با تلخ ترین حالت ممکن پایان یافته است. این یک فرشته است داستان عشق است... داستان لبخندهای زیبایی که صورت پرنشاط دختری به نام ملیکا را مزین می کند و عشق را در رگ های او به جریان در می آورد.

این یک فرشته است روایت پاکی و مهربانی دختری است که آفریده شده ای است برای صداق و فرشته بودن!

گاهی اوقات چیزهایی به چشم می بینم که ممکن روزی حتی در خواب و پشت پلک های بسته هم تصوری از آنها نداشته باشیم. همان آرامش قبل از طوفان که در اوج خوشبختی، شادی و آرامشِ مطلق به سراغمان می آید و دردی می شود بی درمان... مثل دیدن عزیزی روی تخت بیمارستان...! دردی خانمان سوز که حاضری جانت را فدا کنی تنها برای این که بلا از سر عزیزترین فرد زندگیت بگذرد تا نفس راحت بکشی و خدا را شکر کنی!

ملیکا فرشته ای است که همواره نگاه گرم پدر مهربان  دلسوزش و لبخند توام با نگرانی و عشق مادر عاشقش را بخود به همراه دارد و اما ... سایه نحس بیماری بی رحمانه پرده ای از غم را بر روی چشمان عسلی و همیشه امیدوارش می اندازد.

فرشته ی قصه ی ما اسطوره ای است از صبر و مقاومت که در سخت ترین لحظات زندگی اش با لبخند پر از آرامشش، غم را از قلب های عزیزانش دور می کند و نقطه شروع از زمانی است که ملیکای فرشته قصد دارد با سختی های زندگی مبارزه کند...

نگاه

کتاب پول و زندگی نوشته ی امیل زولا توسط علی اکبر معصوم بیگی ترجمه و به کوشش نشر نگاه چاپ و منتشر شده است.

پول، هجدهمین رمان از سلسله داستان های مشهور روگند ماکار، به توصیف محافل سفته بازان، سوداگران و بورس بازان پاریس می پردازد. آریستید ساکاره قهرمان کتاب و برادر روگن، وزیر قدرتمند، سوداگر بی وجدان و ورشکسته ای است که برای بار دوم به تجارت روی می آورد. بانک انیورسال را تاسیس می کند تا از سراسر خاورمیانه بهره کشی کند و برای توفیق در نقشه های بلند پروازانه اش از قربانی کردن نزدیک ترین کسان خود نیز پروا ندارد. او بنده و کارگزار پول است برای او زندگی و عشق و تمدن بشری فقط در پول خلاصه می شود.

رمان قدرتمند پول و زندگی، که شرارت ها و پلیدی هایی را برملا می سازد که پرستش بت پول در جهان مدرن می تواند در پی داشته باشد، به طرزی درخشان زندگی پر جلال و جبروت پاریس را در اواخر سده ی نوزدهم وصف می کند و شخصیت هایی را به صحنه می آورد که در رنگارنگی و غنا کم نظیراند.

قطره

کتاب درمان شوپنهاور نوشته اروین یالوم توسط خانم سپیده حبیب ترجمه و به کوشش نشر قطره چاپ و منتشر شده است.

اروین یالوم در کتاب درمان شوپنهاور تصور می کند فیلسوف معاصری به نام فیلیپ که فردی منزوی و به نوعی رونوشت شوپنهاور است، به یکی از گروه های درمانی روان درمانگر مشهوری به نام جولیوس وارد می شود که خود به دلیل رویارویی ناگهانی با سرطان و مرگ خویش، به مرور دوباره ی زندگی و کارش نشسته است. فیلیپ آرزو دارد با به کارگیری اندیشه های شوپنهاور، به یک مشاور فلسفی بدل شود و برای این منظور نیازمند سرپرستی جولیوس است. ولی جولیوس می خواهد به کمک اعضای گروه به فیلیپ/ شوپنهاور بقبولاند که این ارتباط انسانی است که به زندگی معنا می بخشد؛ کاری که هیچ کس برای شوپنهاور تاریخی نکرد.

اروین یالوم - استاد بازنشسته ی روانپزشکی دانشگاه استنفورد، روان درمانگر اگزیستانسیال و گروه درمانگر در کتاب درمان شوپنهاور نیز همچون رمان وقتی نیچه گریست با زبان سحرانگیز داستان، به معرفی اندیشه های پیچیده ی فلسفی و توصیف فنون روان درمانی و گروه درمانی می پردازد.

شادان

رمان نسل عاشقان از ر اعتمادی یکی از بهترین نویسندگان رمان های ایرانی به کوشش انتشارات شادان چاپ و منتشر شده است.

امروز که به تمامی آن سالها نگاه می کنم می بینم زندگی نسل ما، تاریخ این دیار است و به راستی هرکدام عمری تجربه بوده اند... از کودکی چون بزرگسالان زندگی کردیم و چون به بزرگسالی رسیدیم مسئولیتی فراتر از توان بردوش کشیدیم . اما امیدوارم که فرزندان امروز از شنیدن قصه ی نسل ما... تجربه ای نو بیاموزند و ما را باور کنند: نسلی که نسل عشق بود و مهر...

فهرست

یک حساب کاربری رایگان برای ذخیره آیتم‌های محبوب ایجاد کنید.

ورود به سیستم

یک حساب کاربری رایگان برای استفاده از لیست علاقه مندی ها ایجاد کنید.

ورود به سیستم